مأمور نظمیهای به نام ادریس که در حادثه گوهرشاد حضور داشته است شاهد ماجرا بوده دچار عذاب وجدان میشود و در دیدار با یکی از علما تصمیم به توبه میگیرد. در این میان با پسر جوانی به اسم میرعماد آشنا میشود که برای پرداخت قرض خانوادگی مجبور به کتابت ۴۰ باب از «تذکرهالاولیا»ی عطار شده است. بخشی از زندگی ادریس به سبب این آشنایی توسط میرعماد روایت میشود.
«چهل و یکم» که سال گذشته منتشر شده مورد اقبال مخاطب قرار گرفته و به چاپ پانزدهم رسیده است.
حمید بابایی؛ نویسنده، روزنامهنگار و صاحب کتابهای «خاکسفید» و «پیاده» است. گفتوگوی ما را با او بخوانید.
نخستین مواجهه شما با ماجرای مسجد گوهرشاد چطور شکل گرفت؟
اولاً اینکه من مسجد گوهرشاد را خیلی دوست دارم و همین موضوع سبب شده بود درباره گوهرشاد تحقیق و مطالعه کنم. طبیعتاً یکی از مهمترین اتفاقهایی که در آنجا رقم خورده کشتار مردم در مسجد گوهرشاد است. من بر اساس همین ماجرا داستان کوتاهی با نام «نامههای بیبازگشت» نوشتم که آن موقع خیلی مورد توجه قرار گرفت و بعدها همان داستان کوتاه تبدیل به طرح اصل رمان چهل و یکم شد.
کشتار مسجد گوهرشاد ابعاد پیچیدهای دارد. تحقیقات شما برای این رمان چقدر و چگونه بود؟
واقعیت این است که من تلاش کردم بیطرفانه نگاه کنم و به هیچ سمتی غش نکنم. به همین دلیل متن همه موافقان و مخالفان این ماجرا را خواندم. البته هیچ عقل سلیمی از این ماجرا دفاع نمیکند و میتوان گفت این اتفاق از سوتیهای بزرگ دوره رضاخان است و مورد پذیرش هیچ کس نیست، ولی من سعی کردم همه متون را بخوانم و نگاه جامعی پیدا کنم.
رمان «چهل و یکم» تلفیقی از تاریخ، عرفان، توبه و موضوعات مختلف است. چطور به این روایت رسیدید؟
همان طور که گفتم من درباره این مسئله تحقیقات کاملی داشتم ولی در کنار همه آن واقعیات تاریخی، مسئله ارجاع، بازگشت و ایستادگی در مقابل ظالم هم برای من خیلی جدی است. حالا ظالم میتواند هر کسی و هر چیزی باشد؛ میتواند یک نظام سیاسی باشد یا مدیر یک مؤسسه و نهاد. این موضوعات برای خود من مهم و جذاب بودند. در مذهب تشیع هم ظلمستیزی از مسائل اساسی و مهم ماست. شخصیت بزرگی مثل امام حسین(ع) به ما میگوید در هیچ حال و مقامی در مقابل ظالم کوتاه نیا، حتی اگر یک نفر هستی. برای من این موضوعات جذاب است و به همین دلیل در رمان «چهل و یکم» شاهد بروز و ظهور این معانی هم هستیم. در نتیجه ماجرای کشتار گوهرشاد و این موضوعات در هم تنیده شده و رمان چهل و یکم را خلق کرده است. در عین حال به واسطه علاقهای که به استاد محمدرضا شفیعی کدکنی داشتم و کتاب «تذکرهالاولیا» هم کتاب بالینی من است، رمان چهل و یکم یک ارتباط جدی با تذکرهالاولیا برقرار کرده است.
اتفاقاً برای من جالب بود که این کتاب به استاد شفیعی کدکنی تقدیم شده است.
همان طور که گفتم کتاب تذکرهالاولیا کتاب بالینی من است. اگر از من بپرسند چنانچه به یک جزیره دور بروی چه کتابی را با خودت میبری، جواب من تذکره الاولیاست! تذکره کتابی است که حال من را خوش میکند و هر وقت حالم خوب نیست آن را میخوانم و خوب میشوم. بنابراین وقتی طرح این رمان را مینوشتم سعی کردم طرحی بنویسم که به عنوان یک نویسنده امروزی با متون کهن خودمان یک رابطه گفتوگومحور برقرار کنم. برای همین تذکرهالاولیا را انتخاب کردم.
البته این کتاب به یک دوست مشهدی من هم تقدیم شده است. متأسفانه امیر راعیفرد با سرطان مواجه شد و امروز دیگر در بین ما نیست. آرزو میکنم روحش شاد باشد. من خیلی به او مدیون هستم؛ چرا که اگر دلگرمیهای او نبود این کتاب این قدر زود به نتیجه نمیرسید. مطمئنم هر اتفاق خوبی که برای این کتاب میافتد اثر دعای امیر است.
علاقه شما به تذکرهالاولیا کاملاً روی زبان و شخصیتهای رمان تأثیر گذاشته است. شخصیت میرعماد به عنوان یک خطاطِ مأنوس با تذکره کاملاً حال و هوای آن کتاب را به رمان شما تزریق کرده است. در این مدت چه بازخوردهایی از مخاطب گرفتید؟
آن قدر من بازخورد مثبت گرفتم و شرمنده دوستان شدم که میگویم ای کاش لایق این لطفها باشم. امروز چاپ پانزدهم رمان به دست من رسید و این موجب خوشحالی من است به خصوص اینکه این رمان را نشر «صاد» در ابتدای فعالیت خودش منتشر کرد و کتاب من نخستین کتاب منتشر شده آنها بود. این روزها هم پیامی به دستم رسید که میگفت پس از خواندن رمان «چهل و یکم» تصمیم گرفتهام بروم و تذکرهالاولیا را بخوانم. چه چیزی بهتر از این؟ من دنبال همین اتفاق هستم. ما باید با متون کهنمان آشتی کنیم و آنها را بخوانیم. اگر متون کهنمان را رها کنیم واقعاً بیسواد هستیم؛ چرا که نفی گذشته نفی همه چیز ماست.
یاد رمان «بیکتابی» افتادم که تعلق خاطر و ادای احترامی شایسته به متون کلاسیک ماست.
متنهای زیاد دیگری هم هست، مثلاً جا دارد به کتاب «مونالیزای منتشر» از شاهرخ گیوا اشاره کنم؛ این کتاب یک سیر تاریخی دارد که هر چقدر داستانها به جلو میآید زبان کتاب هم حرکت میکند، آهسته آهسته تغییر میکند و بهروز میشود. عزیزان دیگری مثل استاد بیضایی هم هستند که من از همه آنها میآموزم و سعی کردم مثل یک شاگرد از آنها بیاموزم. در رمان «چهل و یکم» تلاش داشتم زبان رمان یک بازی بین زبان تذکره، دوره قاجاریه و پهلوی رقم بزند و کاری متمایز باشد.
به نظر خودتان این زبان مناسب روایت ماجرای مسجد گوهرشاد بود؟
مسئلهای نیست. من بین سه زمان مختلف رابطهای ایجاد میکنم و به فراخور روایت به زبان تذکره برمیگردم. از شما میپرسم آیا اتفاقی که برای منصور حلاج افتاد با لطافت بود یا خشن و تلخ؟ نه، کاملاً خشن است. با سنگ او را تکهتکه میکنند، ولی تذکره با زبان خودش ماجرا را روایت میکند. البته زمانی که من دارم واقعه گوهرشاد را روایت میکنم شاعرانگی زبان کمتر میشود و ما وجه دیگری از زبان را میبینیم. اگرچه من ادعا ندارم که توانستهام نعل به نعل و عین به عین این نیت را اجرایی کنم، ولی تلاشم بر این بوده که زبان را درست و بجا استفاده کنم. دوست داشتم رمانی بنویسم که با این بازیهای زبانی قابل خواندن و خوشخوان باشد.
نویسندگان ادبیات داستانی ما نسبت به مسائل و دغدغههای روز بیتوجه هستند. فکر میکنید این مسئله چقدر نیاز امروز ماست؟
این اظهر من الشمس است که ما باید نسبت به این حوادث واکنش نشان بدهیم، اما یک مسئله دیگر هم وجود دارد و دوست دارم آن را حتماً منعکس کنید؛ آن مسئله این است که اگر نویسنده ما یک داستان را روایت کند، آیا از ممیزی در امان خواهد بود؟ ممکن است شما یک رمان درباره دوران پهلوی بنویسی و حتی اگر بد آن دوره را بگویی، اما باز هم مجبوری به چند نهاد جواب پس بدهی. وقتی نویسنده در امان نیست، تنها و بیکس است و هیچ ارگان و نهادی از او حمایت نمیکند، نمیتوانیم او را متهم کنیم که چرا درباره حوادث نمینویسد.
در چنین شرایط و سختگیریهایی یا به دام شعار دادن میافتیم یا اگر نگاه ما مقداری با روایت رسمی فاصله داشته باشد به مشکلات زیادی بر میخوریم.
نویسنده که نمیتواند ۱۰ یا ۱۵ سال برای مجوز رمانش صبر کند. حتی رمان «کلنل» محمود دولتآبادی هم هنوز مجوز نمیگیرد و این اتفاق برای دهها نویسنده دیگر هم تکرار شده است. سربسته بگویم که نویسندگی درباره بسیاری از مسائل روز مثل قدم زدن در میدان مین است.
انتهای پیام/
نظر شما