وقتی عبیدالله بن زیاد، غلامش «مَعقل» را مأمور یافتن شیعیان و یاران امام حسین(ع) و نفوذ در میان آنها کرد، به او گفت به مسجد برود و ببیند چه کسی بیش از همه عبادت میکند و نماز میخواند؟ و معقل پس از ورود به مسجد، از کثرت عبادت مسلم بن عوسجه دریافت که وی از شیعیان است. او از کسانی بود که به سیدالشهدا(ع) نامه نوشت و آن حضرت را به کوفه دعوت کرد. پسر عوسجه پس از ورود مسلم بن عقیل به کوفه و بیعت مردم این شهر با او، مسئول سازماندهی قبایل مُذحج و بنیاسد شد و پسر عقیل، او را به فرماندهی نیروهای این دو قبیله منصوب کرد. با این حال چنانکه پیشتر هم گفتهایم و میدانید شرایط کوفه و کوفیان پس از ورود عبیدالله بن زیاد تغییر کرد و مسلم بن عقیل در آن هنگامه به شهادت رسید. با رقم خوردن این اتفاق، پسر عوسجه دریافت به زودی راه خروج از کوفه بسته و رسیدن به سالار شهیدان(ع) سخت خواهد شد؛ این بود که نیمهشب به همراه حبیب بن مُظاهر مخفیانه از کوفه خارج شدند و راه مکه را در پیش گرفتند. این دو پس از چند روز به سپاه سیدالشهدا(ع) پیوستند.
یا اباعبدالله! جانم فدای تو
آن شب پرشور، شب حماسه، شب عاشورا فرا رسید و یاران در خیمه بزرگ اردوگاه امام حسین(ع) گرد هم آمدند. اصحاب وفادار گرد مولای عشق حلقه زدند و هر یک سخنی شورانگیز بر زبان راندند. سیدالشهدا(ع) در آغاز سخن به آنها گفت بیعتش را از ایشان برداشته و هر کس کاری دارد یا نگران اهل و عیال است و یا بدهیای دارد که پرداخت نکرده، میتواند برود. مسلم بن عوسجه یکی از کسانی بود که بلافاصله پس از سخنان امام(ع) برخاست و گفت: ای پسر رسول خدا(ص) آیا شما را تنها بگذاریم و جان خود را نجات دهیم؟ در این صورت از ما فرومایهتر در جهان کیست؟ به خدا پناه می برم از آنکه شما را تنها بگذارم. جانم فدای تو! به امید پروردگار تا جان در بدن دارم و نفس می کشم، تا هنگامی که نیزهام خُرد شود و شمشیرم بشکند و تا رمقی در تن بیمقدارم باشد، در رکاب تو میجنگم تا جانم را در راه تو نثار کنم. سیدالشهدا(ع) در حق او دعا فرمود. ساعتی بعد، زمانی که آن جلسه تاریخی به پایان رسید، مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر، تعدادی از یاران امام حسین(ع) را جمع کردند و پیمان بستند که فردا یعنی در روز عاشورا تا یک نفر از آنها زنده است، کسی از خاندان پیامبر خدا(ص) به میدان نرود؛ پیمانی که سبب خشنودی زینب کبری(س) شد و آن بانوی بزرگ در حق مسلم و دوستانش دعا کرد.
خدا تو را رحمت کند
صبح روز عاشورا، امام حسین(ع) پس از آن سخنرانی مشهورش، لشکر آراست. آن حضرت مسلم بن عوسجه را به فرماندهی جناح چپ گمارد کرد. پسرِ عوسجه و یارانش مأمور بودند از رخنه دشمن به آن سو که نزدیک خیمهها بود، جلوگیری کنند. جنگ گاه به صورت تن به تن و گاه به صورت هجوم عمومی ادامه مییافت. هنوز کسی از یاران امام(ع) شربت شهادت ننوشیده بود اما بزدلانِ خائن کوفی که با تیغ حقطلبان نقش بر زمین میشدند، کم نبودند. دفاع جانانه مسلم بن عوسجه از حرم رسول خدا(ص) خشم دشمن را برانگیخت. شمر بن ذیالجوشن به مسلم بن عبدالله ضبائی و عبدالرحمن بن ابیخشکاره بَجَلی دستور داد هر طور شده پسر عوسجه را از سر راه بردارند. هجومی دیگر سازماندهی شد. این بار هدف اصلی مسلم بن عوسجه بود. عبدالرحمن از مغلوبه شدن جنگ سوءاستفاده و از پشت ضربتی به مسلم بن عوسجه وارد کرد. مسلم بن عبدالله نیز او را با نیزهای هدف قرار داد و پسر عوسجه در خون خود غلتید. او نخستین شهید روز عاشورا بود. سیدالشهدا(ع) خود را به بالین پسر عوسجه رساند؛ سر او را بر زانو نهاد و فرمود: خداوند تو را رحمت کند که خیرخواه خاندان پیامبر(ص) بودی.
خبرنگار: محمدحسین نیکبخت
نظر شما