تحولات منطقه

 جنگ لایه‌های پنهان بسیاری دارد. به اندازه تک تک همه آدم‌هایی که در هشت سال دفاع مقدس در قسمت‌های مختلف آن حضور داشته‌اند، روایت‌ها و نکات زیادی وجود دارد.

جنگ با «قلم نی» و «قلمو»
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

سرور ‌هادیان/

 جنگ لایه‌های پنهان بسیاری دارد. به اندازه تک تک همه آدم‌هایی که در هشت سال دفاع مقدس در قسمت‌های مختلف آن حضور داشته‌اند، روایت‌ها و نکات زیادی وجود دارد.

به سراغ یکی از هنرمندان نقاش و خوشنویس آن دوران که اکنون بازنشسته سپاه است، می‌روم. از خاطرات آن دوران برایم می‌گوید و به نقش تبلیغات اشاره می‌کند و اینکه به مدد دنیای ارتباطات، امروز چقدر می‌توان با انتشار مطالب در تغییر سرنوشت‌ها تأثیرگذار باشیم. رسالتی که هر کسی در هر جایگاهی نباید بی‌تفاوت از کنار آن بگذرد.

سرگرد علی رحیمی متولد ۱۳۴۵ است که با سمت مسئول تبلیغات انتشارات قرارگاه انصار نیروی قدس سپاه بازنشسته شده است.

•         از خطاطی تا حضور در جبهه

وی می‌گوید: از کودکی به خوشنویسی علاقه‌مند بودم. در دوران راهنمایی نزد استاد موسوی در آستان قدس رضوی مشغول به یادگیری خط شدم. سال ۶۰ به عنوان خطاط جذب سپاه شدم. بعدها زیر نظر استاد توکلی در انجمن خوشنویسی، خطاطی را ادامه دادم و مدرک عالی را در رشته خط نستعلیق دریافت کردم، همچنین خط‌های شکسته، نسخ و ثلث را هم تجربی آموختم و طراحی و نقاشی در سبک رئالیسم را نیز نزد استاد منوچهر اسپهبدی آموختم.

وی در مورد ورودش به فضای دفاع مقدس توضیح می‌دهد: بهمن ۵۹ تا خرداد ۶۰ در جبهه ایلام از ناحیه بازو مجروح شدم و به مشهد بازگشتم. دوباره آبان سال ۶۰ تا سال ۶۱ به کردستان اعزام شدم و از سال ۶۲ تا ۷۳ در لبنان حضور یافتم که در لبنان نیز به کارهای تبلیغاتی مشغول شدم.

پس از بازگشت از لبنان، در قرارگاه انصار مسئولیت تبلیغات انتشارات آنجا را تا بازنشستگی برعهده داشتم.

وی درباره کشیدن پرتره شهدا در دوران دفاع مقدس می‌گوید: زمانی که از لبنان به مشهد بازمی‌گشتم در واحد تولید طراحی پرتره شهدا مشغول به کار می‌شدم. آن زمان سپاه هشتم که در بولوار ملک‌آباد واقع بود واحدی به نام واحد تولید داشتیم که حدود ۱۵ نفر بودیم. شهدا را که می‌آوردند عکس شهیدان را می‌کشیدیم. آن زمان تعدادی خطاط و تعدادی نقاش بودند و من چون هر دو این هنرها را داشتم هر دو کار را انجام می‌دادم.

•         ارتباط با تصاویر شهدا

وی خاطرنشان می‌سازد: هر کداممان روزانه به طور میانگین بین سه تا پنج عکس شهید را می‌کشیدیم. گاهی ۶۰ الی ۷۰ شهید را با هم می‌آوردند. هر یک از ما با هر شهیدی که مأنوس‌تر بودیم، چهره او را برای ترسیم انتخاب می‌کردیم. این حال و هوا در همه ما مشترک بود.

•         تصویر دوستانم در بین عکس‌های شهدا

وی تصریح می‌کند: گاهی عکس شهیدی می‌دیدم که از بچه‌های محله یا منطقه خودمان بود که دوستی‌هایی با آن‌ها داشتیم مثل شهید حق‌پرست، شهید نوعی و... که کشیدن پرتره‌های آن‌ها باز حال و هوای متفاوت‌تری داشت.

•         تبلیغات و اعزام به جبهه‌ها

این هنرمند دوران دفاع مقدس درباره نقاشی‌های دوران اعزام رزمندگان به مناطق مختلف اظهار می‌دارد: در بحث تبلیغات اعزام ما سه نفر بودیم. من و دوستانم آقایان مهدوی‌نیا و کیهانی که فضایی را در زیرزمین راه‌آهن مشهد در اختیار ما قرار داده بودند و پلاکاردهای بزرگی در ابعاد ۱۵×۶ متر را نقاشی می‌کردیم که آن‌ها را از بالای ساختمان راه‌آهن آویزان می‌کردند که حال و هوای اعزام رزمندگان به جبهه را در راه‌آهن نشان می‌داد که بسیار تأثیرگذار بود مثل یک پیرمرد، یک جوان و مادری که فرزندش را بدرقه می‌کرد.

•         سختی‌های کار تبلیغات در آن روزگار

او درباره گذشته‌های دور و خاطرات دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: در بحث خطاطی خاطرات زیادی دارم؛ در سال ۶۰ دورانی که در سقز کردستان که اوج فعالیت ضدانقلاب و کومله بود، معمولاً دانش‌آموزان دبیرستانی هم جزو همین طیف بودند. روزی مشغول خطاطی روی یک دیوار بودم که متن شعار «خواهرم، حجاب تو برتر از خون من است» بود. چند دختر دبیرستانی که از آنجا عبور می‌کردند با لگد زدن ابتدا رنگ‌هایم را ریختند و یک قوطی را هم روی صورتم پاشیدند. آن زمان من ۱۶ ساله بودم، نباید با آن‌ها درگیر می‌شدم، چون آن‌ها دنبال همین بهانه‌ها بودند.  یک کلاه‌کشی داشتم، آن را به سرم کشیدم و با یکی از دوستانم دیوارنویسی را تمام کردم و به قرارگاه‌مان برگشتم؛ تبلیغات کار راحتی نبود.

•         نقش تبلیغات در لبنان

این هنرمند بازنشسته سپاه تصریح می‌کند: نخستین باری که به لبنان رفتم و قرار بود کارم را شروع کنم به خاطر دارم؛ دیوارنویسی در روستایی بود که در آنجا هم مسیحی‌ها و هم شیعه‌ها سکونت داشتند. دیوار را با یکی از بچه‌های لبنانی رنگ زدیم و متنی که قرار بود روی آن دیوار بنویسم همان متن قبلی بود: «یا اختی، حجابک افضل من دمی» یعنی خواهرم حجاب تو برتر از خون من است. من آن زمان عربی بلد نبودم اما چون ترجمه این شعار را زیاد نوشته بودم، این را متوجه شدم. دیدم صدای همهمه تعدادی خانم می‌آید، متوجه شدم در بالکن کناری دیوار، چند خانم بی‌حجاب نشسته‌اند و مشغول گفت‌وگو هستند. با ذهنیتی که از اتفاق سقز داشتم با خودم گفتم این بار هم کتک را خورده‌ام. پس از اتمام دیوارنویسی مشغول سایه‌کاری و حاشیه‌اش بودم که دیدم پسربچه‌ای دو فنجان قهوه، دو استکان چای با یک لیوان آب برایمان آورد.

برخلاف ذهنیت من که چیز دیگری بود این رفتار برایم بسیار عجیب و قابل احترام بود. از مادر پسربچه تشکر کردیم، همان خانم یک روسری سرش کرد و به ما خسته نباشید گفت. آنجا بود که من اثر تبلیغات را دیدم. سه ماهه توانستم زبان عربی را بیاموزم و مترجم شوم و ۱۱ سال در لبنان ماندم.

وی خاطرنشان می‌سازد: من به خاطر تخصص خط و نقاشی هیچ درجه‌ای دریافت نکردم و به همین دلیل در سال‌های آخر کارم خط و نقاشی را در سپاه کنار گذاشتم و در حوزه مدیریتی مشغول به کار شدم که خوشبختانه موفق هم شدم و آخرین مسئولیتم نیز در رده تبلیغات و قرارگاه بود.

او در پایان می‌گوید: پس از بازنشسته شدن مغازه تابلوسازی در بولوار معلم راه‌اندازی کردم تا همچنان کارم با هنر عجین باشد اما چند سالی است که آن را جمع کرده‌ام و گاهی برای دلم خطاطی می‌کنم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.