جایی که بچهها انتظار حضور در یک جشن عبادت را داشتند ولی این دست سفرها، همیشه ماجراهای پیشبینی نشده زیادی دارد. طبق برنامه بنا بود فقط چند دانشآموز گروه را همراهی کنند ولی اتوبوس که رسید دیگر جایی برای نشستن نبود و همچنان تعدادی از بچهها برای حضور در برنامه حتی به صورت ایستاده هم اصرار داشتند.
همافزایی و ارتباط میان مدرسهها
یک ساعتی از مسیر بولوار توس و منطقه شاهنامه طی میکنیم تا سرانجام در کلاته برفی مقابل مدرسه پیاده میشویم. دانشآموزان پس از خوشامدگویی مسئولان مدرسه، با حمایلهای سبز خادمیاری رضوی و پرچم متبرک بارگاه مطهر حضرت رضا(ع) وارد نمازخانه میشوند. جایی که دخترهای کلاس سومی با چادرهای سفید چشم انتظار میهمانان بودند. آداب و آیینهای جشن که برگزار شد، نوبت به تقدیم هدیههای دانشآموزان رسید. کتاب، بستههای نمک متبرک، کیف و چادرهای نمازی که تهیه و تدارک آنها توسط دانشآموزان چند هفته طول کشیده بود.
پیش از حرکت، صدیقه قاسمیان؛ مدیر مدرسه به ما گفته بود یکی از اهداف تربیتی آنها طبق سند ملی تحول بنیادین آموزش و پرورش، پل زدن میان مدرسه با سایر مدارس است و ارتباط گیری دانشآموزان با همشاگردیهایشان برای آشنایی با کموکیف تحصیل و زندگی اقشار مختلف مردم. در مشارکتی که تعدادی از دانشآموزان به همین منظور شرکت داشتند، مبلغی افزون بر ۱۰ میلیون تومان جمع شد.
هر چه میخواهد دلت
تازهمکلفها از حضور در این جشن و گرفتن هدایا خوشحال به نظر میرسند، اما سرمای هوای نمازخانه کوچک مدرسه، حس و حال بچهها و میهمانان را تحت تأثیر قرار داده. مدرسه با همه تلاش مسئولانش، کم و کاستیهایی دارد. دخترها پوشش گرمی ندارند و بعضیهایشان پاپوشی هم ندارند. هر از گاهی مربی پرورشی مدرسه با دست زدن و تشویقی، تلاش میکند حال و هوای دانشآموزان و فضای مراسم را گرم کند ولی... .
به همین خاطر، یکی از دانشآموزان پرچم را بین بچهها میچرخاند تا زودتر مراسم خاتمه یابد. دخترها دورهاش کردند تا دستی برسانند و تبرک بگیرند. لیلا کیوانلو، مدیر مدرسه خطاب به آنها گفت: بچهها، هر چی آرزو توی دلتون دارید، از امام رضا(ع) بخواین. هنوز از در مدرسه خارج نشدیم که کمالیزاده یکی از دانشآموزان درگوشی از من پرسید: «به نظرتان یک بخاری بچهها را گرم میکند یا به بخاری بیشتری نیاز است؟ چون یک دستگاه را خودم میتوانم تقبل کنم...».
در این میان، دو مدرسه همسایه که از حضور دانشآموزان مدرسه امام رضا(ع) مطلع شده بودند، درخواست حضور آنها همراه با پرچم حضرت را داشتند. یکی از مدارس، دبیرستان دخترانه دوره اول بود که با مشکلات عدیدهای از فقدان لوازم گرمایشی و مجهز نبودن کلاسها گرفته تا کمبود وسایل کمک آموزشی، تعمیرات لولههای آب آشامیدنی، فقدان نگهبان و... دست به گریبان بود. با گرداندن بیرق و شنیدن درددلهای مدیر مدرسه از عدم توجه مسئولان امر به کمبودهایشان، از آنها خداحافظی میکنیم.
حضور در میدان
در مسیر برگشت حرف و حدیثهای زیادی بین بچهها و مربیان ردوبدل میشود. ولی برای اینکه رهاورد این سفر چند ساعته، به همان لحظات و احساسات محدود نشود، مربی پرورشی از بچهها پرسید: نظرتون رو درباره این بازدید بگین. بچهها حالا وظیفهتون چیه؟ یکی نگاهش عوض شده بود و گفت: واقعاً تا خودمان توی میدان نیاییم، دقیقاً متوجه مشکلات نمیشویم. میخواهم از این به بعد بیشتر در این برنامههای اجتماعی حضور داشته باشم چون فکر میکنم با کمک همدیگر، دنیا را برای زندگی همه راحتتر و زیباتر میکنیم. یکی از بچهها هم گفت: ما باید بیشتر قدر مدرسه و همه داشتههایمان را بدانیم.
یکی از بچهها وعدهای داد: تهیه جوراب بچههای دبستان با من. دیدم چند تایی از آنها در این هوای سرد، جوراب نداشتند. یکی هم پیشنهاد تشکیل یک گروه را داد: «خوب است گروهی با همین بچههای اردو راه بیندازیم و هر کس از دوستان خود دعوت کند تا کاری بکنیم که مشکلات این مدرسهها کم شود». اسم گروه هم به پیشنهاد مربی «رحمت» نام گرفت و در آستانه ولادت باسعادت مولا امیرالمؤمنین(ع)، با پیشنهاد خرید ۱۱۰ عدد مداد به نام بابرکت ایشان شروع به کار کرد.
همیشه گفتهاند «شاهنامه آخرش خوش است» ولی نه آخر هر «شاهنامه»ای! وقتی به انتهای آدرسی مثل منطقه شاهنامه میروی، واژههایی مثل مشکلات و محرومیت روی تلخ و گزندهشان را با آنچه ما سراغ داریم، نشان میدهند. آخر قصهای که به قول یکی از دانشآموزان، فقط با محبت و رحمت نسبت به همنوعان شیرین میشود.
خبرنگار: سارا صالحی
نظر شما