تحولات منطقه

سه‌شنبه این هفته، یعنی ۱۱ مرداد ماه، یکصد و سیزدهمین سالروز شهادت شیخ فضل‌الله نوری است و ما، طبق سنت صفحه تاریخ که سعی می‌کند رویدادهای تاریخی هفته پیشِ رو را پوشش دهد، می‌خواهیم امروز، درباره اندیشه او و داستان غم‌انگیز شهادتش صحبت کنیم.

مرثیه‌ای برای غربت «شیخ شهید»
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

به گزارش قدس آنلاین، تا از او نامی به میان می‌آید، سر و صدای روشنفکران غرب‌گرا بلند می‌شود؛ آه و ناله و فغان، که چه؟ شیخ فضل‌الله نوری، دشمن قسم خورده مشروطه است! وقتی تاریخ را گروهی خاص می‌نویسند، باید هم چنین باشد، باید هم نسخه‌ای خاص از رویدادها در ذهن مردم که چه عرض کنم، مورخان امروز و دیروز ما جا بیفتد و هیچ‌کس حتی به خودش اجازه ندهد که برود به سراغ اسناد و ببیند این همه دشمنی و کینه‌توزی برای چیست؟ در میان این همه نفرین‌های عجیب و غریب که نسبت به شیخ شهید ابراز می‌شود، کم بوده‌اند قلم‌هایی که آزادانه از او بنویسند و درباره‌اش حق مطلب را ادا کنند. شگفت‌انگیز این‌جاست که وقتی قرار باشد نقدی به افرادی مانند سیدحسن تقی‌زاده داشته‌باشیم، سر و صدای حضرات بلند می‌شود که قضاوت شما یکسویه است، اما وقتی آن‌ها شیخ شهید را آماج تهمت و توهین قرار می‌دهند، اصلاً کارِ جانبدارانه‌ای انجام نمی‌دهند! سه‌شنبه این هفته، یعنی ۱۱ مرداد ماه، یکصد و سیزدهمین سالروز شهادت شیخ فضل‌الله نوری است و ما، طبق سنت صفحه تاریخ که سعی می‌کند رویدادهای تاریخی هفته پیشِ رو را پوشش دهد، می‌خواهیم امروز، درباره اندیشه او و داستان غم‌انگیز شهادتش صحبت کنیم.

آیا شیخ مخالف مشروطه‌ بود؟
آیا شیخ فضل‌الله نوری، از همان ابتدا مخالف مشروطه‌خواهی بود؟ اگر چنین است، چرا در آغاز مبارزات، همراه علمای تهران و در اعتراض به استبداد، راهی قم شد و در مهاجرت کبرا شرکت کرد؟ چرا فتوا به مقابله و جهاد با مشروطه ستیزان داد؟ چرا در تدوین متمم قانون اساسی مشروطه حضور داشت و اصلاً اصل دوم این متمم، یعنی نظارت علما و مجتهدان هر عصر بر مصوبات مجلس برای مغایر نبودن آن‌ها با موازین شرعی، به کوشش و تلاش او در متمم جا گرفت؟ مخالفان شیخ شهید، موقعی که می‌خواهند از او حرف بزنند، تمام این حقایق را یا کتمان می‌کنند و یا جوری می‌پیچانند که اصلاً به چشم نیاید. قدر مسلّم این است که شیخ در ابتدای کار و حتی در انتهای کار، مخالف مشروطه نبود. آن مرحوم این موضوع را در دیدارش به سیدضیاءالدین دُرّی اصفهانی، فیلسوف نامدار معاصر که بعدها استاد دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۳۴ش درگذشت، مطرح کرد و به شبهات پاسخ داد. مرحوم دُرّی در خاطراتش می‌نویسد: «من با آن مرحوم (شیخ‌فضل‌الله نوری) آشنایی نداشتم. زمانی که مهاجرت کردند به زاویه مقدسه، یک روز رفتم وقت ملاقات خلوت (خصوصی) از ایشان گرفتم. پس از ملاقات، عرض کردم: می‌خواهم علت موافقت اولیه حضرت‌عالی را با مشروطه و جهت مخالفت ثانویه را بدانم. اگر مشروطه حرام است، پس چرا ابتدا همراهی و مساعدت فرمودید و اگر حلال و جایز است، پس چرا مخالفت می‌فرمایید؟ دیدم این مرد محترم، اشک در چشم‌هایش حلقه زد و گفت: من، والله با مشروطه مخالفت ندارم؛ با اشخاص بی‌دین و فرقه ضالّه و مضلّه مخالفم که می‌خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند. روزنامه‌ها را لابد خوانده و می‌خوانید که چگونه به انبیا و اولیا توهین می‌کنند و حرف‌های کفرآمیز می‌زنند؟ من عین این حرف‌ها را در کمیسیون‌های مجلس، از بعضی آقایان شنیده‌ام. از خوف آنکه مبادا بعدها قوانین مخالف شریعت اسلام وضع کنند، خواستم از این کار جلوگیری کنم. لذا آن لایحه (اصل دوم متمم قانون اساسی برای نظارت علما بر مصوبات مجلس) را نوشتم. تمام دشمنی‌ها و فحاشی‌ها از همان لایحه سرچشمه گرفته‌است».

ریشه‌های دشمنی با شیخ شهید
بنابراین، شیخ نه به خاطر مخالفت با مشروطه، بلکه به دلیل ایستادن در مقابل جریان دین‌زدایی که می‌خواست ریشه‌های دیانت را در ایران، به بهانه براندازی استبداد بخشکاند، مورد حمله و نفرت مشروطه‌خواهان تندرو و غرب‌گرا قرار گرفت. او بیش و پیش از همه، به سوءاستفاده برخی مشروطه‌خواهان از نهضت مشروطه پی بُرد و دانست که توطئه‌ای گسترده برای ضربه زدن به دین، در جریان است. شیخ شهید، چنان‌که برخی مدعی هستند، با مظاهر جدید تمدن نه تنها مخالفتی نداشت، بلکه معتقد بود باید آن‌ها را به خدمت گرفت و در راستای اهداف ملی و مذهبی به کار برد؛ شیخ فضل‌الله نوری، نخستین عالمی بود که به اهمیت مطبوعات برای تنویر افکار عمومی پی برد و مجموعه «لوایح» را در قالب گاهنامه منتشر کرد تا مردم را از خطرات اقدامات برخی از مشروطه‌خواهان آگاه کند.
 این رودررویی با جریان غرب‌گرا، به قیمت جانِ شیخ شهید تمام شد. البته او تنها قربانی این روند نبود؛ در سراسر ایران، علمایی مشروعه‌خواه وجود داشتند که در ابتدا با مشروطه‌خواهان همکاری کرده‌بودند، اما بعد با مشاهده رویکرد ضددینی آن‌ها، از ادامه حمایت سر باز زدند؛ نمونه‌اش مرحوم میرزاحبیب خراسانی در مشهد که حتی خانه‌اش را در اختیار مشروطه‌خواهان گذاشت و نخستین انجمن ایالتی خراسان در بیرونی منزل میرزا حبیب تشکیل شد؛ اما بعدها که رفتار مشروطه‌خواهان را دید، از آن‌ها فاصله گرفت و سرانجام توسط آن‌ها مسموم و ترور شد.

همه آزاد شدند، الا شیخ فضل الله
وقتی مشروطه‌خواهان در تیرماه سال ۱۲۸۸ تهران را فتح کردند و به اصطلاح، به حکومت استبدادی پایان دادند، بیش از آنکه به دنبال محمدعلی‌شاه و اطرافیانش باشند، در پی شیخ فضل‌الله نوری بودند. جالب این‌جاست که شاه مستبد را با مقرری هنگفت و برای استراحت به اروپا فرستادند، وزیران و اُمرای او را دوباره به کار بازگرداندند، حتی عین‌الدوله، صدراعظم مستبد و معروف عهد مظفرالدین‌شاه را به نخست‌وزیری حکومت مشروطه گماردند! اما در مورد شیخ شهید، هیچ تخفیف و مسامحه‌ای قائل نشدند و جز به قتل وی، رضایت ندادند. همه این‌ها، ریشه در همان مخالفت آشکار او و تیزبینی‌اش نسبت به رفتارهای مشکوک مشروطه‌خواهان غرب‌گرا داشت. روایت محاکمه فرمایشی شیخ و سپس، شهادت مظلومانه او در ۱۱ مرداد ۱۲۸۸، مصادف با ۱۳ ماه رجب و سالروز ولادت امیرمؤمنان(ع)، نشان دهنده عمق این نفرت و کینه‌ورزی است.

محاسنی که برای اسلام سفید شد
درباره روزهای پایانی عمر شیخ شهید نیز، بسیاری از مورخان متأثر از ادعاهای مشروطه‌خواهان تندرو، راه بی‌انصافی پیش گرفته‌اند. شاید خواندن فرازهایی از خاطرات مدیرنظام نوابی، مشهور به آقابزرگ افسری، از افسران نظمیه آن دوران که به شیخ شهید علاقه و ارادت فراوان داشت، بتواند چهره واقعی آن مرد بزرگ را بهتر و کامل‌تر پیش روی مخاطبان بگذارد. این خاطره که پایان‌بخش نوشتار ماست، مربوط به زمانی است که تهران فتح شده و اطرافیان شیخ شهید در تلاش هستند تا جان او را نجات دهند: «به خانه شیخ شهید رفتم. ایشان رو به من کرد و گفت: من مستحفظ برای چه می‌خواهم؟ به دستور آقا، تفنگچی‌های محافظ خانه را به باغ شاه فرستادیم. آن روز در خانه فقط من ماندم و میرزا عبدالله واعظ، آقاحسین قمی، شیخ خیرالله و همین. آقا آن روزها مریض بود. همه در اتاق بزرگ جمع شده‌بودیم. آقایان هریک به عقل خودشان، راه علاجی به آقا پیشنهاد می‌کردند و او هم جواب‌هایی می‌داد. یک مرتبه آقا رویش را به من کرد و به اسم فرمود: آقا بزرگ‌خان! توچه [به] عقلت می‌رسد؟ من خودم را جمع و جور کردم و گفتم: آقا، من دو چیز به عقلم می‌رسد: یکی اینکه در خانه پنهان شوید و بعد مخفیانه به عتبات بروید. آن‌جا در امن و امان خواهید بود و بسیارند کسانی که با جان و دل شما را در خانه‌شان منزل خواهند داد. فرمود: این که نشد. اگر من پایم را از این خانه بیرون بگذارم، اسلام رسوا می‌شود. تازه مگر می��گذارند؟ خب! دیگر چه؟ عرض کردم: دوم اینکه مانند خیلی‌ها تشریف ببرید به سفارت. آقا تبسم کرد و فرمود: شیخ خیرالله برو و ببین زیر منبر چیست؟ شیخ خیرالله رفت و از زیر منبر یک بقچه قلمکار آورد. فرمود: بقچه را باز کن. باز کرد. چشم همه ما خیره ماند. دیدیم یک بیرق خارجی است. دهان ما از تعجب باز ماند. فرمود: حالا دیدید! این را فرستاده‌اند که من بالای خانه‌ام بزنم و در امان باشم. اما رواست که من، پس از ۷۰ سال که محاسنم را برای اسلام سفید کرده‌ام، حالا بیایم و بروم زیر بیرق کفر؟ بعد بقچه را از همان راهی که آمده بود، پس فرستاد».

خبرنگار: محمدحسین نیکبخت

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.