قدس آنلاین: امروز سالروز درگذشت علامه سید محمدحسین طباطبایی، قرآنپژوه و صاحب تفسیر المیزان است که در سالهای اخیر جریانهایی به صورت آشکار درصدد تحریف مبانی معرفتی و فکری ایشان و کمرنگ کردن اندیشه سیاسی ایشان بودهاند. رهبر معظم انقلاب اندیشه او را حرکتی جامعهساز و جامعهپرداز تلقی و حتی جامعه آرمانی المیزان را مصداق همان ذهنیت مبارزان پیش از انقلاب معرفی کرده بودند. به همین مناسبت در گفتوگو با حجت الاسلام امین اسدپور، استاد سطح عالی حوزه علمیه قم به بازخوانی اندیشه سیاسی علامه سید محمد حسین طباطبایی پرداختیم.
جناب اسدپور! پس از گذشت تقریباً چهار دهه از سالروز درگذشت علامه طباطبایی، ما چقدر به میراثی که از آثار و نظرات ایشان داریم، توجه داشتهایم؟
مرحوم علامه طباطبایی با آن اندیشه حِکمی و فلسفی که داشتند و با توجه به کار تفسیری و استنباطی مفصلی که در مورد قرآن در قالب تفسیر المیزان انجام دادند و بعلاوه برخی حواشی ایشان بر برخی کتب روایی، از دو بُعد اندیشه حِکمی و فضای اجتهادی-استنباطی بهره بردند و از طرفی نیز در مواجهه با مسائل معاصر که در جامعه مدرن امروزی محقق شده است، مسئلهپژوهی و مسئلهشناسی مفصلی داشتند. به تعبیری اندیشههایشان بسیار راهبردی و مستحکم بود و به تعبیر شهید مطهری خیلی از نظریات و تفسیر مباحث ایشان شاید ۱۰۰ سال بعد شناخته شود. این مسئله به نظامساز بودن اندیشه علامه طباطبایی برمیگردد که نظامات معرفتی مختلف را ایشان در آثار خودشان به تناسب، وارد و پرداخت کردند. وظیفه جامعه نخبگانی و اندیشهای که امروزه روی دوش ماست، این است که آن نظامات معرفتی را چون به صورت پراکنده ذیل مباحث تفسیری و لابهلای اندیشههای حِکمی ایشان وجود دارد، به شکل نظریههای حوزههای علمی مختلف صورتبندی کنیم. تجلیل از شخصیت علمی ایشان نیز به همین است که اولاً بتوانیم اندیشههای ایشان را تحلیل کنیم و بعد روی مباحث ایشان با صورتبندی نظری و نگاه انتقادی یک گام به جلو برای حال خودمان برداریم.
اگر بخواهیم مشخصاً در مورد اندیشه سیاسی علامه طباطبایی صحبت کنیم، آیا دیدگاههای ایشان قابلیت صورتبندی و نامگذاری ذیل این عنوان را دارد؟
یکی از ظرفیتهای مباحث اندیشه علامه که میتواند تبدیل به نظریه شود و در این قالب صورتبندی پیدا کند، مباحث مربوط به اندیشه سیاسی ایشان است. یکی از ابتکارات ایشان شاید توجه به «نظریه ادراکات اعتباری» است. ادراکات اعتباری مرحوم علامه از این نظر که ایشان به این مسئله کاملاً ورودی حکمی، فلسفی، هستیشناختی و انسانشناختی داشتند یکی از پایههای اندیشههای ایشان در حوزههای علوم انسانی خواهد بود. در هر بخشی از مباحث ایشان که نظریه مربوط به علوم انسانی مطرح میشود، رد پای نظریه ادراکات اعتباری ایشان را میشود دید. ایشان این ادراکات اعتباری خودشان را در بعد هستیشناسی خودش کاملاً یک بحث فلسفی و حکمی قلمداد میکند و به همین خاطر نیز اندیشه فلسفی ایشان قابلیت امتداد بیشتری نسبت به نظامات فلسفی گذشته ما پیدا میکند. اینکه ما با یک آسیبی مواجه هستیم که چرا مباحث فلسفی ما امتداد لازم را در عرصه اجتماعی و عرصههای نظامسازی پیدا نکرده است، بخشی به واسطه خلأیی بوده که فلاسفه به این جنبه از جنبههای عملی و رفتاری انسان کمتر توجه کرده بودند یا [اندیشمندان و فلاسفه ما] نظریهای را در صورتبندی این بخش ارائه نداده بودند. مرحوم علامه با ابداع نظریه اعتباریات خودشان این ظرفیت را برای فلسفه ما بهوجود آوردند که فلسفه اسلامی بتواند حتی به ریز تدبیر و رفتارهای انسانی ورود پیدا کند و آن مبنای حکمی خودش را امتداد و نشان بدهد. مبتنی بر این نظریه، ایشان اعتبارات را «اعتبارات قبل الاجتماع» و «اعتبارات بعدالاجتماع» تقسیم میکنند. در اعتبارات بعد الاجتماع مفصل میتوان از اندیشه اجتماعی علامه نیز صحبت کرد که قطعاً با اندیشه سیاسی ایشان همپوشانیهایی دارد و اندیشه سیاسی این بزرگوار را باید ذیل اندیشه اجتماعی ایشان تحلیل کرد. با توجه به این نکته، علامه معتقدند انسان برای تأمین سعادت فردی خود نیاز به اعتبار اجتماع دارد و در پیوندها و روابط اجتماعی است که انسان میتواند آن نیازها و سعادت فردی خود را در ساحت اجتماع محقق کند. این به فطرت –ساخت تکوینی انسان و نیازها و قوایی که خداوند به شکل طبیعی در وجود انسان قرار داده است- برمیگردد. این نیازها به نحوی است که جز با ارتباط با دیگری و رابطه اجتماعی با جامعه نمیتواند محقق شود. حالا بخشی از اینها نیازهایی است که حتماً با دیگری تأمین میشود، مثلاً نیاز به تشکیل خانواده و بقای نسل انسان و اینها از این دست هستند. نیازهایی که جنسش از سنخ اجتماعی است و انسان را به سمت برقراری اجتماع منزلی و تحقق خانواده میبرد. برخی از اعتبارات اجتماعی انسان نیز به این برمیگردد که ما میتوانستهایم این نیاز را به شکل فردی محقق کنیم ولی از آنجایی که تلاش میکنیم سادهترین و راحتترین راه را برای تأمین نیازهای خود انتخاب کنیم، با مبنای انتخاب اخص و اسهل معتقدیم با روابط اجتماعی راحتتر به این نیازها رسیم. بنابراین بر اساس این دو نوع نیاز، انسان به سمت استخدام دیگری میرود و اینجاست که روابط اعتباری در اجتماع تحقق پیدا میکند. نکتهای که در ادبیات مرحوم علامه بسیار مهم است و زیربنای اندیشه سیاسی علامه نیز میتواند تلقی شود این است که گفتیم سعادت فرد مبتنی بر اجتماع است و این اجتماع نیز برای بقا و تنظیم روابط خود به مفهوم عدالت نیاز دارد. اینجا در واقع میتوان به صورت مفصل از نظریه عدالت علامه هم صحبت کرد.
همینجا توقف کنیم، چون بحث عدالت اجتماعی امروزه گفتمان غالب جامعه و فضای نخبگانی ما هم هست؛ دیدگاه علامه در اینجا چیست؟
مرحوم علامه، عدالت را در سه ساحت عدالت در اعتقاد، عدالت در رفتار و کنش انسانی و عدالت در جامعه –چیزی که امروزه به آن عدالت اجتماعی میگوییم- تقسیم میکنند. در عدالت در اعتقاد، علامه اصرار دارند عدل در اعتقاد، ایمان به حق و التزام به حقیقت است. این یک بحث مفصل رئالیستی در اندیشه مرحوم علامه ایجاد میکند که عدل در حوزه آگاهی و اعتقاد، التزام به حقیقت خارجی است که ایشان این التزام به حقیقت خارجی را حتی امر فرادینی تلقی میکنند و میگویند ما در مدل دینداری و تدین خودمان نیز باید عدل در اعتقاد را داشته باشیم و التزام به حقیقت حتی حاکم بر دینداری انسان متدین است. سپس درزمینه عدل در رفتار و عمل این ملاک را ارائه میدهند که عدل در رفتار و کنش انسانی، همسو شدن این کنش با سعادت فردی انسان است. این نیز میتواند هم در ساحت اعمال و رفتارهای فردی و هم در ساحت رفتارهای اجتماعی معنادار شود که ملاک سعادتمندی این رفتارهاست. از اینها مهمتر، عدل در جامعه و عدالت اجتماعی است که علامه با همان تعریف «وضع کل شیء فی موضعه» یا «ایتاء کل ذی حق، حقه» معنا میکنند و میگویند اینکه در روابط اجتماعی هر چیزی در جای خودش قرار گیرد و هر کسی بتواند به حق خودش برسد، این ملاک را در عدالت اجتماعی مطرح میکنند و میگویند جامعه برای حفظ و بقا و تعادل و توازن بین شبکه اجتماعی خود مکلف به تن دادن به این عدالت اجتماعی است. از اینجا ایشان به این سمت میروند از آنجایی که ما اعتبار اجتماع را داشتیم، لازمه اعتبار اجتماع، اعتبار ملک یا اعتبار در ریاست و مرئوس در روابط اجتماعی است. اینجا آن اعتبار مفهوم قدرت که موضوع علوم سیاسی است، پا میگیرد و اعتبار ملک یک اقتداری را برای آن حاکم ایجاد خواهد کرد. اعتبار ملک و جایگاهی که حاکم پیدا میکند به این جهت است که در این جایگاه بتواند آن توازن و عدالت اجتماعی که هدف اعتبار اجتماع بود را برقرار کند، یعنی در اندیشه سیاسی مرحوم علامه، عدالت اجتماعی حاکم بر اعتبار مُلک و ریاست جامعه است.
تحلیل بحث اعتبار مُلک و نسبتش با حکمرانی چه میشود؟
علامه در یک نگاه و تحلیل تاریخی به انواع شیوههای حکمرانی اجتماعی اشاره میکنند. پس حکمرانی اجتماعی و اعتبار ملک لازمه اعتبار اجتماع است و به منظور عدالت اجتماعی و برقراری توازن در جامعه انجام شده است. حال شیوهها و مدلهای مختلف این اعتبار ملک را در یک تحلیل تاریخی، تحلیل میکند. مثلاً در جوامع بدوی و ابتدایی بر اساس قوم و قبیلهگرایی، رئیس قوم یا رئیس قبیله که نوعاً ریش سفید آن قبیله بهشمار میرفت یا کسی که مقتدر آن قبیله بود، به عنوان حاکم و رئیس انتخاب میشد و بعدها با همان نگاه در اشل اجتماعی به سمت سلطنت و نظامهای پادشاهی رفتند؛ مثلاً زمانی که نظامهای پادشاهی به فساد منتهی شد، اینها به این سمت رفتند که قدرت پادشاه و سلطنت را تفویض و مقید کنند که مثلاً مشروطه و اینها بهوجود آمد و بعد به این رسیدند که در همان حکومتهای مشروطه نیز باز زمینههایی برای استبداد و فساد وجود دارد و سپس سراغ مدلهای جمهوری و دموکراتیک رفتند. علامه به صورت مفصل و تاریخی این را تحلیل میکند. ایشان یک نگاه انتقادی به این مدلهای حکمرانی دارند که اینها نوعاً به استبداد و فساد منتهی خواهد شد. از اینجا ایشان ورود پیدا میکنند و به نسبت دین با این اعتبارات میپردازند که هم در اندیشه اجتماعی و هم اندیشه سیاسی ایشان رابطه دین و اجتماع خیلی مفصل قابل پرداخت است. مرحوم علامه در ذیل آیه ۲۱۳ سوره بقره و آیه ۲۰۰ سوره آل عمران سعی کردهاند به این اندیشه اجتماعی خودشان و نسبت دین و اسلام با اعتبار اجتماع و ملک و قدرت بپردازند. علامه آنجا اشاره میکنند فلسفه وجود ادیان نیز در وهله اول رفع اختلاف در زندگی دنیایی است و از آیه شریفه «کان الناس امه واحده» استفاده میکنند که انسانها در ابتدا امت واحدهای بودند و در آنها اختلافات بنیادینی وجود نداشت و به همان شکل امت واحده به سعادت و تأمین نیازهای خودشان میرسیدند، اما بعدها به خاطر پیچیدهتر شدن روابط اجتماعی، اختلافهایی در امتها پدید آمد که دیگر نمیتوانستند این را با عقل فطری خودشان برطرف کنند و برای رفع این اختلاف، انبیا، ادیان و شرایع و قوانین وحیانی و الهی را آوردند که بتواند برطرفکننده این اختلاف و برقراری آن توازن اجتماعی و عدالت اجتماعی باشد. البته سپس به تعبیر آیه شریفه دوباره در خود همین دور نیز اختلاف بهوجود آمد؛ قرآن این اختلاف دوم را مذموم میداند و از آن به «بغیه بینهم» یاد میکند که بهواسطه ظلم و تجاوز بین خودشان بود. اینجا علامه با یک نگاه کارکردی به دین، کارکرد اجتماعی دین را پررنگ میکنند و میگویند دین اساساً برای رفع این اختلافات اجتماعی آمده است. نکته موجود این است که دین اگر برای رفع اختلاف اجتماعی آمده، آن اعتبار ملک و اعتبار قدرت در یک جامعه دینی باید یک شیوه و مدل حکمرانی برایش وجود داشته باشد؛ علامه اینجا میفرماید در دورانی که پیامبران حضور دارند به شکل عادی اعتبار ملک و حکمرانی متعین در پیامبران خواهد بود. شیعه معتقد است پس از خاتمیت پیامبر اکرم(ص) مسئله نصب امامت جایگزین پیامبری و امام منصوب برای اعتبار ملک و حکمرانی متعین شد. در عصر غیبت نیز همان شیوه نصب حاکم در ادبیات شیعی وجود داشت که اینجا علامه تئوری ولایت فقیه خودشان را مطرح میکنند.
دقت کنید در اندیشه ولایت فقیه علامه به خاطر اینکه حاکمیت و نهاد ملک قدرت از طرف مردم برای برقراری عدالت اجتماعی جایگاه و اعتبار پیدا میکند، تحلیل انسان شناختی علامه بر نظریه ولایت فقیه ایشان حاکم است. در واقع چون کل جامعه مکلف به برقراری عدالت اجتماعی است، حاکمیت از طرف جامعه برای رسیدن به آن و ایجاد توازن اجتماعی نصب میشود و اعتبار پیدا میکند. اما در جامعه دینی این مسئله در پیامبر یا امام متعین میشود و در عصر غیبت نیز در فقیه حاکم؛ به خاطر جایگاهی که دین برایش مطرح کرده و نصبی که از طرف دین برای فقیه حاکم پیاده شده است.
نظر شما