«صفر مطلق» داستان بلند عاشقانهای است که در بستر تاریخ دفاعمقدس رخ میدهد و در فصلهایی متفاوت و با شخصیتهایی ملموس، روایت دلهرهآوری از وقایع کشور و سرنوشت آدمهای جنگزده است.
ماجرای کتاب در مناطق خوزستان میگذرد و محور اصلی این قصه، تقابل مرگ و زندگی است. جنگی تلخ که مرگ به همراه دارد و جنگی دیگر برای ادامه زندگی. هر کدام از شخصیتهای این رمان یک قهرمان در طول داستان هستند، اما اسطوره و مبالغهآمیز نیستند. آنها مردمان عادی هستند که جنگ را پذیرفتهاند و با آن مبارزه کردهاند، تا جایی که پیروز و سربلند شدهاند.
باقری متولدسال۱۳۶۸ در شهرستان دزفول است.
«صفرمطلق» تنها کتابی از این نویسنده است که درباره دفاعمقدس نوشته شده است. به گفته نویسنده این اثر جلد دومی هم دارد که در ادامه سرنوشت بقیه شخصیتها تغییر میکند و برخی از رازها برملا میشوند.
«همه چشمهای بسته خواب نیستند» و «استخوانی در گلو» بخشی از آثار معصومه باقری هستند.
گفتوگوی ما را با خانم نویسنده راجع به رمان «صفر مطلق» و ادبیات دفاعمقدس بخوانید.
چه شد «صفر مطلق» را نوشتید؟
وقتی نوجوان بودم درباره هشت سال جنگ تحمیلی زیاد شنیده بودم و سالهای پیش شاهد این بودم که آزادگان و شهیدانِ گمنام را به خوزستان میآوردند و با گلاب و دستههای گل گلباران میکردند. پدربزرگم حاج قربان ناصرنژاد که خود رزمنده جنگ است و خاطرات زیادی را از جبهههای جنگ برایم تعریف کرده، در خانهاش واقع در دزفول تعدادی از مردم جنگزده خرمشهر را جا داده بود. من آن زمان درباره نبرد خرمشهر زیاد شنیده بودم. جنگی شهری میان ارتش بعث عراق و رزمندگان ایرانی که خاک خرمشهر در آن سوخت. همین افکار و اتفاقات موجب شد ایده رمان صفرمطلق در ذهنم شکل بگیرد، بیشتر تحقیق کنم و با آگاهی دقیقتری از آن بنویسم.
پس کاملاً نسبت به موضوع جنگ دغدغه داشتید.
من اهلِ خوزستانم. متولد دزفول هستم و خردادماه سال ۶۸ به دنیا آمدم. وقتی جنگ تمام شد، یکساله بودم، ولی بسیار از جنگ و نابودیهایش میشنیدم. البته فقط شنیداری نبود، چون هنوز هم روی دیوارهای شهر جای ترکشها، موشکها و خمپارهها باقی مانده بود. هنوز هم در اطرافم مادرانی را میدیدم که با اشک و ناله چشمانتظار بازگشتِ فرزندشان بودند و هر بار که شهیدانی را به شهر میآوردند دلم آشوب میشد و به آرامش نمیرسید. به یاد دارم وقتی کلاس چهارم ابتدایی بودم و از مدرسه به خانه برگشتم، شهید والامقامی را به محله ما آوردند. شهیدی که مادرش هر روز منتظر بازگشتش بود و خیال میکرد پسرش اسیر شده... . درست یک ماه بعد مادرِ شهید هم چشمهایش را بست و از خواب بیدار نشد. من فرزندِ جنگ نیستم، ولی از دوران کودکیام خاطراتی دارم که مربوط به جنگِ تلخ و بیرحم است. تصورش را بکنید جنگ تمام شده بود و اثراتش هنوز در ذهن و زندگی آدمها باقی بود .
در این کتاب از شهرهای جنگ و دغدغه مردم در پشت جبههها نوشتهاید. چرا از این زاویه به جنگ نگاه کردید؟
زمانی که رمان صفرمطلق را نوشتم، تمام تلاشم این بود که مستندِ جنگ ننویسم. در واقع نمیخواستم مخاطب صدای گلوله بشنود و از بوی سوخته باروت حالش بد بشود. تمام دغدغهام این بود که از مردم بنویسم، از سرنوشتِ مردمِ جنگ زده، از سرنوشتِ آدمهایی که جنگ آنها را آواره کرد و زندگیشان را به صفرمطلق رساند. همهچیز از صفرمطلق شروع میشود تا به رقم بالاتری برسد. در نهایت پس از پایانِ جنگ، آرامشِ اندکی را به شخصیتهای داستان میهمان کردم. آرامشی که هنوز بوی تلخی داشت.
شما جنگ را لمس نکردهاید، اما روایتها نزدیک به آن زمان است، چطور به چنین شناختی رسیدید؟
من جنگ را لمس نکردهام، چون یک سال پس از پایان جنگ به دنیا آمدهام، اما همانطور که گفتم خانواده من در جنگ حضور داشتهاند. پدرم و پدربزرگم رزمندههای جنگ بودند و حتی در خط مقدم هم حضور داشتهاند. صحبتها و خاطراتِ آنان برای من مثل یک کلید برای قفلِ نوشتن از صحنههای جنگی بود. بنابراین بهتر میتوانستم تصویرسازی کنم. البته با فرماندهان بزرگ دیگری هم صحبت کرده بودم و فکر میکنم تحقیقاتِ پنجسالهام کمک کرد که روایتها را با ذکر تاریخ و سند و اسم دقیق شهرها و مناطق درستتر بنویسم.
برخلاف بسیاری از داستانهایی که با لهجه نوشته میشود، لهجه جنوبی به شدت در داستان شما خوش نشسته، طوری که وقتی به خواندن دیالوگها میرسیم لذت داستانخوانی دوچندان میشود. چطور به این زبان رسیدید و چقدر داستان را بازنویسی کردید؟
هر داستانی سوژه و محتوای خودش را دارد. نوشتن رمان جنگی دقت و ظرافت زیادی میخواهد. من قصد نداشتم خاطرهنگاری کنم و خاطرات شفاهی زمان جنگ را به شکل مکتوب بنویسم،بنابراین موضوع و محتوای این رمان کاملاً ساخته تخیل و پرداختِ ذهنم است.
تمام تلاشم این بود که شکل و شمایل تازهای از جنگ را ارائه بدهم تا داستان کاربردیتر باشد، بنابراین نخستین نکتهای که برایم اهمیت داشت این بود که دیالوگها، نوع پوشش، طرز برخورد و حتی آداب و رسوم مردم آن قبیله خاص خودشان باشد. نوشتنِ دیالوگها برایم آسان بود، چون اصالتاً خوزستانی هستم، ولی باز هم از دوستان خرمشهری بیشتر کمک گرفتم تا واژگان بهتری را به کار ببرم. دیالوگهایی که به زبان فارسی نزدیک است و هر خوانندهای از هر منطقهای بتواند آن را درک کند. داستان را در پنج سال، ۱۵ بار بازنویسی کردم و سپس منتشر شد.
محور داستان شما «عشق» و «جنگ» است. شاهکارهای دنیا حول همین دو محور بودهاند. عشق را لازمه داستان دیدید یا برای جلب مخاطب، به نوشتن داستانی عاشقانه در جنگ توجه کردید؟
گاهی در برخی از داستانها قهرمانِ واقعی عشق است. یعنی عشق است که پیروز میشود و مخاطب را بر سریر قهرمانی مینشاند و قلبش را تسخیر میکند. این کتاب یک رمانِ جنگی با مضمونِ عشق است و معتقدم خواننده با داستانی که در آن عشق و همدلی حضور داشته باشد بهتر ارتباط برقرار کرده و کششِ بیشتری خواهد داشت.
پیش از نوشتن این داستان چقدر داستانهای دفاع مقدس و ژانر جنگ را خوانده بودید. چه خلأهایی میدیدید و چقدر در این اثر به دنبال از بین رفتن آن خلأها بودید؟
در سالهای گذشته، رمانها، داستانها و کتابهای مستند زیادی درباره جنگ خواندهام و به این موضوع علاقه دارم، برای همین تلاش کردم از زاویه دیگری به جنگ نگاه کنم. زاویهای که کمتر مورد توجه قرار گرفته و آن نشان دادن گوشهای از سرنوشت تلخ مردم جنگزده بود.
به خاطر گرانی کاغذ، نویسندهها برای چاپ کتابهایشان با مشکلاتی روبهرو هستند. شما برای انتشار این اثر به مشکلی برنخوردید؟
من دغدغه چاپ کتاب نداشتم و به مشکلی برنخوردم. ناشرم خیلی توانا و باسابقه بود و حق تألیف بنده را بلافاصله پس از چاپ کتاب پرداخت کرد.
بیشتر دغدغه من برای یک کتاب، خوانده شدنِ آن است. برای نویسنده فقط چاپِ کتاب اهمیت ندارد، یک نویسنده دوست دارد کتابش خوانده شود. من همیشه آرزو میکنم سرانه مطالعه در کشورمان بالاتر برود و افراد بیشتری هر روز کتاب بخوانند.
اقبال مردم از کتاب شما و داستانهایی که با موضوع جنگ و دفاعمقدس نوشته میشوند، چگونه است؟
خوشبختانه استقبال از رمان صفرمطلق خوب بود و خیلی زود با تیراژ یکهزار نسخه به چاپ دوم رسید. زمانی که رمان صفرمطلق منتشر شد، تمام دغدغهام این بود که آیا این رمان میتواند در بین مخاطبان جا باز کند؟ آیا نسل جدید علاقهای به مطالعه این سبک از داستانها دارد؟
وقتی کتاب توزیع شد و نظرات مخاطبان را دریافت کردم، بیشترین افرادی که خیلی این سبک داستانی را دوست داشتند، متولدین دهه ۷۰و ۸۰ بودند. این افراد آنقدر بااحساس و خوب از جنگ حرف میزدند و با کتاب ارتباط برقرار کرده بودند که امیدوار شدم . شاید دلیل این اقبال، داستان این کتاب بود که داستانی عاشقانه در فضای جنگ بود. احساساتی که همراه با زندگی آدمهای زیادی تحتتأثیر جنگ قرار گرفت.
نظر شما