امروز مصادف است با سالگرد تولد کسی که به راستی میتوان او را «شاعر عقیده» نامید. شاعری که عمرش را بر سر اعتقادش گذاشت و در مسیر، سختترین تبعیدها و تنگناها را تحمل کرد، یعنی حکیم ناصرخسرو بلخی.
او میتوانست شاعری درباری باشد، مثل صدها شاعر دیگر که در دستگاه حکومت به سر میبردند و مدح سلطان و دولتمردان میگفتند و صله و پاداش میگرفتند. البته که او نیز تا ۴۰ سالگی چنین زندگی کرد و در دستگاه حکومت به دبیری اشتغال داشت. اگر آن خوابی که در ۴۰سالگی دید و چشمان او را گشود اتفاق نیفتاده بود، چه بسا تا پایان عمر به همان شیوه زندگی میکرد.
او در خواب میبیند کسی به او نسبت به این زندگی بیدردانه هشدار میدهد و او را به سمت کعبه فرا میخواند. پس در ۴۰سالگی عزم سفر میکند و این نشان میدهد هیچگاه برای تحول دیر نیست.
از این پس بخشی از عمر ناصرخسرو در سفر میگذرد و او در این مسیر به حجاز و مصر میرود و در مصر با اعتقادات شیعی اسماعیلی آشنا میشود. حرکت مذهبی اسماعیلیان، تلاشی بود برای رهایی از نظام حکومتی و اعتقادی خلفای عباسی بغداد. به همین خاطر هم آنان در همه نواحی جهان اسلام، یک نهضت مقاومت علیه خلافت عباسی و حکومتهای وابسته به آن ایجاد کرده بودند و نمایندگانی داشتند.
ناصرخسرو به سبب دانش و آگاهی و پایداری خود در عقیده، حجت قلمرو خراسان میشود. این عنوان کمی نیست، یعنی رئیس کل اسماعیلیان خراسان که خود خراسان در آن زمان سرزمینی بزرگ بود، از بلخ و بخارا بگیرید، تا نواحی مرکزی ایران.
به این ترتیب ناصرخسرو به خراسان برمیگردد و مبارزه بیامان عقیدتی خود در مسیر تشیع اسماعیلی را شروع میکند. البته او میتوانست در مصر و در دستگاه حکومت فاطمی زندگی آرامی داشته باشد. حلقه درسی تشکیل دهد و اصول عقاید درس دهد یا احیاناً مقام دبیری یا قضاوت یا امام جماعت مسجدجامع شهری را بدست بیاورد. ولی او به خراسان برگشت، به جایی که حکومت غزنوی، مخالفان خود را سنگسار میکرد و به دار میآویخت. و در این حال چنین سرود:
پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش
تا دررسم مگر به رسول و شفاعتش
پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول
دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش
آگه نهای مگر که پیمبر کرا سپرد
روز غدیر خم ز منبر ولایتش؟
آن را سپرد کایزد مر دین و خلق را
اندر کتاب خویش بدو کرد اشارتش
این حرفها را ساده نگیرید. بله امروز هم بسیاری از شاعران فارسیزبان از پیامبر(ص) و عترت او سخن میگویند ولی در آن زمان این حرفها بوی خون میداد. پس عجیب نبود که باقی عمر ناصرخسرو در فرار و تبعید بگذرد. او از شهری به شهری میرفت و مردم را به سمت اعتقادات خود ترغیب میکرد و از آنجا رانده میشد و به شهری دیگر پناه میبرد، تا اینکه سرانجام در کوههای سختگذر بدخشان، در جایی به نام یمگان پناه برد و از آنجا با سرایش شعر و نوشتن کتابهای عقیدتی، به مبارزه خود ادامه داد.
پانزده سال برآمد که به یمگانم
چون و از بهر چه؟ زیرا که به زندانم
یمگان آرامگاه ناصرخسرو نیز شد، جایی که اکنون در بدخشان افغانستان واقع شده است. از ناصرخسرو دیوان شعری گرانبار بر جا مانده است، سرشار از شعرهای تعلیمی، عقیدتی و مبارزاتی علیه استبداد حاکم دینی و سیاسی در عصر خودش. همچنین چند اثر به نثر در زمینه مباحث عقیدتی و بالاخره یک سفرنامه مفصلی که حاصل سفرهای طولانی او در میانه عمر است. این سفرنامه هم به خاطر شناخت زندگی و زمانه ناصرخسرو، کتابی است بسیار ارزشمند و مغتنم.
نظر شما