اگر یادتان باشد یک بار برایتان مفصل درباره حمله وحشیانه ازبکان به شهر مشهد در سال ۹۹۷ق/ ۹۶۸ش صحبت کردم و گفتم در آن واقعه، چه اتفاقات اسفباری در حرم مطهر و اطراف آن به وقوع پیوست. ازبکان که تحت فرماندهی عبدالمؤمنخان توانسته بودند بر مشهد مسلط شوند، به غارت اموال مردم و نذورات موجود در خزانه آستان قدس رضوی پرداختند. این تاراج آن قدر شدید بود که طبق گزارش مورخان آن زمان، در روضه منوره فقط ضریح مطهر بر جا ماند و آنچه از نفایس و اشیای قیمتی در حرم رضوی وجود داشت، به یغما رفت. یکی از این اشیای گرانبها، الماسی بزرگ بود که آن را قطبشاه دکنی، طبق نذری که داشت به آستان تقدیم کرد تا صرف توسعه کمی و کیفی بناهای حرم رضوی شود؛ برخی از تاریخنویسان این الماس را چیزی شبیه به کوه نور دانستهاند؛ اما از وصفی که درباره آن میشود پیداست که الماس مذکور بزرگتر از الماس کوه نور و به شکل یک تخممرغ بزرگ بوده. ولی قلیبیگ شاملو، مورخ مشهور عصر صفوی در کتاب «قصص الخاقانی» در این باره مینویسد: «قطعه الماسی بود به قدر تخممرغ که قطبشاه دکنی [از هند] پیشکش [حرم امام رضا(ع)] کرده بود». ماجرای این الماس و البته بازگشت آن به ایران، پس از غارت ازبکان، ماجرایی شنیدنی است که امروز میخواهم برایتان تعریف کنم.
نذری که قبول شد
قطبشاهیان دودمانی شیعی مذهب بودند که بین سالهای ۸۹۱ تا ۱۰۶۶ خورشیدی بر بخشهایی از جنوب شبهقاره هند حکومت میکردند. مقر اولیه آنها شهر گلکنده و سپس حیدرآباد دَکَن بود و چون درباره ارادت و علاقهشان به امام رضا(ع) و شهر مشهد پیشتر مطالبی را عرض کردهام، دیگر آنها را تکرار نمیکنم. سلطانقلی قطبشاهی یعنی مؤسس این دودمان، اصالتاً از اهالی همدان و طایفه بهارلو بود. او پس از غلبه بر حکمرانان محلی دکن توانست برای خودش حکومتی تشکیل بدهد. در یکی از روزهای ایام حکومت سلطانقلی در حدود سال ۸۹۵ش برایش خبر آوردند که دختر کوچک و محبوبش سخت بیمار شده است. سلطانقلی خود را به بالین فرزند رساند و چون حال او را وخیم دید، علاوه بر تکیه بر توانایی پزشکان هندی، دست به دامان اهلبیت(ع) شد و نذر کرد اگر فرزندش از بند بیماری نجات یابد، نذوراتی را به آستان قدس رضوی تقدیم کند. شبهنگام و در حال استراحت، در خواب دید فرزندش شفا یافته و او به عنوان نذر، قطعه الماس بسیار گرانبهایی را که تازه به دستش رسیده است، به حرم رضوی تقدیم میکند تا از محل فروش آن، حرم مطهر از نظر عمرانی توسعه پیدا کند و فضای لازم برای حضور زائران و مجاوران تأمین شود. صبح روز بعد به او خبر دادند حال دخترش بهبود یافته و سلطانقلی بیدرنگ دستور داد نذورات گرانبها را به همراه الماسی که تازه بدست آورده است، به مشهد رضوی بفرستند. این زمان تقریباً مصادف با پیروزی شاه اسماعیل یکم بر ازبکان و برقراری امنیت در شهر مشهد بود.
بازگشت الماس و توسعه صحن عتیق
الماس قطبشاهی به دنبال اتفاقی که روایت کردیم، سر از مشهد درآورد، اما مدتی بعد، بدون آنکه به فروش برسد و بهای آن صرف موضوع مورد نظر نذرکننده شود، به یغما رفت. با این حال، قصه آن الماس به همین جا ختم نشد. با مرگ عبدالمؤمنخان روزگار اقتدار و غارتگری ازبکان نیز به پایان رسید و جنگ داخلی دامن این طایفه ستیزهجو را گرفت. طولی نکشید که تعدادی از خانزادگان ازبک که در بلخ مستقر بودند، طبق گزارش اسکندربیک منشی در «عالمآرای عباسی» تصمیم گرفتند به دیدار شاهعباس بروند و اعلام کنند تابعیت دولت ایران را میپذیرند و از وی بخواهند از آنها حمایت کند. خانزادگان مذکور برای جلب نظر دربار صفوی، هدایای نفیسی تدارک دیدند و آنچه را از جواهر در خزانه ازبکان در بلخ وجود داشت، به عنوان هدیه همراه بردند. شاه عباس این گروه را در اصفهان به حضور پذیرفت و به آنها قول حمایت داد. وقتی جعبه هدایای خانزادگان را گشودند، در کمال حیرت، چشمشان به آن الماس مشهور افتاد که در حمله عبدالمؤمنخان به غارت رفته بود. فرمانروای صفوی دستور داد الماس قطبشاهی را هر چه زودتر به فروش برسانند و قیمت آن را صرف نیت نذرکننده کنند. طولی نکشید که آن جواهر کمیاب، برای فروش به اسلامبول، پایتخت عثمانی که بازار معروفی برای فروش جواهر داشت برده شد و آن را طبق نوشته اسکندربیک منشی، «در استنبول به قیمت عادله مُقوّمان جوهری فروختند». بهای آن الماس طبق خواست نذرکننده به مشهد فرستاده شد و صرف ساخت و ساز در حرم رضوی گردید. برخی معتقدند پول این الماس بخشی از هزینههای توسعه صحن عتیق را که در دوره شاهعباس یکم به چهار برابر اندازه اولیه گسترش یافت، تأمین کرده است.
خبرنگار: محمدحسین نیکبخت
نظر شما