کتاب «اراده، پشتکار، عشق»؛ زندگینامه خودنوشت استاد حسن انوری، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و چهره ماندگار ادبیات، بهتازگی از سوی نشر آیدین منتشر شد و در دسترس عموم قرار گرفت.
این اثر که با همکاری و نظارت رحمان مشتاق مهر منتشر شده، روایتی است از روزگار پر فراز و نشیب استادی که او را فرزند دهخدا مینامند. انوری در این کتاب، خاطرات خود را از دوران کودکی در تکاب آغاز میکند و پس از آن، به اتفاقات مختلفی در زندگی خود اشاره میکند. کتاب «اراده، پشتکار، عشق» از این رو که تاریخ شفاهی زندگی یکی از بزرگان و چهرههای تأثیرگذار در حوزه ادبیات و فرهنگنویسی است، حائز اهمیت است. از سوی دیگر، انوری ضمن اشاره به خاطرات شخصی خود، از بیان مسائل اجتماعی و سیاسی دوران نیز غفلت نکرده و به آنها نیز به اقتضای زمان، اشاره کرده است.
اما یکی از بخشهای خواندنی کتاب به ماجرای خداحافظی تلخ او از مؤسسه لغتنامه دهخدا اختصاص دارد که سال گذشته در پی اعمال تغییراتی در بخش هیئت تألیف این مؤسسه رخ داد. انوری که سالها در این مجموعه کار کرده بود، ضمن اشاره به جزئیات این ماجرا، گفته بود که پس از 60 سال از این مؤسسه خداحافظی میکند؛ چرا که اینطور به نظر میرسد که دیگر ماندنش در این مؤسسه فایدهای ندارد. انتشار این مصاحبه، حواشی متعددی را در پی داشت که از جمله آن میتوان به خداحافظی و جدا شدن تعدادی از اعضای هیئت تألیف از مؤسسه دهخدا اشاره کرد.
انوری در پیشگفتار کتاب چنین نوشته است: این خاطرات یا به قول روزنامهنویسها، زندگینامه خودنوشت، در سالهای دور از هم نوشته شده است. نخستینبار انجمن مفاخر در سال 1387 بخش اول آن را چاپ کرد. سپس روزنامه اطلاعات متن چاپ شده انجمن را به صورت پاورقی در 40 روز انتشار داد. انتشارات سخن در 1395 در جشننامهای به نام سخن عشق، که به خواستاری دکتر علی اشرف صادقی و دکتر محمود عابدی فراهم آمده بود، آن را گنجانید. اخیراً مجله بخارا قسمتی از آن را در شمارۀ 150 چاپ و منتشر کرد. هیچکدام از آنها با مباشرت و حتّی اطلاع من نبوده است. این اولینبار است که به همت دوست عزیزم دکتر رحمان مشتاق مهر استاد دانشگاه شهید مدنی آذربایجان یکجا و به صورت وافی به مقصود انتشار مییابد.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم: اسم پدربزرگ من گلمحمد بود. ساکن روستای دورباش در چهار کیلومتری تکاب(تکان تپه سابق) گل محمد کشاورزی میکرد، باغ داشت و علاوه بر آن سراجی هم میکرد زین اسب میساخت و اسب نعل میکرد. گل محمد در روزگار کودکی پدرم، علیاصغر در گذشته بود. نیای مادریام ملانقی در کسوت روحانیان بود در زمان رضاشاه با مسئلۀ کشف حجاب مخالفت کرده و مورد غضب واقع شده بود. مادرم طاهره تحت سرپرستی او خواندن و نوشتن و مقدماتی از معلومات را یاد گرفته بود؛ از این رو جزو معدود زنان باسواد تکاب به شماره میرفت.
پدرم در سال 1278 هجری شمسی در دورباش زاده شده بود. تحت سرپرستی برادر بزرگش به مکتبخانه رفته، خواندن و نوشتن آموخته بود. در اواخر دوره قاجاریه از دورباش به تکاب آمده، دکانی دایر کرده بود. جوان با استعدادی بود که توانسته بود در اندک مدتی به کسب خود رونق بخشیده با بزرگان منطقه ارتباط پیدا کرده باشد در سفرهایی که به شهرها کرده بود، زود آداب شهرنشینی و تجدد را فرا گرفته بود. بسیار تمیز و منظم و خوش لباس بود ... .
نظر شما