تحولات لبنان و فلسطین

۱۷ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۱:۲۷
کد خبر: 742995

تنها سفر امام رضا(ع) به ایران

دکتر محمدباقر پورامینی

هرچند به‌جز سفر به مکه و مناطق حجاز و همچنین عراق، سفر دیگری وجود ندارد که از حضرت رضا(ع) در تاریخ ذکر شده باشد، اما مستوفی مدعی است «علی‌بن‌موسی‌الرضا متواری به قزوین آمد و در سرای داوودبن‌عیسی عازبی نزول کرد و او را پسری دوساله آنجا متوفی شد». رافعی هم به حضور مخفیانه امام در خانه داوودبن‌سلیمان غازی اشاره می‌کند. نویسنده کتاب ضیافه الاخوان نیز سال حضور امام را در قزوین، ۱۹۳قمری می‌داند که حضرت در منزل داوودبن‌سلیمان اقامت گزیدند. به‌احتمال این مسافرت در سال ۱۹۳ق، یعنی ۱۰ سال پیش از شهادت صورت گرفته است. البته ممکن است این ادعا محل تردید عده‌ای باشد و گزارش و روایت تاریخیِ همسو با آن نیز وجود ندارد.

سفر حضرت به ایران، فقط به دعوت مأمون بود که با استقبال بی‌مانند مردم از حضور شکوهمند امام در شهرهای بین مسیر همراه بود؛ اما قزوین از شهرهای محل عبور امام نبود و این نوع حضور با «متواری‌آمدن» تناسبی ندارد.

 باید خاطرنشان ساخت امام(ع) این سفر را با میل و رضایت خود انجام ندادند بلکه به‌نوعی، با اکراه و اجبارِ مأمون عباسی صورت گرفت. از هروی نقل کرده‌اند که گفت: «به‌خدا سوگند که رضا(ع) از سرِ میل و رغبت این امر را نپذیرفت». حسن‌بن‌محمد قمی، دانشمند قرن چهارم می‌نویسد: «امام‌ علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) را از مدینه بیرون کردند تا به مرو رود». ابن‌جوزی حنبلی از عالمان قرن ششم نیز به سفر جبری امام این‌گونه اشاره می‌کند: «همانا مأمون دستور بیرون‌آوردن ایشان را از مدینه صادر کرد».

مأمون در آغاز، امام را به مرکز خلافت دعوت کرد که حضرت نپذیرفت؛ اما با فرستادن نامه‌های متعدد بر دعوت خود پای فشرد و سرانجام مأمورانی را برای آوردن و همراهی امام، به مدینه فرستاد و ایشان را به مرو آورد. مورخان نیز بر احضار امام از سوی مأمون تصریح دارند. مسعودی نوشته است: «به سال دویستم، مأمون‌، رجاء‌بن‌ضحاک و یاسرِ خادم را پیش علی ‌بن ‌موسی ‌بن ‌جعفر بن‌ محمد بن ‌علی ‌بن‌ حسین‌ بن‌ علی‌الرضا(ع) فرستاد که او را بیاورند».

ذکر این نکته ضروری است که امام‌رضا(ع) نیز ناخرسندی خود را از این سفر کتمان نکرد. مخول سجستانی می‌گوید: وقتی‌ امام برای وداع با پیامبر(ص) در کنار حرم جد خود ایستاد چندین‌بار وداع کرد، سپس به‌سوی قبر پیامبر(ص) بازگشت و با صدای بلند گریست. نزد امام رفتم و پس از سلام، سفر ایشان را تهنیت گفتم. امام فرمودند: «مرا بنگر. از کنار جدم دور می‌شوم و در غربت جان می‌سپارم و در کنار هارون دفن می‌شوم». بی‌شک، این نوع خداحافظی و سخن‌گفتن، عادی‌نبودن و اجباری‌بودن این سفر را روایت می‌کند.

مأمون، امام‌رضا(ع) و جمعی از بزرگان آل ابی‌طالب را به‌اجبار از مدینه فراخواند و سرانجام، جمعی از علویان آن حضرت را همراهی کردند. البته این موضوع به‌معنای همراهی خاندان نزدیک امام نیست؛ بلکه متون روایی ما از نیامدن خانواده و فرزند امام گزارش می‌دهد. امام‌رضا(ع) به حسن‌بن‌علی وشاء فرمودند: «زمانی‌که می‌خواستم از مدینه خارج شوم، خانواده خود را جمع کردم و از آنان خواستم برای من گریه کنند تا صدای آنان را بشنوم. سپس گفتم: انی لا ارجع الی عیالی ابدا؛ من دیگر هرگز به‌میان خانواده‌ام برنخواهم گشت». در روایتی دیگر، امام به این نکته اشاره می‌فرمایند: ۱۲هزار دینار نیز در میان آن‌ها تقسیم کردم و می‌دانستم که دیگر نزد آن‌ها برنخواهم گشت.

امام سپس دست فرزندشان، ابوجعفر(ع)(ثانی) را گرفت و او را کنار قبر پیغمبر(ص) آورد. دست فرزند را روی دیوار قبر گذاشت و او را به رسول خدا(ص) سپرد. ابوجعفر(ع) گفت: «‌ای پدر، به‌خداوند سوگند تو به‌سوی خداوند می‌روی». سپس حضرت رضا(ع) به تمام وکلایشان توصیه فرمود مطیع ابوجعفر باشند و با او مخالفت نکنند و امامت او را نزد اصحاب ثقه خود تصریح فرمود. سپس گفت: «بعد از وفاتم، او امام شماست».

متون روایی ما از چگونگی وداع امام با قبر پیامبر(ص) و همچنین سفر به مکه و وداع ایشان با حرم الهی گزارش کرده‌اند. در گزارشی از زبان امیه بن‌علی بیان شده: در سالی که امام‌رضا(ع) حج به‌جای آورد و سپس به خراسان رفت، من در مکه همراه امام بودم و امام‌جواد(ع) نیز همراهشان‌بود. امام با خانه کعبه وداع کرد. وقتی طوافش تمام شد، به‌طرف مقام ابراهیم(ع) رفت و آنجا نماز گزارد. موفق، غلام حضرت، امام‌جواد(ع) را بر دوش خود طواف داد. امام‌جواد(ع) به‌طرف حِجر اسماعیل رفت. در آنجا نشست و مدتی طول کشید. موفق به ایشان گفت: «جانم به فدایت‌باد، برخیز» ایشان فرمود: «برنمی‌خیزم تا وقتی‌که خدا بخواهد»؛ درحالی‌که در چهره‌اش غم نمایان شد. موفق خدمت امام‌رضا(ع) آمد و گفت: «جانم به فدایت‌باد، جواد(ع) در حِجر نشسته و برنمی‌خیزد.» امام‌رضا(ع) به‌طرف امام‌جواد(ع) آمد و فرمود: «برخیز، ‌ای حبیب من». امام‌جواد(ع) فرمود: «چگونه برخیزم در حالی‌که شما با کعبه چنان وداع می‌کنید که گویا هرگز به‌سویش باز نمی‌گردید؟» امام‌رضا(ع) برای بار دوم فرمود: «برخیز، ‌ای حبیب من» امام‌جواد(ع) برخاست.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.