سه ساعت؛ بله! فیلم تازه کریس نولان سه ساعت زمان دارد و بیوقفه ۱۸۰ دقیقه باید آن را پیگیری کنید مبادا ریزهکاریها را از دست بدهید وگرنه باید مجدد به تماشای اوپنهایمر بنشینید که نامش، نام یک فیزیکدان نظری است که به تعبیری پدر بمب اتم بوده!
همین قدر جاهطلبانه که زندگی یک فیزیکدان و آن هم فردی که همه جور اتهامی روانه اش است را مبنای داستانپردازی کنی و بخواهی در زمانی سه ساعته به این پرسش پاسخ دهی که بالاخره او عامل بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی است یا آنها که دستاورد او را به جای دستیابی به صلحی همهجانبه و خیرآمیز، عاملی برای شر کردند؟
«اوپنهایمر» یک فیلم سهساعته است که با ۱۰۰میلیون دلار هزینه تولید شده و نولان بر حداقل استفاده از سیجیآی و فیلمبرداری با فرمت ۶۵مم و دوربینهای آیمکس اصرار داشته است.
جاهطلبی او تا آنجا بوده که بخشهایی از فیلم به صورت آنالوگ سیاه و سفید گرفته شده تا حس و حال زمانی که رویدادهای دهه ۲۰ تا ۶۰ میلادی را پوشش میدهد، القا شود.
ارتباط با کمونیستها
اوپنهایمر فیلمی است که بیش از مخاطب عام میتواند برای دانشآموختگان رشتههای علوم پایه یا مهندسی، جذاب باشد چون نولان به غیر از اوپنهایمر، پای دانشمندان سرشناسی همچون نیلز بور، ورنر هایزنبرگ، آلبرت اینشتین، ادوارد تلر، آیزاک رابی و... را به داستان باز میکند و ضمن بازنمایی بصری قابل قبول آنها، چکیده خصوصیات رفتاری آنها را در بزنگاههای رویارویی با اوپنهایمر ارائه میکند. البته این دلیلی نیست که فیلم اخیر نولان برای سیاستمداران جذاب نباشد چون نقاط عطف فیلم دقیقاً جاهایی است که سایه شوم سیاست بر سر علم سنگینی میکند و میشود آنچه نباید بشود.
ساختار استودیویی هالیوود اینجا هم ولکنِ کمونیستها و اتحاد جماهیر شوروی نیست و قصد دارد از دریچه بدبختیهایی که به واسطه رفاقت گذشته اوپنهایمر با یک کمونیست بر او رفته، ارتباط معمولی با یک کمونیست را هم شوم بداند. بدتر آنکه نولان با رندی در جاهایی از فیلم به صورت آشکار، یک دلیل غلتیدن قهرمانش به وادی ساخت بمب اتم را رهایی از سوءظن سمپاتی به کمونیسم جلوه میدهد؛ سوءظنی که نه فقط اوپنهایمر که بسیاری از مفاخر کشورهای بلوک غرب را تا سالها گرفتار کرده بود و در مقیاسی بالاتر کلاً هر دیدگاه پرسشگری را تهدید میکرد.
یک درام زندگینامهای موفق
اوپنهایمر جاهایی و به خصوص در میانه، به دلیل ورود بیش از حد ضرورت به مناسبات علمی فیزیکدان محوری خود، میتواند اثری خستهکننده برای مخاطب عام باشد ولی باز کشش تصاویری که نولان کوشیده از اتفاقهای معاصر جنگ جهانی دوم ثبت کند از مرارت میکاهد. یادمان باشد نولان در «دانکرک» و «تلقین» هم جاهایی آن قدر در عرض غور کرده بود که اثرش سختفهم و خستهکننده قلمداد شد ولی هنر او آن است که جزئیات داستانی را رک و راست برای مخاطب نمیگوید و او را به کندوکاو و کنار هم قرار دادن شواهد وادار میکند و همین هم هست که آثارش را جذاب میکند.
ریسکپذیری و نترسیدن از شکست به قیمت تجربه تازه، سبب شده نولان در ارائه یک درام زندگینامهای با رگههای اخلاقی- انسانی خوبتر از آن تجربههای علمی – تخیلیاش عمل کند. نولان در «تِنِت» و «تلقین» تخیل را با مباحثی همچون نسبیت در هم آمیخته و تصویری تازه از گونه علمی - تخیلی ارائه داده بود.
اما در «اوپنهایمر» به دل زندگی همانها که مقوله نسبیت و حرکت در زمان را در قالب فرضیه ارائه دادند، زده است. به بیان بهتر نولان ابتدا از فرضیه در آثار قبلی استفاده کرده و حالا در اوپنهایمر به صاحبان همان فرضیههایی پرداخته که نظریات گاه شگفتانگیز علمی را ارائه میدهند.
سالها پیش هربرت جورج ولز؛ رماننویس انگلیسی، داستانهای علمی- تخیلی را با حداقل فکتهای علمی و بیشتر به سبک و سیاقی که تخیلات بشریت را محقق جلوه دهد، مینوشت نظیر «مرد نامرئی»، «ماشین زمان»، «چرخهای بخت» و «جزیره دکتر مورو». آنچه جورج ولز مینوشت بیشتر متکی بر تخیل بود تا تئوریهای علمی. هنوز هم نوشتههای او مخاطب دارد ولی نولان که کوشیده بود تئوریهای علمی را محقق شده بیافریند حالا در «اوپنهایمر» به سراغ تئوریسازانی رفته که گاه با کشف خود، سرنوشت میلیاردها انسان را متأثر کردهاند بی آنکه خودشان از عکسالعمل اعمال خویش آگاه باشند.
از سِنِمار معمار تا اوپنهایمر
روزآمدی اوپنهایمر ورای بحثهای کلان دنیای امروز حول محدودیت کشورها در داشتن بمب اتم، از همین جا نشأت مییابد: چرا دانشمندان توانایی درک عواقب تئوریهای خویش را نداشتند؟ واضح است! دانشمندان از ازل تا ابد اغلب در خدمت صاحبان سرمایهای بودهاند که امکانات مورد نیاز برای سعی و خطاهای آنها را فراهم میکردهاند در نتیجه خودشان نتوانستهاند درباره کاربرد اکتشافی که کردهاند، تصمیم بگیرند.
این معنایی است که نولان امروز در اوپنهایمر ناخنکی بدان زده ولی سالها پیش و در میانه دهه ۷۰خورشیدی بهرام بیضایی در دو نمایش «کارنامه بندار بیدخش» و سپس «مجلس قربانی سنمار» به تفصیل به آنها پرداخته بود و البته که بیضایی خود مرجعی داشت به نام «هفت پیکر» نظامی گنجوی، شاعر قرن ششم هجری! در مثل، مناقشه نیست و نظامی ۷۰۰ سال و کمی کمتر یا بیشتر داستان معماری به نام سنمار را گفته بود که مأموریت یافت قصری برای فرزند یزدگرد بسازد و قصر را هم تمام و کمال ساخت ولی در روز رونمایی قصر، به دستور همانهایی که امر به ساخت قصر کرده بودند! از پشتبام قصر به پایین پرت شد؛ چرا؟ به دلیل اینکه مبادا سرّ استواری قصری که سر به آسمان میسایید را نزد اغیار لو دهد.
چه خوب گفت نظامی که: کرد قصری بچند سال بلند/ به زمانیش ازو زمانه فکند/ گر ز گور خودش خبر بودی/ یک بدست از سه گز نیفزودی!
حامد مظفری
نظر شما