کبری نصراللهی همسر حسن صادقی شیرزنی است که سه فرزند و همسرش را برای مبارزه با حق علیه باطل به جبهههای جنگ فرستاد؛ او در بیان خاطرات خود از زمان جنگ چنین نقل میکند: قاسم یکی از پسرانم سال ۱۳۶۰ به اسارت نیروهای بعثی درآمد، آن زمان برادرش حسین هم در جبهه بود، وقتی حسین به خانه آمد من و او از پدرش خواستیم او هم به جبهه برود، همسرم گفت: شما مادر و پسر چرا با اصرار میخواهید مرا به جبهه بفرستید، بالاخره راضی شد به جبهه برود.
همسرم سال ۱۳۶۳ در سن ۵۰ سالگی با افتخار در دو مرحله به مدت چهار ماه برای خدمت به وطن به جبهه رفت، پس از سه ماه زمانی که میخواست به خانه بازگردد با اینکه پشت برف مانده و سختیهای زیادی را متحمل شده بود، گفت: اگر کسی به جبهه نرود به اسلام خیانت کرده است، زنان بیوه که شوهرانشان به شهادت رسیدند با بچههای یتیمشان برای ما آبگوشت و تخممرغ آبپز میآوردند ما باید با رفتن به جنگ با بعثیها از خاک و ناموس خود دفاع کنیم.
حسن دو سه روزی نزد ما در خانه ماند و پس از باز شدن مسیر؛ مایحتاج موردنیاز ما را تهیه کرد و با خوشحالی دوباره به جبهه بازگشت. من به همراه دو دختر و سه عروسم با هم در خانه ای در روستای قوچ حصار (در نزدیکی شهرری) زندگی میکردیم؛ شما تصور کنید چقدر سخت است من باید حواسم به همه آنها بود، تا احساس خلأ در زندگی نکنند.
آن زمان بهسختی زندگی برایم سپری میشد، شبها به حیاط خانه میرفتم و در تنهایی باخدا صحبت میکردم، هر کاری که ما انجام دادیم برای رضای خدا بود؛ اما انتظار داریم حداقل مسئولان سپاه و بنیاد شهید به دیدار ما بیایند و یا اجازه بدهند به دیدار رهبر برویم، اگر متولیان امر در مقابل خانواده شهدا کوتاهی کنند باید در پیشگاه خدا پاسخگو باشند، همسرم را چند سال قبل بر اثر بیماری از دست دادم و اکنون خودم ازپاافتادهام آیا کسی نباید جویای احوال من شود؟
پختن نان برای رزمندگان تا ۶ ماه
زمان جنگ من تا ۶ ماه هر روز برای رزمندگان نان میپختم، ترشی و مربا درست میکردم، لباس آنها را میشستم و به همراه بانوان شبانهروز مواد غذایی و خشکبار تهیه و برای رزمندگان بستهبندی و به جبهه میفرستادیم.
زمانی که میخواستم پسر کوچکم را به جبهه بفرستم نیروهای سپاه مخالفت کردند، به آنها گفتم چرا او را با خود به جبهه نمیبرید، روز قیامت باید در برابر حضرت رسول پاسخگو باشید، تا اینکه اجازه دادند او به جبهه برود. بعد از اینکه همسرم از جبهه به خانه آمد محسن به شهادت رسید و قاسم پس از گذشت پنج سال از چنگال بعثیها آزاد شد.
مسئولان روز قیامت باید جواب پس دهند
حسین ۳۳ ماه باوجود آنکه همسرش بیمار بود در جبهه به مبارزه با نیروهای بعثی پرداخت؛ اما متولیان امر فقط ۱۸ ماه از خدمت را تأیید کردند، درحالیکه همرزمان او شهادت میدهند که حسین ۳۳ ماه در جبهه بوده است. او یک فرزند پسر دارد و باوجودآنکه همسرش را ازدستداده و از ناحیه پا به درجه جانبازی نائل شده و با سختی فرزندش را بزرگ کرده، بنیاد شهید کمکی به او نکرده و حتی نامهای نداده که پسرش از خدمت سربازی معاف شود.
او سالها در کارخانه مهرام کارکرده و همه او را میشناسند مسئولان بروند در مورد او تحقیق کنند حسین حتی کارت جانبازی هم ندارد، حداقل فرزندش را از رفتن به خدمت معاف کنند. آنهایی که پشت میز نشستهاند و نسبت به خانواده شهدا بیاعتنا هستند باید روز قیامت پاسخگو باشند.
برشی از زندگی شهید محسن صادقی
محسن صادقی ۳ تیرماه سال ۱۳۴۱، در روستای قوچحصار از توابع شهرستان ری دیده به جهان گشود، پدرش کشاورز بود او تا پایان دوره راهنمایی درس خواند، محسن در کار کشاورزی به پدرش کمک می کرد، پس از ازدواج به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت، ۱۲ خرداد سال ۱۳۶۵، با سمت معاونگردان در فکه توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به قلب و پهلو شهید شد. پیکرش را در بهشتزهرای شهرستان تهران به خاک سپردند.
نظر شما