قدس آنلاین:اگر سودای تماشای آسمان را در سر داشته باشید، میدانید که سیاره زهره، هر شب درست پس از غروب آفتاب، پیش از طلوع دیگر کواکب و سیارات، به شکل ستارهای پرنور از افق سربرمیآرد. حتی در فضای دودزده و غبارگرفته شهر هم، هر شب میشود زهره را دید که در صحن آسمان میخرامد. این شبها، زهره در حوالی صورت فلکی اسد است و با روشنی فراوانش (قدر منفی ۴.۸) از دیگر اجرام آسمانی متفاوت است. همین حضور پرجلوه موجب شده تا در همه فرهنگهای کهن، زهره، نماد عشق و زیبایی و زنانگی باشد. در ایران کهن زهره، خنیاگر، بربط زن، چنگنواز، رامشگر و فتّانه دانسته شده و در فرهنگ رم و یونان باستان ونوس یا آفرودیت، نماد عشق و زیبایی است؛ و البته در مقابل سیاره مریخ یا بهرام یا مارس قرار دارد که نماد مردانگی و جنگاوری است.
حضرت حافظ دارد که:
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره چنگی و بهرام سلحشورش
فتانگی زهره، سری هم در باورهای آیینی دارد.
در ادیان ابراهیمی(که البته با روایت قرآن مجید تفاوت دارد) هست که فرشتگان به حضرت حق درباره جایگاه انسان و مرتبه کمال او اعتراض میکنند. پروردگار به وجود قوای نفسانی در وجود انسان اشاره میکند که رسیدن به مراتب کمال را سخت میکند. این استدلال فرشتگان را قانع نمیکند. آنها میخواهند تا این قوا را تجربه کنند. حضرت حق، دو تن از آنها را در کالبد انسان به زمین میفرستد تا نفسانیت بشر را بیازمایند و به آنها هشدار میدهد که مبادا اسم اعظم را به کسی از بنیآدم تعلیم بدهند. «هاروت» و «ماروت» به زمین میآیند و بسیار زودتر از آنچه میپندارند، در تجربههای زمینی، به عشق زهره، زنی ساززن و آوازخوان دچار میشوند. آنها در راه رسیدن به او، میپذیرند که بادهنوشی کنند... هاروت و ماروت سرانجام در عالم مستی، اسم اعظم خدا را برای زهره بازگو میکنند و او، با دانستن اسم اعظم که کلید صعود به آسمان است، به آسمان بالا میشود اما به امر الهی در آسمان نخستین، از بالارفتن باز میماند و همان جا در بند میماند.
هاروت و ماروت هم که حالا قدرت قوای نفسانی بشر را آزمودهاند، از کرده خود پشیمان میشوند و توبه میکنند. حضرت حق، آنها را در پذیرش عذاب در این دنیا، یا آن دنیا مخیر میکند؛ و آنها عذاب زمینی را برمیگزینند که میدانند عذاب آن جهانی، به مراتب سختتر است. هاروت و ماروت میپذیرند که در عوض عذاب آخرت، تا روز قیامت در چاهی در بابِل، آویزان بمانند؛ و در حالی که تشنه هستند، دهانشان به آب چاه نرسد... .
قصه زهره البته تمثیلی است در تشریح باورهایی که درباره عنصر اساطیری «زن» شکل گرفته است؛ عنصری که در صبح ازل به اغوای او آدم، عشق، میوه ممنوعه را چشید و هبوط به زمین را تجربه کرد تا باز سرانجام به بهشت برین، برگردد.
در عرفان اسلامی که آمیختهای از آموزههای دینی و باورهای کهن است، زن، همچنان که عمدتاً فتّانه و اغواگر است، نیز میتواند نردبان تجربه عشق، برای وصال به حقیقت حضرت حق باشد. این باور تا آنجا پیش رفته که برخی از عرفا، زن را بهترین مظهر و مجلای ذات باریتعالی میدانند...۱
در سپهر باورهای عرفانی، زمین جایگاه «امّهات سفلی» است و در مقابل آن، آسمان، جایگاه «آباء عِلوی». جان بشر، آسمانی است و جسم او، زمینی(یادآور دوگانه زهره و بهرام، یا ونوس و مارس) از این منظر آدمی که چشم به آسمان دارد، گرفتار عشقهای زمینی است؛ و البته همین عشقهای زمینی است که نردبانی میسازد تا او را دوباره به آسمان برگرداند.
حضرت حافظ در بیتی به همین مضمون اشاره دارد:
جان عِلوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
تمثیل زهره، افزون بر این، به گونههای مختلف در ادبیات عرفانی بازگو شده است. چنان که در شرح حالات شیخ روزبهان بقلی شیرازی، به نقل از ابن عربی آمده که: «صاحب فتوحات مکیه رضی الله تعالی عنه، میآورد که شیخ روزبهان در مکه مجاور بود و کان کثیر الزعقات فی حال وجده فی الله... ناگاه به محبت زنی مغنیه(اهل ساز و آواز) مبتلا شد و هیچ کس نمیدانست؛ و آن وجد و صیحههایی که در وجد فی الله میزد همچنان باقی بود؛ اما اول از برای خدای تعالی بود و این زمان از برای مغنیه. دانست که مردم را چنان اعتقاد خواهد شد که وجد و صیحات وی این زمان نیز از برای خدای تعالی است؛ به مجلس صوفیه حرم آمد و خرقه خود بیرون کرد و پیش ایشان انداخت و قصه خود با مردم بگفت و خدمت وی را لازم گرفت. حالِ عشق و محبت وی را با مغنیه گفتند و گفتند که وی از اکابر اولیاءالله است. مغنیه، توبه کرد و خدمت وی پیش گرفت. محبت آن مغنیه از دل وی زایل شد؛ به مجلس صوفیه آمد و خرقه خود در پوشید...»۲
--
منابع
۱- عشق صوفیانه/ فصل محییالدین بن العربی شیخ اکبر/ جلال ستاری/ صفحه ۲۳۵
۲- نفحات الانس من حضرات القدس/ نورالدین عبدالرحمن جامی/ صفحه ۱۷۴
نظر شما