تحولات منطقه

روزهای نزدیک به اربعین حسینی در دل عاشقان سیدالشهدا(ع) تب و تاب زیادی وجود دارد؛ همان کسانی که یک بار در میهمانی اربعین حسین(ع) حاضر شدند و سالیان بعد اگر در ایران بمانند برایشان سخت می‌گذرد.

ما را به کاروانت کی می‌رسانی آقا؟
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

قرار گرفتن در مسیر عاشقی و راه رفتن در سینه جاده‌ها همراه با زمزمه‌های حسین حسین و خوابیدن‌های کوله بر پشت در موکب‌های عشاق و شمردن عمودها برای نزدیک شدن به آغوش امن و دادن سلامی خالصانه از روی ارادت و چشم انتظار پاسخ بودن، همه لحظات شیرین پیاده‌روی اربعین حسینی است. در این میان افراد زیادی هستند که در موکب‌ها مشغول خدمت به زائرین ارباب می‌شوند و عرض ارادت می‌کنند. اما دسته دیگر، کسانی هستند که در حین پیاده‌روی کوله‌ای از جنس خدمت حمل می‌کنند و خالصانه در بین راه عشق می‌ورزند. خادمیار سید رسول طیب، مسئول کانون سلامت خدمت رضوی استان کرمان یکی از آن افرادی است که در پیاده‌روی اربعین کوله با برکتش را برای خدمت به زائران بر دوش می‌کشد و از لذت خدمت، حرف‌هایی دارد شنیدنی.

تشخیص درست

پیش از سفر پیاده‌روی اربعین کفش‌هایم را برده بودم تا پیرمرد کفاش تعمیر کند. پیرمرد عجله داشت. گفتم: «خواهش می‌کنم کفش من را درست کن. عازم کربلا هستم. خدا خیرت بدهد». گفت‌: «وقت اکوی قلب دارم، نمی‌توانم‌». گفتم: «اشکالی ندارد». از مغازه کوچکش بیرون آمدم.

نمی‌دانم چه نیرویی من را به داخل برگرداند تا بپرسم: «قلبتان مشکلی دارد؟» پیرمرد در حالی که وسایلش را جمع می‌کرد، آهی کشید و جواب داد: «خیلی وقت می‌شود قفسه سینه‌ام درد می‌کند. دکتر برایم اکوی قلب نوشته. تا هزینه اکو را جمع کنم مدتی طول کشید و الان باید بروم». خواهش کردم علائمش را برایم شرح دهد. از او خواستم نزد دکتری که معرفی می‌کنم برود. چون طبق علائمش احساس کردم قلب پیرمرد زحمتکش افغان مشکلی ندارد.

 دو ماه بعد برای تعمیر کفش‌های همسرم نزدش رفتم. همین که من را دید از جایش بلند شد. عجیب بود که چطور من را شناخته است. بی‌هوا گفت: «من هم مثل شما امسال توفیق پیدا کردم زیارت بروم و ضریح امام حسین(ع) را بغل گرفتم». با تعجب نگاهش کردم. با چشم‌هایی به اشک نشسته ادامه داد: «با عنایت امام حسین(ع) و تشخیص درست شما، غلام رسول پس از ۷۰ سال زحمت‌کشی پولی که قرار بود هزینه اکو قلب شود را داد و با پولی که روی آن گذاشت، توانست مثل شما عازم کربلا شود». هنوز گیج بودم که صحبتش را از سر گرفت: «دکتری که شما معرفی کردید با تشخیص درست شما موافق بود و پس از آزمایش متوجه شد من مشکل معده دارم و اصلاً لازم نیست قلبم را اکو کنم. با داروهای تجویزی دکتر، مشکل معده‌ام خوب شد و توانستم مسافر کربلا شوم». واکنش من دربرابر ذوق و شوق پیرمرد و رسیدن به آرزویش تنها چشمانی خیس بود که بیدارتر از هر زمان بودند و در همان حال، نگاهم افتاد به کاغذی رنگ و رو رفته روی دیوار مغازه پیرمرد که رویش این نوشته به چشم می‌خورد: «همانا حسین کشتی نجات است».

اذن کربلا از امام رضا(ع)

اربعین سال ۱۳۹۵ بلیت پیدا نکردم. خیلی غیرمنتظره بلیت پرواز مشهد به سمت نجف را گیر آوردم. کوله‌ام را پر از وسایل و دارو کردم و راهی مشهد شدم. در حرم مطهر سجده شکر جانانه‌ای به جا آوردم، به خاطر برات کربلا و تماس همسرم که خبر خوش فرزنددار شدنمان را داد.

از آقا خواستم توفیق خدمت به زائران امام حسین(ع) را نصیبم کند و کوله سنگینم را خالی برگردانم. آغاز سفر، از مشهد و شروع پیاده‌روی از موکب امام رضا(ع‌) رقم‌ خورد. پس از نماز شام خوردیم. قرار شد فردا اول وقت حرکت کنیم. مردی میانسال مرتب سرفه می‌کرد. کنارش رفتم و جویای احوالش شدم؛ گفت: «حس خفه شدن دارم». کمی از دمنوش داخل کوله‌ام را با یک لیوان آبجوش مخلوط کردم و آرام‌آرام به خوردش دادم. بنده خدا کمتر از یک ساعت طوری خوابید که گویی ساعت‌ها خوابیده است. در حالی که پتو را روی مرد می‌انداختم از ارباب تشکر کردم‌. در این سفر با تعداد زیادی زائر به این شکل روبه‌رو شدم که توانستم با تشخیص درست و داروهای داخل کوله‌ام کمکشان کنم. حتی به پیرمردی که نیاز به دارو نداشت ولی کفی‌های داخل کوله من موجب شد کارتن‌های پاره ته کفشش را بیرون بریزد و به راحتی راهش را ادامه دهد. برایم جالب بود هر آنچه در کوله می‌گذاشتم نیازمند واقعی آن پیدا می‌شد.

لبیک یا حسین(ع)

سال ۱۳۹۶ برای پیاده‌روی کربلا با کاروان همراه شدم‌. یادم است ابتدای سفر یک عده روحانی لباس‌های سبزرنگی در دست داشتند که بیشتر شبیه کفن بودند و برای اهدا شرط می‌کردند تا آخر سفر تنت باشد. یکی از لباس‌ها را تنم کردم. پشت و رویش نوشته بود: «لبیک یا حسین». با خودم گفتم در این شرایط که داعشی‌ها مدام تهدید می‌کنند، حضور زائران با این شکوه یعنی ندای لبیک یا حسین و پوشیدن این لباس قدرت و جسارت بیشتری می‌دهد. بماند هر کجا پا می‌گذاشتم همین که متوجه می‌شدند همشهری حاج قاسم سلیمانی هستم با جان و دل محبت می‌کردند. در کاروان با جوانی آشنا شدم به نام آقا مهدی که حدیث کسا را از حفظ می‌خواند و عاشق مداحی بود. ابتدای سفر، روحانی کاروان گفت: «اگر کسی در مسیر حرکت از کاروان جا ماند نگران نباشد. مطمئن باشید امام حسین(ع) عنایت بیشتری به آن فرد خواهند داشت و راه اصلی را نشانش می‌دهند». در نخستین موکب من و مهدی از کاروانی که این همه زن و آدم مسن داشت جا ماندیم. به مهدی گفتم: «نگران نباش. شاید به قول حاج آقا ما گم شدیم تا راه اصلی را پیدا کنیم». شب اول در موکب ریحانه الرسول آقا سیدی را دیدم که به گفته خودش از نوادگان ابراهیم مجاب بود. پا درد امانش را بریده بود و ورم پاهایش زیاد بود. پمادی از کوله درآوردم و به مهدی گفتم: «تا شما دوش می‌گیری من پای حاجی را ماساژ می‌دهم». یک جفت جوراب واریس و یک جوراب ضخیم هم به آقا سید دادم و کلی دعای خیر برایم کرد.

در موکب بعدی مهدی تب و لرز داشت. تا می‌توانستم دارو بهش دادم. اصرار می‌کرد من به راهم ادامه دهم‌. در ظاهر قبول کردم و گفتم: «خیالت راحت. شما بخواب. من رفتم». وسایلم را از کنارش برداشتم و مهدی خوابید. برای اینکه جلو چشمش نباشم به کمک صاحب موکب رفتم و از فرصت استفاده کردم. گاهی چای می‌ریختم و گاهی افرادی را که از بیماری رنج می‌بردند تا حد معلوماتم کمک می‌کردم‌. مهدی شب تا صبح هذیان ‌گفت و من بالای سرش بودم. صبح حالش خوب بود و اصلاً متوجه حضور من نشد. با حالی گرفته پشت موکب رفت. انگار با امام حسین(ع) نجوا می‌کرد. آرام از پشت نزدیکش شدم. مهدی گریان به آقا می‌گفت: «از کاروان جا ماندم. توی حالت تب تعارفی به سید زدم. سید هم تنهایم گذاشت و رفت. حالا چه کنم؟» دستم را روی شانه‌اش گذاشتم و گفتم: «پاشو آقا مهدی. راه زیاد است و وقت کم». از خوشحالی بغلم کرد و گفت: «سید خیلی مردی». حرکت کردیم و مرتب در طول راه حدیث کسا برایم خواند.

عرق زائر

در مسیر پیاده‌روی اربعین می‌رفتیم. از شدت خستگی توان نداشتیم. موقع ناهار مردی خمیده از کنارم رد شد. از درد ناله می‌کرد. ظرف غذایم را روی زمین گذاشتم و سراغش رفتم. تشخیصم این بود ماهیچه‌های کمرش گرفته‌اند. سریع لباسش را بالا زدم. تمام کمرش خیس عرق بود. با خودم گفتم عرق زائر امام حسین(ع) است. دستمالی برداشتم و عرقش را پاک کردم. مدتی طولانی با پماد کمرش را ماساژ دادم. چنان حالش خوب شد که راحت نشست و گفت: «خیر ببینی. از درد نفسم بالا نمی‌آمد و الان درد کلاً از وجودم بیرون رفت». با مهدی حرکت کردیم. شب به ورودی کربلا رسیدیم. پس از نماز صبح وارد کربلا شدیم. مهدی که سفر اولش بود عاشقانه ضجه می‌زد و گریه می‌کرد. وارد حرم حضرت ابوالفضل شدیم. در حوالی ما جوانی به زبان ترکی رو به حرم نجوا می‌کرد. هندزفری داخل گوشش بود. دقایقی نگاهش کردم. حالش خریدنی بود. متوجه من شد و هندزفری را روی گوشم گذاشت. قطعه‌ای را گوش دادم که با هر بیت یا بهتر بگویم کلمه‌اش تمام وجودم منقلب می‌شد. مدام ابیات را مرور می‌کردم. وصف حال دقیق خودم بود. در آن لحظه مانند سفر اولی‌ها ضجه می‌زدم.«دنیا برای اهلش، ما و غم تو مولا/ عشق تو روزی ماست، داغ تو مانده با ما/  ما را به کاروانت کی می‌رسانی آقا؟...»

جوان تبریزی -که حال دلم را منقلب کرد و به همراهی او به زیارت کاظمین رفتیم- آن زمان دانشجوی پزشکی بود و اکنون دکتر محمد مرندی یکی از بهترین دکترهای تبریز است. هنوز هم هر زمان ابیات آن قطعه از صدای مداح اهل بیت(ع) میثم مطیعی را می‌شنوم به همان صورت منقلب می‌شوم.

گمشدگان

در آخرین روز کنار تل زینبیه یکی از هم کاروانیان را دیدیم و بالاخره به کاروان ملحق شدیم. گویی تمامی طول سفر باید گم می‌شدیم تا مؤثر باشیم و خود سیدالشهدا(ع) راه اصلی را نشانمان بدهند. انگار ما گمشده دست ارباب بودیم و باید در بین راه تمام وسایل و داروهایی که مانند پازلی به هم ریخته در کوله من جمع شده بودند به ترتیب سر جای خودشان قرار می‌گرفتند و نیازی را برطرف می‌کردند. آن سال‌ها گذشته‌اند و من این روزها حسرت‌ها به دل دارم. گاهی اوقات از سر دلتنگی نگاهی به کوله‌ام می‌اندازم و مانند جاماندگان اشک می‌ریزم. کسی چه می‌داند؟ شاید جا ماندن هم راهی به مسیر اصلی باشد. شاید حسرت خدمت به زائران کربلا منجر شود بیشتر مشغول خدمت‌رسانی به مردم نیازمند شهرم شوم و به عشق امام حسین(ع) در کانون سلامت رضوی به نیازمندان خدمت برسانم. آرزو دارم روزی مانند موکب‌های رواق رضوی موکب سلامت رضوی را در موکب امام رضا(ع) در برابرعمود ۲۸۵ جاده نجف به کربلا برپا کنیم و من خدمتگزار باشم. در آخر تنها ذکر این روزهایم ابیات پایانی شعر میثم مطیعی است: «عالم همیشه دارد از کربلا نشانی/ ‌ای دل خدا کند تو بر عهد خود بمانی/ دنیا فریب و رنگ است تا جا بمانی از او/ اما تو می‌توانی خود را شکسته بسته/ تا کربلا رسانی...».

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.