حجة الاسلام و المسلمین محمد علی جاودان [نقل میکنند]: پس از درگذشت مرحوم شیخ محمدحسین زاهد (فرزند شیخ مرتضی زاهد)، محترمین از شاگردان مرحوم آقای شیخ مرتضی زاهد و برخی بزرگان محلة مسجد امین الدوله به قم میآیند و طبق دستور مرحوم زاهد از آیت الله العظمی بروجردی درخواست میکنند که حاج آقای حق شناس را برای امامت مسجد امین الدوله بفرستند. آیت الله بروجردی با همه علاقه ای که به شاگرد سختکوش خود داشتند، ناگزیر میشوند درخواست مردم را اجابت کنند. لذا حکم میکنند که ایشان به تهران برود.
برای آقای حق شناس در آن شرایط، وظیفه ای سخت تر از این وجود نداشت؛ چرا که ایشان در آن ایام، مدرسی مقبول در حوزه قم بود و دروسی از جمله رسائل و مکاسب و منظومۀ ملا هادی سبزواری را درس میداد. ناگزیر، کار به مشورت با حاج روح الله خمینی میکشد. ایشان هم میفرمایند: «باید بروی وظیفه است». آقای حق شناس می پرسد: «[اگر این طور است] پس چرا خود شما نمی روید؟!» [امام خمینی] می فرماید: «به جدّم قسم، اگر گفته بودند روح الله، میرفتم.»
آقای حق شناس به حکم وظیفه، آماده بازگشت به تهران میشود. خودشان میفرمودند: «وقتی آقای بروجردی خیلی به اصرار امر فرمودند که باید تهران بروی البته علاقه خاص در میان ما بود که من نمیخواستم قم را ترک کنم... بعد آقای بروجردی فرمودند: «هر وقت خواستی بروی توصیه ای برایت دارم» و این توصیه هم واقعاً عجیب است! عرض کردم: چشم! هر وقت خواستم بروم، شرفیاب میشوم. وقت رفتن رسید. خدمت ایشان رفتم، فرمودند: «یگانه وصیت من این است که در برخورد با افراد اجتماع، طوری رفتار بشود که از این برخورد شما، از معاشرت با شما بر ایمان و عقیده آنها اضافه بشود، نه این که خدای ناخواسته اگر ایمان آنها مثلاً نیم من باشد، در برخورد با تو بشود یک چارَک! طوری باشد که در برخورد تو با افراد اجتماع، ایمان آنها ترقی بکند».
منبع: محمدی ری شهری، محمد، «بر بال خاطرات»، ص۱۱۵-۱۱۴
نظر شما