تحولات منطقه

«از محوری ترین توسلات بچه ها در جبهه های جنگ به وجود امام رضا(ع بود.رزمندگان که به کربلا دسترسی نداشتند، وقتی گره به کارشان می‌افتاد برای گره‌گشایی سراغ امام رضا(ع) می‌رفتند. بالاتر از آن، بچه‌ها برای حاجات منتج به شهادت، چاره و کلید کار را به دست امام رضا(ع) می‌دیدند و راهی مشهد می‌شدند»؛

فرستادگان رضاییم        
 عازم کربلاییم
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

این جملات بخش‌هایی از سخنان محمد احمدیان، فرمانده، رزمنده و راوی دفاع مقدس است که حضور در جبهه‌های غرب و جنوب را تجربه کرده و پس از جنگ نیز از چهره‌های مؤثر در عملیات‌های تفحص شهدا بوده و به مناسبت فرا رسیدن هفته دفاع مقدس و در شرح انس و ارتباط رزمندگان و شهدا با امام رضا(ع) با ما درمیان گذاشته است. مشروح این گفت‌وگو در ادامه تقدیم حضورتان می‌شود.

جناب احمدیان، برای ورود به بحث و رسیدن به توسلات و انس رزمندگان و شهدا در دفاع مقدس با امام رضا(ع)، ابتدا برایمان از حال و هوای معنوی جبهه‌ها بگویید؛ اینکه چه چیز این معنویت را در جبهه‌ها ایجاد می‌کرد و آیا نیروها از همان ابتدای ورود چنان حس و حالی را داشتند یا جبهه آن‌ها را اینچنین با معنویت تربیت می‌کرد و پرورش می‌داد؟

من یک بچه‌بسیجی کم سن و سال بودم که خدا به من توفیق داد با دست بردن در شناسنامه‌ام و ۱۸ بار بازگردانده شدن از پادگان، به جبهه‌ها راه یافتم؛ بنابراین آنچه می‌گویم از نگاهم به حال و هوای بچه‌ها از منظر یک رزمنده‌ کف میدان است؛ رزمنده‌ای که نزدیک به هفت سال در جنگ حضور داشت و به این را به عینه درک کردم که به قول فرمانده شهید حاج حسین خرازی، چیزی جز معنویت ما را در جنگ پیروز نکرد. در میان عوامل و اسباب مختلف یقیناً از اثرگذارترین عناصر معنویت جبهه‌ها توسل به اهل بیت(ع) بود.

ما رزمندگان نوجوان که تا دیروز محصل بودیم و در کلاس با یکدیگر دعوا و قهر می‌کردیم با همین معنویت همه سمت و سوی دل‌هامان به جانب جبهه‌ها رفت... اگرچه ابتدا به عنوان محصلان ۱۳-۱۲ ساله با نگاه احساسی عازم جبهه می‌شدیم اما کم کم با حضور در فضا چیزهایی را می‌دیدیم که باور نداشتیم. ما که از زندگی شهری با آداب و رسوم خاص خود رفته بودیم، می‌دیدیم نیمه‌شب بلندگوها روشن و مناجات پخش می‌شود؛ با این مناجات‌ها بلند می‌شدیم و هر کس به جانبی روانه می‌شد؛ یکی به سوی پشت خاکریز و یکی به سوی حسینیه و... به مرور نماز شب و مناجات‌ها و توسلات در دل شب را یاد گرفتیم.

در میان مناجات‌ها، راز و نیازها و توسلات رزمندگان سمت و سوی توجهات به امام رضا(ع) چه کیفیتی داشت و بچه‌ها چقدر با امام رئوف(ع) انس و ارتباط داشتند؟

از محوری‌ترین توسلات بچه‌ها در جبهه‌های جنگ به وجود مقدس امام رضا(ع) بود. رزمندگان که به کربلا دسترسی نداشتند، وقتی گره به کارشان می‌افتاد برای گره‌گشایی سراغ امام رضا(ع) می‌رفتند. بالاتر از آن، بچه‌ها برای حاجات منتج به شهادت، چاره و کلید کار را به دست امام رضا(ع) می‌دیدند و راهی مشهد می‌شدند.

 شهید حسین برهانی که درود و رضوان خدا بر او باد، از فرماندهان جنگ بود که از نظر خانوادگی جزو متمولان و به‌اصطلاح از بچه‌های بالاشهر اصفهان محسوب می‌شد.

 پدر آن شهید بزرگوار کارخانه‌دار بود و به او گفته بود هر دختری را که بخواهی به همسری‌ات درمی‌آورم، کارخانه به نامت می‌کنم و هر چه بخواهی برایت فراهم است، تو فقط جبهه نرو! شهید پاسخی نداده و سوئیچ خودرو را از پدرش گرفته و همراه با چند نفر از بچه‌های جنگ راهی مشهد شدند... پس از برگشت سوئیچ را به پدرش پس می‌دهد و می‌گوید با این ماشین جبهه نرفتم و رهسپار جبهه می‌شود و آن حماسه را رقم می‌زند؛ این‌ها نبود مگر نقش توسل به امام رضا(ع). بچه‌ها در کمترین مرخصی به پابوس و زیارت امام رضا(ع) می‌رفتند، امکان نداشت مرخصی بیاییم و به مشهد و زیارت امام رضا(ع) نرویم.

خاطره‌ای از این سفرها که برایتان ماندگار شده باشد و در سفرهای مشهد همیشه به یادش بیفتید، دارید؟

قشنگ‌ترین و ماندگارترین خاطره‌ای که در این باره دارم و در ماه مبارک رمضان امسال هم در شبکه سه گفتم، مربوط می‌شود به سفرمان به مشهدالرضا(ع) پس از عملیات «والفجر۸». پس از این عملیات تعدادی از رزمندگان را انتخاب کردند و به عنوان فاتحان فاو به مشهد بردند. حدود ۴۰۰ نفر بودیم. در خیابانی مستقر شدیم که مستقیم به صحن اسماعیل طلا و پنجره فولاد می‌خورد... قرار شد برویم غسل زیارت و آماده شویم. آن زمان حمام‌ها بیرونی بود. بعد از حمام رزمنده‌ای همسن و سال خودم را دیدم (نوجوانی ۱۵، ۱۶ ساله) به نام «محمد دژله» از رزمندگان بندرعباسی، آمد کنار من در حالی که یک کبوتر خریده بود. واقعیتش به من برخورد که ما رزمنده‌ایم و آمدیم پابوس امام رضا(ع)، چرا رفته سراغ کفتربازی؟! برای همین هم با او خیلی دمخور نمی‌شدم و فاصله می‌گرفتم.... پنج روز مشهد بودیم و او هر شب کبوتر را به حسینیه می‌آورد و آن را در کارتن کفش نگهداری می‌کرد تا رسیدیم به روز وداع با امام رضا(ع)؛ در صحن گوهرشاد در دل شب مراسم روضه‌خوانی داشتیم، مردم هم جمع شده بودند. مداح می‌خواند: آی مردمی که این بچه‌های گریان را می‌بینید خیلی از این چشم‌ها از حدقه درمی‌آید و خیلی از این بدن‌ها روی خاک می‌افتد... در آخر هم گفت: اشکتان را پاک کنید و دست‌ها را بالا بیاورید و سپس گفت: یا امام رضا، این دستان پراشک چند شب دیگر پرخون است. معنویتی خاص حاکم بود. ناگهان دیدم شهید دژله آن کبوتر را با گریه پرواز داد. از او پرسیدم: ماجرا چیست؟

گفت: من اولین بار است که به حرم امام رضا(ع) می‌آیم، می‌دانم آخرین بارم هم است! این کبوتر را خریدم و می‌آوردمش صحن گوهرشاد و به او گفتم: تو را از قفس بیرون آوردم، اینجا آزادت می‌کنم آب و دان و مرگت در دامن امام رضا(ع) است، بابت این آزادی فقط به نیابت من هر روز یک بار، دور گنبد امام رضا(ع) بگرد! اینجا بود که آداب زیارت را یاد گرفتم.

 هنوز هم هر وقت به مشهد و صحن گوهرشاد می‌روم و کبوتری را می‌بینم فکر می‌کنم این‌ها امثال محمد دژله‌ها هستند که دور حرم و گنبد می‌گردند، چون عشق و وجودشان زیارت و معنویت بود. این‌ها به ما یاد دادند حتی اگر در این دنیا نباشیم می‌توانیم دلمان را به سمت امام رضا(ع) پرواز دهیم.

خاطره دیگرم مربوط به شهید ابوالفضل رئیسی است. زمانی با تعدادی از بچه‌های لشکر به مشهد رفته بودیم. او هر روز خادمی می‌کرد و حرم نمی‌آمد. روزی از سر کنجکاوی گفتم: از اهواز تا اینجا برای زیارت آمدی، چرا یک بار حرم نمی‌آیی؟ شهید به گریه افتاد و گفت: بچه تو هم فهمیدی من یه مرگیم هست یعنی امام رضا(ع) متوجه نشدند؟ تا اینکه روز آخر به حرم آمد و گفت: مشکلم حل شد... من متوجه منظورش نشدم تا اینکه بر سر مزارش رفتم و دریافتم چه حاجتی از امام رضا(ع) داشته است. یقین قلبی دارم این‌ها برات شهادت را از امام رضا(ع) می‌گرفتند. در خط مقدم، پیش از شروع عملیات‌ها به امام رضا(ع) توسل می‌کردیم و دست و نذرمان برای پیروزی به سمت حرم امام رضا(ع) بود.

با توجه به حضور فعال و اثرگذارتان در عملیات‌های مربوط به تفحص پیکر مطهر شهدا، آیا در این عملیات‌ها نیز آثار و برکات توسل به امام رضا(ع) را درک کرده‌اید و خاطره‌ای از آن دارید؟

در تفحصات هم زیاد انس و الفت رزمندگان با امام رضا(ع) را دیده‌ام. خاطرم هست زمانی در منطقه طلائیه برای تفحص دچار مشکل شدیم و کارمان گره خورده بود و به بن‌بست رسیده بودیم. تا اینکه اگر اشتباه نکنم رسیدیم به ۱۲ فروردین ماه که شب ولادت امام رضا(ع) بود. به حضرت ثامن‌الحجج(ع) توسل کردیم که حدود سه ساعت طول کشید، آخر کار گفتند: احمدیان تو چیزی بخوان. با اینکه شب ولادت امام رضا(ع) بود رفتم در خانه حضرت عباس(ع) و خواندم: «تموم زندگیم مال حسینه...» گفتم: یا ابوالفضل، شب ولادت امام رضا(ع) است، کار ما گیر است، شما طعم شرمندگی را چشیده‌اید خودتان کاری کنید... صبح ولادت امام رضا(ع) با شادی و نشاط راهی طلائیه شدیم، بچه‌ها گفتند: با چه رمزی برویم؟ گفتم: «امام رضا(ع)»؛ بچه‌ها گفتند: بگیم یا ابوالفضل! ما می‌خواهیم عیدی‌مان از امام رضا(ع) را از دست حضرت عباس(ع) بگیریم! روی بیل یک یا امام رضای بلند گفتم و شروع کردیم. اولین شهید پس از مدت‌ها در چنین روزی پیدا شد، پلاک را استعلام کردیم: «شهید ابوالفضل خدایار» از گردان امام باقر(ع) گروهان حبیب از شهدای کاشان. بچه‌ها گفتند اگر اسم شهید بعدی هم ابوالفضل باشد اینجا قطعه‌ای از حرم است... شهید بعدی پیدا و غوغایی به پا شد؛ دستش بریده شده بود. ابتدا دستش را بیرون آوردیم و وقتی پلاک را استعلام کردیم نامش ابوالفضل ابوالفضلی و او نیز از گردان امام باقر(ع) بود.

یقین دارم امام رضا(ع) می‌خواستند به ما نشان دهند در مسیر درستی حرکت می‌کنیم؛ به تعبیر امام خمینی(ره) در این جنگ یک لحظه نادم و پشیمان نشدیم. امام رضا(ع) مسیر را به ما نشان دادند که اشتباه نرفته‌ایم و در ادامه نباید دچار لغزش و سستی شویم.

پس از جنگ تحمیلی و شهادت بسیاری از همرزمان و دوستانتان، انس و الفتتان با امام رضا(ع) چگونه است و از این مسیر چقدر رفع دلتنگی می‌کنید؟

هر جا دلم گرفت و هر جا دلتنگ رفقا شدم، هر وقت دلتنگ جبهه به معنای بهشتی که بچه‌ها با معنویت خود ساخته بودند می‌شوم، فضایی که من را آرام می‌کند حرم امام رضا(ع) است. هر کسی به حرم امام رضا(ع) می‌رود یادش باشد ما مدیون شهداییم. صحن به صحن، کاشی به کاشی، کبوتر به کبوتر حرم ما را به شهدا وصل می‌کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.