بعضیها عادت دارند همیشه مرغ همسایه برایشان غاز باشد! عادت دارند آنچه خودی است را طرد کنند و ناکامل و قبیح بشمارند و در عوض به آنچه وارداتی است، به چشم گوهر «نیست در جهان» بنگرند. این عادت مذموم، در بسیاری از وجوه زندگی ما، قابل رؤیت است. برخی آنقدر هر چه را که از خارج وارد ایران میشود، به ویژه انواع غربی را، خالی از عیب و نقص میبینند که وارد کردن هرگونه ایرادی بر آن، نزد ایشان به مثابه توهینی بزرگ و غیرقابل بخشش ارزیابی میشود. شاید فکر کنید منظورم اجناس و کالاهای غربی است؛ اما آنچه عرض میکنم فقط اینها را در بر نمیگیرد؛ تقریباً از عصر مشروطه به این سو، همیشه منورالفکرها یا بهتر بگویم شبه منورالفکرهایی بودهاند که در برابر هر ایده و فکر فرنگی هم، سپر بیندازند و آن را الگویی غیرقابل خدشه بدانند و در آثار و نوشتارهای خودشان، در تکریم و تعظیم این فکر وارداتی، فصلها بپردازند و ثناهای بسیار به رشته تحریر درآورند؛ انگار نه انگار که در این سوی عالم، در سرزمین خودشان، سرزمینی که هزاران سال تاریخ و تمدن پشت سر خود دارد و در آموزههای دین خودشان، دینی که یکی از عالیترین تمدنهای تاریخ بشر، حاصل گرویدن انسانها به آن است، نسخههایی ناب یافت میشود که راهگشای نجات بشریت در هر عصر و زمانی است.
روسو و الگوی تاریخی تعلیم و تربیت
این مقدمه مطوّل را نوشتم تا برسم به موضوع اصلی. چند روز قبل با یکی از عزیزان که سخت غربدوست و شیفته تفکرات وارداتی است، درباره تاریخچه تعلیم و تربیت صحبت میکردم و او، بیمحابا و بدون تردید، افرادی را که در حوزه تعلیم و تربیت، در غرب، فعال بودهاند به رخ من میکشید و به ویژه، از ژان ژاک روسو، به عنوان یک متفکر آزاداندیش و بنیانگذار تعلیم و تربیت نوین، سخن به میان میآورد. در پاسخ به آن عزیزِ گرامی، چند نکته تاریخی عرض کردم که دیدم بد نیست آن را با شما هم در میان بگذارم. امروز، دوم ژوئیه، روز درگذشت این فیلسوف فرانسوی سوئیسیالاصل است و البته در اروپا و حتی محافل روشنفکری خودمان، در تکریمش به ایراد سخن میپردازند و چنان که عرض شد، وی را بنیانگذار تعلیم و تربیت نوین میدانند و کتاب «امیل» او را از تأثیرگذارترین آثار در این حوزه میشمرند. در این اثر که ماجرای کودکی خیالی است و روسو، خودش وظیفه تربیت آن کودک را برعهده دارد، دستورالعملهای متعددی درباره تربیت فرزندان ارائه شدهاست و او در قامت یک کارشناس خبره تعلیم و تربیت، زوایایی ظاهراً حیرتانگیز را پیش روی مخاطب قرار میدهد. اما اگر قرار است به این توصیهها گوش و عمل کنیم، قبلاً باید مطمئن شویم که مصدر صدور آنها، یعنی جناب آقای روسو که وی را از منادیان دموکراسی و آزادیخواهی و حقوق بشر (البته در معنای نوین و غربی که در آن غیر اروپاییها اصولاً بشر حساب نمیشوند!) میخوانند، در راستای عمل به این دستورها، به نتایج درخشان و قابل ارائهای رسیدهاست. برای همین، به اختصار زندگی روسو را بررسی میکنیم تا بتوانیم درباره عقلانی بودن تقلید از چنین دستورالعملهایی، حُکم مقتضی را صادر کنیم.
روانپریشیهای یک عالم تعلیم و تربیت!
ژانژاک روسو در سال ۱۷۱۲م در شهر ژنو به دنیا آمد؛ کودکی پرفراز و نشیبی داشت. پدرش یک ساعتساز پروتستان اهلِ فرانسه بود که به دلیل ترس از آزار کاتولیکها، به ژنو گریخت. روسو از کودکی مشغول به کار شد؛ نزد عمویش حکاکی آموخت. خودش در کتاب «اعترافات»، اقرار میکند که از نوجوانی، گرفتار انحرافات جنسی مازوخیستی (خودآزاری) بودهاست. او بعدها، توانست از سوئیس و آزارهایی که در آن میدید بگریزد و به «آنِسی»، شهری در فرانسه برود. در آنجا بود که سرپرستی او را خانمی به نام «لوئیس دووارانس» برعهده گرفت؛ خانمی که روسو وی را «مامان» خطاب میکرد. اما مشکل اینجاست که روسو در تداوم همان انحرافاتی که داشت، اینجا هم درگیر عشق به خانم دووارانس شد؛ او در کتاب «اعترافات» مینویسد که بارها عاشق شدهاست، ولی هیچکدام از این عشقها به زیبایی علاقه او به «مامان» نبوده! این علاقه، البته حواشی بیشرمانهای دارد که قلم از نگارش آن شرم میکند، اما روسو، بیمحابا و ظاهراً با لذت، از آنها در کتابش دادِ سخن میدهد. روسو در سال ۱۷۴۵م به پاریس رفت و به دلیل تواناییهای کلامی و قلمی، خیلی زود در محافل روشنفکری این شهر، دوستانی پیدا کرد؛ افرادی مانند «دنیس دیدِرو» که او را از فیلسوفان بزرگ عصر روشنفکری فرانسه میدانند. روسو با همسرش در پاریس آشنا شد. آنها با هم ازدواج کردند و صاحب پنج فرزند شدند؛ اما روسو ترجیح میداد بار تربیت فرزندانش را به دوش نکشد؛ او هر پنج فرزند خودش را به یتیمخانه دولتی سپرد! رفتاری عجیب و غریب که ریشه در روانپریشیهای شخص روسو داشت. با این حال، این اتفاق عجیب مانع از آن نشد که روسو، کتاب «امیل» را ننویسد و از مهارتش درباره ایجاد ساختارهای هوشمندانه برای تربیت فرزندان، دادِ سخن ندهد! این رفتار متضاد حتی صدای برخی منورالفکرهای مشهورِ هم عصرِ روسو را هم درآورد؛ وُلتِر یکی از این افراد بود؛ فیلسوفی که در تاریخ انقلاب کبیر فرانسه، جایگاهی ویژه دارد. او به روسو طعنه زدهبود که چگونه پدری که پنج فرزند خود را بلافاصله بعد از تولد، راهی یتیمخانه کردهاست، برای دیگران از روشهای تربیتی حرف میزند؟! اقدام روسو در واقع نوعی بدویت بود؛ چیزی شبیه به زنده به گور کردن دختران در میان اعراب جاهلی. با این حال، این انتقادات در میان جامعهای که در آن اخلاق، رو به افول گذاشته و طعم نسبی شدن را چشیده و در جامعهای که خانواده، به عنوان مقدسترین نهاد اجتماعی، به بازیچهای برای امیال و هوسها تبدیل شدهبود، محلی از اعراب نداشت. جریان روشنفکری فرانسه، در میان هیاهو و درگیریهای اواخر قرن ۱۸، به راحتی این دستورالعملهای صادر شده از روحی پریشان و بیمار را پذیرفت و برخی از روشنفکران غربزده ما، حتی با گذشت ۲۴۴ سال از مرگ روسو، حاضر نیستند درباره شخصیت و تفکر او، هیچ نقدی را بپذیرند.
خبرنگار: محمدحسین نیکبخت
نظر شما