تحولات منطقه

وقتی حکایت زندگی علی حسین سعادت پیرمرد اهل روستای ده‌کهنه کامفیروز را شنیدم، دلم می‌خواست هر چه زودتر این پیرمرد ۸۱ ساله را از نزدیک ببینم. بین من و آقای سعادت هزار و ۳۰۰ کیلومتر فاصله بود که فاصله کمی نبود. ...

حکایت پیرمردی که ۷۰ سال است درخت می‌کارد/ قهرمان کوهستان‌های کامفیروز
زمان مطالعه: ۱۰ دقیقه

وقتی حکایت زندگی علی حسین سعادت پیرمرد اهل روستای ده‌کهنه کامفیروز را شنیدم، دلم می‌خواست هر چه زودتر این پیرمرد ۸۱ ساله را از نزدیک ببینم. بین من و آقای سعادت هزار و ۳۰۰ کیلومتر فاصله بود که فاصله کمی نبود. در وضعیت بد بلیط‌ها، توانستم بلیط قطار برای شیراز بگیرم. برای این سفر باید بیست و شش ساعت در قطار می‌نشستم اما تأخیر ۳ ساعته قطار به این زمان اضافه شد و من سرانجام بعد از ۲۹ ساعت به شیراز رسیدم. برای رسیدن به روستای ده کهنه کامفیروز ۵ ماشین عوض کردم آن هم در روزی گرم اما دیدار آقای سعادت ارزش حدود ۳۰ ساعت نشستن در قطار و عوض کردن ۵ ماشین را داشت. من این سعادت را داشتم که چهار ساعتی با آقای سعادت باشم. او با لطف و محبت روستایی‌اش در خانه باصفایش میزبان من شد. بعد از ساعتی نشستن و نفسی تازه کردن با چای و شربت، از خانه بیرون زدیم تا درخت‌هایی را که او کاشته است ببینم البته نه همه آن‌ها را چون فاصله دورترین درخت‌های کاشته شده توسط این پیرمرد باصفا تا زادگاهش به ۴۰ کیلومتر می‌رسید. وقتی وارد ارتفاعات مشرف به روستای ده کهنه شدیم آن چه بیش از همه برایم تعجب‌برانگیز بود همت و تلاش این پیرمرد روستایی و نوع نگاه او به طبیعت و همه موجودات بود. برایم شگفت انگیز بود که چگونه لابلای سنگ‌ها، زیر خارها، زیر سنگ چین‌ها جای نهال درخت‌های کوچک را پیدا می کند و به آن‌ها آب می‌دهد. او این کار را تا زمانی انجام می‌دهد تا درخت‌ها بتوانند خودشان گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند.
 

حکایت پیرمردی که ۷۰ سال است درخت می‌کارد/ قهرمان کوهستان‌های کامفیروز

اولین درختم را در بچگی کاشتم
اولین درختم را در کوه حسین قلی خان در یک روز پاییزی کاشتم. ما در روستای تل سرخ قوم و خویش داشتیم. نزدیک۱۰ ساله بودم. یکی از اقوام می‌خواست برود از کوه هیزم بیاورد. قبل از آن من با استفاده از یک پله سوار الاغی شدم که او قرار بود برای آوردن هیزم ببرد بزرگ‌ترها خواستند من را پیاده کنند اما هر کار کردند من پیاده نشدم. قوم ما هم انگار رحمش آمد و گفت:« عیب ندارد با من بیاید». خلاصه من هم با او همسفر شدم. برای این که از روی الاغ نیفتم خودش جلو نشست و با کمربندی من را به خودش بست. وقتی آن جا رسیدیم، برای این که من سرگرم باشم و خودش به کارش برسد، آتش درست کرد و مقداری بلوط جمع کرد و زیر خاکستر کرد تا بپزد و من بخورم. من که این کار را دیدم یک مشت بلوط جمع کردم و آن‌ها را زیر خاک کردم. توی راه وقتی داشتیم برمی‌گشتیم گفتم که چه کاری انجام دادم. قوم ما به من گفت:« آن‌ها سبز می‌شوند!» بعدها یک بار دیگر با پدرم به  کوه رفتیم. مرحوم پدرم یک مشت کیالک (زالزالک) به من داد تا بخورم. وقتی مقداری از زالزالک‌ها را خوردم پدرم گفت:«با چوب سوراخی درست کن و دانه میوه را زیر خاک کن.» من هم همان کار را کردم. یادم هست پدرم یک بار به من گفت:« آب دهنت را توی ظرفی که از آن آب می خوری نریز!» بزرگ‌تر که شدم پرسیدم:« معنی حرف آن روزت چی بود؟»  پدرم گفت:« یعنی این کشور مثل ظرفی است که تو از آن آب می‌خوری پس نباید خرابش کنی باید مواظبش باشی.» یادم هست بچه که بودم وقتی هم برای جمع کردن علف برای گوسفند و گاو به کوه و بیابان می‌رفتیم همیشه تأکید می‌کرد که :«از این گیاهانی که جمع می‌کنی همیشه یک شاخه را بگذار تا برای سال آینده بذر بماند».

نمی‌دانم چند درخت کاشته‌ام
از آن روزی که به طور اتفاقی و نادانسته در کوه حسین قلی خان چند دانه بلوط کاشتم تا همین حالا که عمر من به ۸۱ سال رسیده است، انواع و اقسام درخت و بوته کاشته‌ام یعنی من در این ۷۰ سال بیش از ۵۰ نوع درخت و گیاه را کاشته‌ام. زیتون، بلوط، انجیر کوهی، انار،خرما، زرشک، توت، بید، زبان گنجشک، تِنْگِرس یا بادام خارآلود یا تِنْگِس، کیکم که یه جور افراست، تعداد درخت‌ها و بوته‌هایی که کاشته ام خیلی زیاد است. مثلاً در صد متر من کلی بذر کاشته‌ام و تقریباً می‌دانم هر کدام کجا هستند تا به آن‌ها آب بدهم تا خشک نشوند.
 نمی‌شود بگویم چند هزار درخت و گیاه کاشته‌ام ولی می‌توانم بگویم وقتی سال خوب باشد و باران به اندازه کافی بیاید بذرکاری من بیشتر می‌شود از سالی که  سال خشک است و باران نمی‌آید یا کم می‌آید چون در سال پرباران دانه‌ها راحت‌تر سبز می‌شوند چه درخت باشد چه گیاه دارویی باشد. وقتی زمین خوب است و باران خوب می‌آید دیگر نیاز نیست برای هر دانه ای گودالی کنده شود من دانه‌ها را مثل دانه گندم روی خاک می‌پاشم و می‌دانم که سبز می‌شوند.
 شما می‌توانی وقتی یک مشت گندم داری آن را بشماری تا ببینی چند گندم سبز می‌شود؟ کار من هم همین طور است فکر کن یک گرم بذر یک گیاه چند گیاه می‌شود؟ سال‌هایی که بارندگی کم هست اما گودال می‌کنم و بذر را زیر خاک می‌کنم و حواسم هست که آن زیر خشک نماند تا زودتر سبز بشود. کارم هر سال همین است که از تیرماه که بذر بعضی از درخت‌ها به دست می‌آید بذرها را جمع می کنم و در زمستان و بهار یا حتی دیگر فصل ها آن‌ها را می‌کارم.

حکایت پیرمردی که ۷۰ سال است درخت می‌کارد/ قهرمان کوهستان‌های کامفیروز


برای همه درختان جهان غصه می‌خورم
اوایل انقلاب بود که مثل همیشه برای سرکشی از طبیعت از روستا بیرون رفتم. کمی که از روستا دور شدم، در آن دورها دودی را دیدم. دلم شورافتاد که مبادا آتش سوزی طبیعت باشد برای همین به سرعت خودم را به آتش رساندم. وقتی به نقطه آتش‌سوزی رسیدم، تا خواستم آتش را خاموش کنم متوجه ماری شدم که در آتش گرفتار شده و سوخته بود. آن جا خیلی دلم سوخت چون سرمایه مملکتم بر اثر بی‌احتیاطی در آتش سوخته بود. کمی آن طرف‌تر یک گنجشک را دیدم که او هم بر اثر آتش سوزی تلف شده بود. شاید برای خیلی‌ها از بین رفتن یک دانه گنجشک یا یک دانه مار چیزی نباشد اما من آن روز خیلی غصه خوردم. توی سر خودم زدم، خیلی ناراحت بودم که کاری از دستم بر نیامده بود و مار و گنجشک سوخته بودند. من سواد ندارم اما می دانم که طبیعت دین و مذهب ماست برادر و خواهر ماست، خانواده ماست اگر این طبیعت نباشد ما هم دیگر نیستیم، سلامتی نداریم. اگر هر جای جهان درختی از بین برود انگار درختان خاک ما از بین رفته است. درست است که بعضی کشورها دشمن ما هستند اما من برای آب و خاک و درخت همان کشورها هم غصه می‌خورم. هوا که آلوده شد و نتوانستیم جلو آلودگی‌اش را بگیریم، کم کم هوای همه دنیا آلوده می‌شود و آسیب آن به همه مردم دنیا می‌رسد. وقتی درخت نبود، آب نبود، طبیعت نبود، زندگی هم نیست و تمام می شود. ولی هوا که خوب باشد همه لذت می‌برند چون زندگی برای همه راحت می‌شود چه برای کودک، چه برای آدم پیر و ناتوان و از این بابت خدا را شکر می‌کنند. حیوانات هم وقتی وضعیت طبیعت برای زندگی آن‌ها خوب باشد خوشحال هستند و شکر خدا را می گویند هر چند ما حرف زدن آن‌ها را نمی فهمیم اما آن‌ها با خدا به زبان خودشان حرف می زنند پس  وقتی طبیعت وضعیت خوبی داشته باشد هم برای حیوانات خوب است و هم برای انسان‌ها. 

چرابعضی وقت‌ها فراموش می‌کنیم؟
من وقتی می‌بینم کسانی هستند که قدر خاک را نمی‌دانند و باعث آلوده شدن و یا از بین رفتن آن می‌شوند، خیلی غصه‌ام می‌گیرد. خاک چه این جا باشد چه در یک کشور خارجی، چه شرق باشد چه غرب، چه شمال چه جنوب فرقی ندارد ما باید احترام خاک را داشته باشیم و از آن مواظبت کنیم. خدا روی این خاک هزاران نوع حیوان، جانور، کرم وچیزهای دیگر آفریده است که ما هم یکی از آفریده‌های خدا بر روی خاک هستیم. یعنی خاک پر از زندگی است اما بعضی وقت‌ها ما این را فراموش می‌کنیم و به خاک بی احترامی می‌کنیم. چون یا غفلت می‌کنیم یا زیاده خواه هستیم و فقط به خودمان و سود خودمان فکر می‌کنیم. مار، ماهی، گوسفند همین جور فکر کن و بگو ببین چند نوع می‌شود. تازه چیزهایی بوده که ما اسم آن‌ها را نمی‌دانیم. حالا کنار حیوانات گیاهان و درخت‌ها و هزار جور روییدنی دیگر را هم اضافه کنید. ابرها وقتی سرسبزی را روی زمین می‌بینند باردار می‌شوند و می‌بارند برای همین باید نگذاریم زمین خشک بشود. این همه سم پاشی کردن برای زمین خطرناک است؛ چون حشرات مفید را هم از بین می‌برد. کرم‌های مفید هم از بین می��روند خب اگر این کرم‌ها تمام شوند و همه آن‌ها بمیرند ما هم می‌میریم. ما قبلاً در همین منطقه خودمان مار زیاد داشتیم، کرنجال (خرچنگ) زیاد داشتیم، قربک(قورباغه) داشتیم، پرنده داشتیم اما الان چه قدر از این حیوانات داریم؟ خب سم زدن‌ها خیلی از این حیوانات را از بین برده است با سم زدن‌های بیش از نیاز، زمین را سوزانده‌ایم و دیگر آن زمین قبلی که برای حیوانات و پرندگان خوب بود، نیست.

حکایت پیرمردی که ۷۰ سال است درخت می‌کارد/ قهرمان کوهستان‌های کامفیروز


گتجشک سرمایه جهان است
دیروز مثل همیشه از خانه بیرون آمدم تا هم سری به گاو و الاغم بزنم هم برای درخت هایی که امسال کاشته‌ام آب ببرم. دیدم گنجشکی روی آسفالت جاده که از توی روستای ما رد می شود، افتاده است.  گنجشک را بر داشتم. بدنش هنوز گرم بود  اما هر چه نازش کردم دیدم تکان نمی خورد. دیدم طفلکی مرده است و دیگر نمی‌تواند پرواز کند. من خیلی از این اتفاق ناراحت شدم. فکرش را بکنید این گنجشک سرمایه جهان است. کشاورزان که گندم‌ها را بار ماشین یا تراکتور از سر زمین به روستا می آورند، مقداری از آن روی آسفالت می‌ریزد. این پرنده‌های بی زبان هم به هوای خوردن این دانه‌ها روی آسفالت می‌نشینند اما چون سرگرم خوردن می‌شوند گاهی ماشین‌ها که به سرعت می‌آیند متوجه نمی‌شود. وقتی می‌خواهند پرواز کنند به ماشین‌ها می‌خورند و می‌میرند. من از همه کشاورزان می‌خواهم که دقت کنند تا گندم روی آسفالت نریزد. اگر دوست دارند برای رضای خدا غذایی به پرنده ها بدهند، سهم آن‌ها را کم یا زیاد، توی صحرا بریزند چون آنجا آسیبی به پرنده ها وارد نمی‌شود و این جوری این حیوانات بی گناه کشته نمی‌شوند. به نظر من باهنده(پرنده) ارزشش از بعضی انسان‌ها بیشتر است. انسانی که تشخیص نمی‌دهد حیوان چه ارزشی دارد، بی ارزش است. زمانی که من این کار را شروع کردم، آدم‌هایی بودند که با من مخالف بودند چون نمی‌دانستند معنی طبیعت چیست. می‌گفتند مگر تو حمالی که در کوه‌ها درخت می کاری، مگر حمالی که آب روی شانه ات می گذاری و به کوه میبری و از این حرف‌ها می‌گفتند اما الان همان آدم ها تشویقم می‌کنند و خودشان هم به درختان آب می‌دهند و من از این بابت خدا رو شاکرم. خانمم الان نمی‌تواند با من برای آبیاری یا کاشت درخت ها به کوه بیاید اما همیشه همکارم بوده است اگر ساعت ۲ شب می‌خواستم برای نهال‌های کوچک آب ببرم وسایلم را آماده می‌کرد و کمک می‌کرد تا بروم. من وظیفه خودم را درباره محیط زیست انجام می‌دهم کاری ندارم که مردم مثلاً بادام‌های کوهی را جمع می‌کنند و برای خودشان جمع‌کنند. وقتی کسی گوسفندانش را برای چرا می‌برد من خوشحالم و حتی لازم باشد به او کمک می‌کنم فقط همه تقاضای من از مردم این است که هوای محیط زیست را داشته باشند تا آسیب نبیند.
​​​​​​​

 ۴۰ روز جایی نرفتیم
یادم هست یک سال در همین منطقه خودمان این قدر برف آمد که تا ۴۰ روز هیچ‌جا نمی‌توانستیم برویم. هیچ کاری نمی‌توانستیم انجام بدهیم و مجبور بودیم در خانه بمانیم. آن سال گوسفندهای زیادی از بین رفت. لاشه گوسفندها را انداختیم توی طبیعت تا غذای حیوانات بشود چون به درد ما نمی خورد دیگر اما آن سال بهار خوبی شد. وقتی ببینم آتش سوزی شده و درخت یا گیاهی می سوزد من احساس می کنم خودم روی آتشم، احساس می‌کنم قلبم روی آتش دارد می‌سوزد. من همه حیوانات را دوست دارم وهیچ کدام برای من فرقی ندارد چون هر کدام خاصیتی دارد. 

گوسفندها و درخت‌ها
یکی از مشکلات من در درختکاری وجود گوسفندهای روستاست. برای این که گوسفندان به درخت‌هایی که سن کمی دارند آسیب نزنند، بذرها را در شکاف سنگ‌ها می‌کارم یا وقتی که سبز می‌شوند دور آن‌ها را سنگ چین می‌کنم یا از خار و بوته‌های خشک برای مخفی کردن آن‌ها از دست دام‌ها استفاده می‌کنم. وقتی گوسفندی درخت کوچکی را که هنوز یک سال یا کمتر از آن دارد می‌خورد رشد آن درخت به کندی انجام می‌شود برای همین باید حواسم همیشه به درخت‌های کوچکم باشد.

منبع: روزنامه قدس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.