در میانه تالار، هیئتهایی از ادیان و مذاهب مختلف حضور داشتند، بهترینهایشان آمده بودند تا در مناظرهای بزرگ شرکت کنند؛ مناظره با علی بن موسیالرضا(ع). مناظره که شروع شد، نخست بزرگان یهودی و مسیحی به میدان آمدند و در برابر منطق فرزند پیامبر، خود را مستأصل دیدند. مناظره آنها که گاه وارد پیچیدهترین مباحث تاریخی و الهیات میشد، ساعتی ادامه پیدا کرد؛ اما در میان جمعیت میهمانان، یک نفر ساکت و صامت به جریان مناظره مینگریست و وارد آن نمیشد. برای اهالی علم و متکلمان آن دوران، «عِمران صابی» نام ناآشنایی نبود؛ متکلمی توانمند که بسیاری از علمای مسلمان را در شهرهای مختلف جهان اسلام، مقهور قدرت منطق و دانش خود کرده بود. مأمون میخواست تا او هم در زمره میهمانان آن نشست علمی باشد؛ چرا؟ شاید برای آنکه از عمران به عنوان آخرین تیر ترکش استفاده کرده و بتواند امام رضا(ع) را، دست کم در این عرصه مغلوب کند، اما پسر هارون با تمام هوش و زرنگیای که داشت، حتی فکرش را هم نمیکرد فرجام این کار جور دیگری خواهد بود.
مردی تشنه حقیقت
عِمران، اصالتاً از اهالی حرّان بود؛ شهری در شمال منطقه شام. صابئین، یعنی همان کسانی که عمران ریاست هیئتشان را عهدهدار بود، بهظاهر خود را از پیروان حضرت یحیی میدانستند، اما در واقع معتقد به ادیان شرکآلود و باستانی بینالنهرین بودند. پیروان این مذهب، در برخی از نقاط سرزمینهای اسلامی حضور داشتند و گاه و بیگاه، ماجرای مناظراتشان با اهل اسلام، نُقل مجالس علمی مسلمانان میشد. حالا عِمران آمده بود تا کاری کند کارستان؛ هم مناظره را ببرد و هم دل خلیفه عباسی را بدست بیاورد. اما راستش، عمران اصولاً اهل این حرفها نبود، دنبال حقیقت میگشت و اصلاً ابایی نداشت که در برابر حرف حق، سر فرود بیاورد و مأمون این را نمیدانست! به همین دلیل، شاید وقتی پس از مغلوب شدن بزرگان یهودی، مسیحی و زرتشتی، صدای عمران برای پرسیدن سؤالی بلند شد، مأمون نفس راحتی کشید. عمران، ثامنالحجج(ع) را با عنوان «یا عالِم النّاس» (ای داناترین مردم) خطاب قرار داد؛ پیدا بود که از فحوای کلام امام(ع) با دیگران، پی به دانایی بینظیر آن حضرت برده است. اما سؤال عمران با بقیه فرق داشت؛ آنها درباره حقانیت ادیان و پیامبران سخن میگفتند و او میخواست درباره توحید بپرسید؛ موضوعی که اساس همه چیز بود.
امام رضا(ع) پاسخ میدهد
عمران همان ابتدا گفت: «یَا سَیِّدِی مَا أُرِیدُ إِلَّا أَنْ تُثْبِتَ لِی شَیْئاً أَتَعَلَّقُ بِهِ فَلَا أَجُوزُهُ»؛ سرور من! فقط میخواهم چیزی را برایم ثابت کنی که به آن متوسل شوم و سراغ غیر آن نروم. امام رضا(ع) اجازه داد تا عمران بپرسد و او پرسید: «أَخْبِرْنِی عَنِ الْکَائِنِ الْأَوَّلِ وَ عَمَّا خَلَقَ»؛ مرا آگاه کن از نخستین موجود و آنچه را که خلق کرد. به این ترتیب، گفتوگو آغاز شد. امام(ع) با شیواترین بیانی که عمران تا آن زمان نشنیده بود، به تشریح صفات الهی و چرایی وحدانیت خداوند پرداخت. در میان بُهت مأمون و حاضران در مجلس، عمران همچون شاگردی در برابر امام(ع) زانو زد؛ شاگردی مشتاقِ آگاهی و ثامنالحجج(ع) جرعهجرعه دانش الهی خود را در کام او میریخت. ناگهان صدای اذان بلند شد. امام(ع) فرمود: وقت نماز است، پس از ادای آن بحث را ادامه خواهیم داد. عمران بیتابانه گفت: سرور من، سخنت را قطع نکن که دلم برای پذیرش آنچه میگویی، رقیق شده است. امام رضا(ع) با محبت فراوان عمران را به صبر دعوت کرد و برای اقامه نماز از مجلس خارج شد؛ نماز را با کمترین مستحبات به جا آورد و فوری به مجلس بازگشت و به عمران گفت: باز هم بپرس. گفتوگو دوباره آغاز شد. امام رضا(ع) که شوق فراوان عمران را میدید، درهای بیشتری از دانش را به روی وی باز کرد. آنقدر که ساعتی بعد، دیگر در ذهن او تردیدی در وحدانیت خدا نمانده بود: «یَا سَیِّدِی أَشْهَدُ أَنَّهُ کَمَا وَصَفْتَ»؛ سرورم، گواهی میدهم که او چنان است که تو وصفش کردی. عمران شهادتین را بر زبان جاری کرد و بیدرنگ مسلمان شد. در تالار قصر غلغلهای برپا بود، اما بیش از همه، مأمون به فکر فرو رفت. امام(ع) عمران را در آغوش گرفت و از او دعوت کرد تا ناهار را نزد ایشان بماند؛ به او گفت که پس از ناهار، باز هم با هم به گفتوگو میپردازیم؛ گویی شوق امام(ع) برای عرضه متاع گرانبهای ایمان به اهلش، بیشتر از اشتیاق عمران برای یافتن حقیقت بود.
بیشتر پیش ما بیا
روز پس از آن مناظره باشکوه، امام رضا(ع) به خدمتکارش دستور داد که اسبی ببرد و عمران را به میهمانی منزل امام(ع) بیاورد.
هنگامی که آن متکلم بزرگ به محل سکونت ثامنالحجج(ع) رسید، علی بن موسیالرضا(ع) به استقبال وی رفت و خوشامد گفت و هدایایی به او داد و باز با عمران به گفتوگو و بحث علمی پرداخت.
هنگام غروب، زمانی که عمران میخواست محل اقامت امام را ترک کند، آن حضرت به وی فرمود: «صبح دوباره نزد ما بیا، میخواهیم برایت غذای مدینه را حاضر کنیم». امام رضا(ع) همیشه کسانی را که در پی حقیقت بودند و اهل علم و آگاهی، چنین دوست میداشت و اکرام میکرد.
عمران که مسلمانی راسخ، با ایمانی محکم شده بود، به عنوان شاگردی از شاگردان توانمند ثامنالحجج(ع) به شهرها و مناطق مختلف سفر میکرد و نقش مهمی در بیداری مردم و رهاندن آنها از غبار شک و تردید داشت.
نظر شما