در آن روزگار و در دنیای کودکانه خودم وقتی بزرگترها را میدیدم که به کلاسهای شبانه میروند، با خودم فکر میکردم چه جالب است که شب به مدرسه برویم و فکر میکردم کلاسهای شبانه با درس خواندن ما در روز چه فرقی میکند.
حالا سالها از آن روزگار گذشته است و آن قدر از ۷ دی ماه ۱۳۵۸ که به فرمان امام خمینی(ره) نهضت تشکیل شد تا بیسوادی را از کشورمان ریشهکن کنند دور شدهایم که بعضیها فکر میکنند دیگر چیزی به نام نهضت وجود ندارد. برای همین حتی وقتی پنجشنبه به دوستی گفتم باید برای تهیه گزارشی از کلاسهای نهضت سوادآموزی به یکی از مراکز یادگیری نهضت بروم تعجب کرد و گفت: «مگر هنوز کلاسهای نهضت وجود دارد؟».
در مرکز یادگیری نهضت سوادآموزی
پنجشنبه است و عقربههای ساعت ۱۱ را نشان میدهد و من رسیدهام به کوچهای که گفتهاند یکی از مراکز یادگیری محلی در بولوار توس مشهد در این کوچه است اما آدرس را پیدا نمیکنم، برای همین از مردی که مشغول شستن ماشین خودش است کمک میگیرم. او میگوید: «جلوتر مدرسهای هست، فکر کنم آنجا باشد» و من دوباره راهی میشوم و کوچهای آن طرفتر سردر ساختمانی که به نظر میرسد مدرسه است چشمم به دو تابلو میافتد که روی اولین تابلو نوشته: «مرکز یادگیریهای محلی دانش» و روی تابلو دیگری نوشته شده است: «مرکز یادگیری محلی اتباع معرفت». وارد مرکز که میشوم
جنب و جوشی میبینم گویا پیش از آمدنم جلسهای در مرکز برگزار شده است و حالا خانمها دارند به خانههایشان برمیگردند. من اما با اعظم سبیلی که مدیر مرکز است قرار دارم.
توی حیاط و پیش از اینکه صحبت اصلی را با خانم سبیلی شروع بکنم خانمی با چند بسته قارچ وارد میشود حال و احوالی میکند و قارچها را میگذارد کنار دیوار و خیلی زود چند خانم دیگر دورش جمع میشوند و با او گرم حرف زدن میشوند. خانم سبیلی میگوید: «ایشان یکی از سوادآموزان مرکز بوده و قرار است به خانمها پرورش قارچ را آموزش بدهد».
آن طرفتر خانمی پرده گلدوزی شدهای را در دست دارد و آن قدر قشنگ است که از ایشان میخواهیم اجازه بدهد از کارشان عکس بگیریم. میگوید: این کار را مادرم گلدوزی کرده است که در همین مرکز سوادآموز بوده و رفت و آمد به مرکز بهانهای شد که دوباره سراغ گلدوزی کردن برود کارهایش را اینجا میآورم تا اگر کسی خواست بخرد. اینجا خانمهای دیگر هم میتوانند کارهای بافت خودشان را بفروشند.
از روی علاقه سراغ نهضت آمدم
پس از دیدن کلاسهای متنوع مرکز و از جمله کلاس سوادآموزی و حتی اتاق ورزش که میز پینگپنگ آن منتظر است زودتر کرونا برود تا دوباره خانمها بیشتر از پیش سراغش بیایند، نوبت گفتوگو با خانم سبیلی میرسد.
اعظم سبیلی هستم و کارشناسی ارشد مدیریت آموزشی. از سال ۹۳ در ناحیه ۷ مشهد در نهضت سوادآموزی آموزشدهنده بودهام. البته پس از دو سال که آموزشیار بودم مدیر همین مرکز شدم و اکنون هم وقتی نیاز باشد باز هم خودم سر کلاس میروم چون این بخش را خیلی دوست دارم.
من از طریق یکی از دوستانم با فعالیتهای نهضت سوادآموزی آشنا شدم اما پیش از اینکه به عنوان آموزشدهنده وارد نهضت بشوم به خاطر علاقه دوست داشتم به بچههایی که در درسهایشان مشکل دارند کمکی بکنم برای همین در حد توان خودم به مدارس مراجعه میکردم و در جریان همان مراجعه کردنها و کمک کردن به دانشآموزان بود که با خانوادههای آنها هم آشنا شدم. در آن آشناییها متوجه شدم بعضی از این دانشآموزان خانوادههایی دارند که آنها یا سواد ندارند و یا سطح سواد آنها بالا نیست برای همین نمیتوانند آن طور که باید و شاید بر درس خواندن فرزندانشان نظارت داشته باشند و یا به آنها کمک کنند.
ماجرایی که از مسجد شروع شد
یادم هست یکی از روزها برای کاری به یکی از مساجد محل مراجعه کردم و آنها چون از علاقه من و کمک کردنم به بچهها در بحث درس خبر داشتند، به من پیشنهاد دادند کلاس درسی برای باسواد کردن خانمها داشته باشم. این همزمان شد با معرفی دوستم که برایم از نهضت سوادآموزی و کاری که آنها انجام میدهند گفت. دوستم به من پیشنهاد داد برای اینکه بتوانم به طور اصولی و به شکل بهتری در باسواد کردن دیگران سهمی داشته باشم از طریق نهضت وارد بشوم. در جریان ارتباطم با مسجد، من مدارک تعدادی از این خانمها را به آموزش و پرورش بردم و شماری از آن خانمها واجد شرایط سوادآموزی شدند. آموزش و پرورش در آن زمان، همین مکانی را که اکنون مرکز شده است به من معرفی کرد. البته وضعیت اینجا در آن زمان به این صورت نبود.چون مساحت این بنا برای مدرسه کم بود و از طرفی چون تراکم جمعیتی منطقه بالاست، این مدرسه عملاً از چرخه آموزش و پرورش خارج شده و مدتی خالی مانده بود، برای همین از طرف آموزش و پرورش در اختیار فعالیتهای نهضت قرار گرفت. یادم هست وقتی سراغ ساختمان مدرسه آمدیم اصلاً وضعیت مناسبی نداشت برای همین باید دستی به سر و روی این ساختمان کشیده میشد. خوشبختانه در ماجرای آمادهسازی این مکان آدمهای همین محل از کوچک تا بزرگ کنار ما بودند، از نصب تخته و پردههای اتاقها گرفته تا نقاشیهایی که روی دیوارهای حیاط انجام شده است همکاری کردند و مکان با همکاری آموزش و پرورش و مردم محل آماده شد.
از توانایی خانمهای محل استفاده کردیم
کار را ابتدا با سوادآموزی خانمها شروع کردیم اما به نظرم رسید که باید بیش از یک کلاس آموزش الفبا و آماده شدن خانمها برای یاد گرفتن سواد باشد. با خودم فکر کردم باید خانمها انگیزههای دیگری هم برای آمدن به کلاسها داشته باشند برای همین در شروع به ذهنم رسید که از تواناییهای خانمهای همین محل برای توانمندسازی دیگر خانمها استفاده کنم.
دلم میخواست با این کاری که انجام میدهم ماجرای نهضت سوادآموزی را فقط به باسواد کردن خانمها خلاصه نکنم و محیطی درست کنم تا آنها با علاقه بیشتری به اینجا رفت و آمد داشته باشند. همان طور که گفتم، مثلاً با کلاس میوهآرایی شروع کردیم و در ادامه هم رفتیم سراغ مهارتهای زندگی که با کمک یکی از مدارس خانوادهها را با فعالیتی که داشتیم شناسایی کردیم.
خوشبختانه کار ما نتیجه داد و خوب دیده شد و نیازی نبود که تکتک سراغ خانوادهها برویم. خانوادهها خودشان به ما مراجعه میکردند بدون اینکه ما تبلیغات خاصی انجام بدهیم. در کنار کلاس سوادآموزی ما کلاسهایی با موضوع مهارتهای ازدواج، مهارتهای زندگی، مهارتهای پیشگیری از معلولیتها و... را برگزار کردیم. سعی کردیم هم از بهزیستی کمک بگیریم، هم از بسیج و مسجد محل و هم آموزش و پرورش.
وقتی مراکز یادگیری راه افتاد
سال ۹۵ بود که در تصمیمی در نهضت، مراکز یادگیری شکل گرفت. مرکز یادگیری جایی برای تسهیل فرایند یاددهی، یادگیری و هماهنگ کردن این برنامه است. نکته جالب درباره مربیهایی که با ما همکاری میکنند این است که به خاطر علاقه بسیار زیادی که این خانمها به یاد دادن و یاد گرفتن دارند مربیهای ما در بسیاری از مواقع مواد اولیه مورد نیاز آموزش در کلاسها را خودشان از خانه میآورند. این فکر درستی است که مرکز یادگیری باید خودجوش باشد و وضعیت اداری و بروکراسی حاکم بر بعضی از ادارات ما را برنمیتابد برای همین همه سعی و تلاش من این بوده است که از توانایی همین خانمها که در محل زندگی میکنند برای بهبود تواناییهای دیگر خانمها استفاده بکنم مثلاً در بین خانمها کسی بود که کار میوهآرایی و سفرهآرایی بلد بود اما نتوانسته بود به قول معروف توانایی خودش را به دیگران نشان بدهد و یا بستری برای نشان دادن توانایی ایشان درست نشده بود اما با رفت و آمدش به این مرکز هم هنرش را به دیگر خانمهای علاقهمند نشان داد و هم خانمهای دیگر تبلیغ کار او را کردند و حالا طوری است که دارد به طور مرتب سفارش میگیرد و از هنری که دارد راضی است چون هنرش به درد زندگیاش میخورد و از لحاظ مالی هم برایش منفعت دارد.
میپرسند مگر هنوز نهضت هست!
متأسفانه در حال حاضر خیلیها فکر میکنند که نهضت سوادآموزی دیگر فعالیتی ندارد برای همین بارها وقتی کسانی از من پرسیدهاند که کجا کار میکنم و جواب دادهام در مرکز یادگیری نهضت سوادآموزی با تعجب پرسیدهاند: مگر نهضت هنوز هست؟ خیلیها هم که فکر میکنند هنوز فعالیت نهضت ادامه دارد گمان میکنند نهضت هنوز همان نهضت قدیم است و فقط به علاقهمندان سواد یاد میدهد و نه چیز دیگری؛ یعنی فکر میکنند نهضت یکی دو کلاس دارد و در حد خواندن و نوشتن به دیگران سواد یاد میدهد. از این جهت به نظرم بسیار مهم است که ما روی شکل جدید فعالیتهای نهضت در مناطق مختلف کشورمان بیشتر کار کنیم و این فعالیتها را به دیگران معرفی بکنیم. باید به دیگران بگوییم که حالا دیگر نهضت خلاصه به آموختن خواندن و نوشتن نیست چون اکنون فعالیتهای این نهاد شامل کلاسهای بسیار مختلفی است؛ از حقوق شهروندی گرفته تا کلاسهای خیاطی، قرآنی، رایانه، دیزاین و... .
یک خاطره
خانوادههایی هستند که به دلایل مختلف فرزندان آنها در کودکی از تحصیل محروم شدهاند. این دلایل میتواند مالی باشد و یا به خاطر نگاههای اشتباهی است که در بین بعضی از خانوادهها وجود دارد. زمانی میرسد که این آدمها در بزرگسالی میخواهند باسواد بشوند ولی باز هم شرایط برای همه فراهم نمیشود. مثلاً یادم هست دخترخانمی بود که دوست داشت سواد یاد بگیرد و چند وقتی هم به کلاس من آمد اما پس از مدتی دیگر نیامد.
من دلم میخواست که او ادامه بدهد برای همین پیگیر شدم که چرا دیگر به کلاس نمیآید. در جریان آن پرسوجو بود که متوجه شدم او کفش مناسبی برای اینکه به کلاس بیاید ندارد. برایم خیلی غمانگیز بود. او فقط یک جفت دمپایی داشت و با آن دمپاییها هم خجالت میکشید به کلاس بیاید. پس از آن ماجرا مشکلش را حل کردیم و من آن روز با خودم فکر کردم که بعضی وقتها بعضی آدمها چه قدر با مشکل زندگی میکنند.
دیر برسم زنگ میزنند
ما اینجا آموزشدهنده هستیم و این بر اساس چیزی است که در قرارداد با ما نوشته شده است اما همه خانمها ما را خانم معلم صدا میکنند نمیدانم شاید این عنوان برای آنها راحتتر ادا میشود و به قول معروف زبانشان به این عنوان راحتتر میچرخد. بودن با این خانمهای سوادآموز همهاش برایم خوشایند است چون خودشان حواسشان به همه چیز این مرکز هست. من در این مرکز چند سوادآموز دارم که هر روز باید به اینجا سر بزنند یعنی حتی اگر من نیایم هم باز حتماً سری به مرکز میزنند و این نشان از لطف و محبت آنهاست که کار کردن با این خانمها را خیلی برایم شیرین میکند. بعضی وقتها جلو مرکز جا برای پارک نیست و من مجبورم دورتر و سر کوچه خودروام را پارک کنم. همان جا دو سه نفری از خانمها هستند که زود پیگیر میشوند که چرا نیامدهام و یا چرا دیر کردهام. دیرتر بیایم حتی زنگ میزنند و من گاهی شرمنده این همه لطف این خانمها میشوم و حتی سوادآموزانی دارم که وقتی هم خانه هستم باز با من در ارتباط هستند و تلفنی با من حرف میزنند.
روز اولی که به کلاس رفتم
روز اولی که سوادآموزی را در این منطقه شروع کردم، سوادآموزان ذوق و شوق بسیار زیادی داشتند اما من چون تازه به شکل رسمی کارم را شروع کرده بودم به مشکلات کار آشنا نبودم. یادم هست روز اول وقتی به کلاس رفتم، چون سن و سال خانمها بالا بود، کمی استرس داشتم و حتی خیلی نمیدانستم که چگونه باید کارم را شروع کنم، از طرفی نگران این موضوع بودم که من را نپذیرند و با من کنار نیایند اما خوشبختانه خیلی زود با همدیگر دوست شدیم و اتفاقهای خوبی در کلاسها رقم خورد. کلاس که راه افتاد البته خانمها هم همدیگر را نمیشناختند و از همدیگر کمی خجالت میکشیدند اما پس از زمان کمی، همان خانمهایی که با همدیگر تعارف داشتند، با همدیگر حسابی دوست شدند و بعضی از آنها دوستان خودشان را به مرکز میآوردند تا آنها هم بتوانند از کلاسهای مرکز و از جمله کلاسهای سوادآموزی و کلاسهای دیگری مثل قرآن و میوهآرایی که راه افتاده بود استفاده کنند. یادم هست در آن سالهای شروع مثلاً اگر تولد من بود یا روز معلم بود، خانمها از کارهایی که به دست خودشان تولید کرده بودند به من هدیه میدادند و این برایم خیلی خوشایند بود. آن هدیهها جزو ارزشمندترین هدیههای من به حساب میآیند چون خانمها درست کردن آنها و یا بافتن آنها را از دیگران در همین کلاسهای سوادآموزی یاد گرفته بودند و به نوعی کاری که شروع کرده بودم نتیجه داده بود.
اول باید سواد یاد بدهیم
این مراکز زیر نظر نهضت سوادآموزی اداره میشوند و حتماً اولویت اول ما این است که خانمها و آقایانی که نتوانستهاند درس بخوانند، در این مراکز باسواد بشوند.
این باسواد شدن هم به چند دوره تقسیم میشود: دوره سوادآموزی؛ یعنی دورهای که به منظور دستیابی افراد بزرگسال به حداقل سواد طراحی و اجرا میشود که معادل دوره سوم ابتدایی است
. دوره تحکیم سواد؛ یعنی دورهای که فرصت استمرار و پایداری آموختهها و کاربرد آن برای کسانی که دوره سوادآموزی را گذرانده و جهت تثبیت آموختههای دوره سوادآموزی است، فراهم میسازد و دوره انتقال که دورهای است که فرصت ادامه تحصیل برای کسانی که دوره سوادآموزی را گذراندهاند یا کسانی که فاقد شرایط ادامه تحصیل در آموزش و پرورش رسمی هستند و پایان دوره ابتدایی محسوب میشود، فراهم میسازد.
حالا ما در کنار این سوادآموزی به خانمها، همان طور که گفتم آنها میتوانند هنر مورد علاقه خودشان را هم یاد بگیرند که تبدیل به محصول هم میشود و نکته جالب در این بین این است که خود این خانمها هم پس از مدتی متوجه میشوند که اگر محصولی تولید کنند و سواد خواندن و نوشتن هم یاد بگیرند بهتر میتوانند برای محصول خودشان بازار پیدا کنند و آن را بفروشند.
وقتی ما برنامههایی برگزار میکنیم که میتواند آموزشهای مفیدی برای ارتقای زندگی آنها باشد، باز این خانمها به این نتیجه میرسند که داشتن سواد کمک میکند از این جلسات و حلقههایی که در مرکز برگزار میکنیم نتیجه بهتری بگیرند خلاصه اینکه یاد گرفتن سواد و یاد گرفتن هنر در این مراکز در کنار هم قرار گرفته است و این یعنی با یک تیر دو نشان زدن.
وقتی هم خانمها محصولات خودشان را تولید میکنند، ما سعی میکنیم در حد توان خودمان به فروش این محصولات کمک بکنیم. مثلاً با شهرداری و بازارچههایی که دارد ارتباط میگیریم و یا با بهزیستی و بسیج همکاریهایی شکل میگیرد که کمک میکند برای فروش محصولات خانمها؛ یعنی ما سعی میکنیم از مسیرهای مختلف و در حد توان خودمان به خانمهایی که اینجا سواد یاد میگیرند و در کنار آن هنری را هم میآموزند کمک بکنیم.
حتی در اسفند ماه خودم در همین مکان برای خانمها بازارچهای برگزار میکنم و خوشبختانه تا به حال هر وقت بازارچهای در همین مکان برگزار کردهایم خانمها فروش خوبی داشتهاند چون منطقه از تراکم جمعیتی بالایی برخوردار است و البته با این کار عده بیشتری هم با مرکز و برنامه سوادآموزی و کلاسهای مختلفی که ما در مرکز داریم آشنا میشوند.
نظر شما