تحولات لبنان و فلسطین

در روزگار نوجوانی‌ام یعنی سه دهه پیش وقتی از زادگاهم یونسی برای کاری به بجستان می‌رفتم، ۵کیلومتر آن طرف‌تر از زادگاهم کنار روستای مرندیز، چند درخت را می‌دیدم که در هر نوبت رفتنم به بجستان بیشتر می‌شدند. اول فقط یک زمین خالی بود و همان چند درخت؛ اما بعدها به مرور

درباره مردی که با دست خالی برای مردم پارک درست کرد/ به عشق امام مهربانی‌ها

در روزگار نوجوانی‌ام یعنی سه دهه پیش وقتی از زادگاهم یونسی برای کاری به بجستان می‌رفتم، ۵کیلومتر آن طرف‌تر از زادگاهم کنار روستای مرندیز، چند درخت را می‌دیدم که در هر نوبت رفتنم به بجستان بیشتر می‌شدند.

اول فقط یک زمین خالی بود و همان چند درخت؛ اما بعدها به مرور زمان تعداد درخت‌ها بیشتر و بیشتر و بناهایی هم ساخته شد تا شکل یک پارک را به خود گرفت. بانی این اتفاق خوب، مردی از اهالی روستای مرندیز به نام آقای غلامعلی پاکزاد است. همیشه دوست داشتم درباره کاری که او کرده بیشتر بدانم تا سرانجام  چندی پیش با محمد پاکزاد از فرزندان ‌ایشان تماس گرفتم و موضوع را مطرح کردم.
ناتوان از کار و تلاش
در ذهنم مانده است که قبلاً آقای پاکزاد آرایشگاه  داشت و همین کمک می‌کند آرایشگاه را پیدا کنم؛ اما آرایشگاه بسته است و نمی‌دانم باید در کدام خانه را بزنم. در سایه‌ کم‌رمق دیواری چند خانم نشسته‌اند. وقتی از آن‌ها آدرس می‌پرسم یکی از آن‌ها راه می‌افتد تا خانه را نشانم بدهد. با اینکه خرداد ماه است و هنوز ساعتی از صبح نگذشته، هوا گرم است که طبیعت کویر همین است؛ روزهای گرم اما شب‌های دلچسب. همسر غلامعلی پاکزاد در را برایم باز می‌کند و وارد خانه می‌شوم. آقای پاکزاد روی تشکی دراز کشیده و با دیدن من سعی می‌کند هر طور شده بنشیند. انگار از اینکه او را در آن حالت دیده‌ام معذب است و همین گریه‌ای می‌شود همراه با جملاتی که خیلی متوجه نمی‌شوم و حق دارد، چون به گفته همسرش، آقای پاکزاد به خاطره سکته دیگر توان صحبت کردن ندارد و حتی برای رفت‌وآمد هم باید از ویلچر و کمک خانواده‌اش استفاده کند. او حالا دو سالی می‌شود که خانه‌نشین است.

غمخوار روستا
پس از چند دقیقه علی پاکزاد به جمع ما اضافه می‌شود. او درباره پدرش می‌گوید: پدرم سال ۱۳۱۸ در روستای مرندیز بجستان به دنیا آمد. تا کلاس پنجم ابتدایی قدیم درس خوانده و ۹ فرزند دارد. کودکی پدر من طبق آنچه شنیدیم و رسم آن روزگار در یک روستای محروم بوده، با کشاورزی و دامداری گره خورده بود. به گفته مادرم وقتی با هم ازدواج کردند پدر من هم مثل خیلی از مردان دیگر روستایی این منطقه، برای کار به شهرهایی مثل گرگان می‌رفتند .
البته‌ ایشان برای کار سر کوره‌ها به مشهد و گناباد هم رفته بودند؛ بعدها هم که به روستا برگشتند مدتی خودشان کوره داشتند. یکی از شغل‌های ثابتشان هم آرایشگری بوده است. پدرم تا زمانی که می‌توانستند، در آرایشگاه کار می‌کردند، اما پیش از اینکه آرایشگاهی داشته باشند به رسم قدیم، حتی برای اصلاح مردم به خانه‌هایشان می‌رفتند. حتی وقتی صاحب آرایشگاه شدند باز برای اصلاح موی سر افراد مسن به خانه‌های آن‌ها می‌رفتند. در کل پدرم از آن نوع افرادی بودند که به سهم خودشان برای روستا زحمت زیادی کشیدند.

درباره مردی که با دست خالی برای مردم پارک درست کرد/ به عشق امام مهربانی‌ها


پارکی برای زائران آقا(ع)
در میان صحبت‌های علی آقا، حسین آقا فرزند دیگر غلامعلی پاکزاد وارد می‌شود و از او هم می‌خواهم درباره پدرش برایم بگوید و او می‌گوید: پدرم ۶۵ سال مؤذنی و خادمی مسجد جامع مرندیز را با عشق بر عهده داشتند که الان برادرم راه او را ادامه می‌دهد. ۵۰ سال آرایشگر روستا بودند و ۲۰سال هم همزمان اداره حمام روستا را بر عهده داشتند. ۱۰ سال آبدار روستا و ۱۶سال عضو شورای اسلامی روستا بودند.
 اما مهم‌ترین کاری که پدرم انجام دادند و سال‌های سال می‌تواند خیر آن به دیگران برسد، ساخت پارکی در حاشیه جاده بجستان به مشهد بوده است.ایشان از ۳۰ سال پیش کار ساخت این پارک را با کاشت درخت شروع کردند و با سختی زیاد توانستند از آن‌ها نگهداری کنند. با تلاش پدرم بعدها تعداد این درخت‌ها بیشتر و بیشتر شد تا جایی که الان این پارک صدها اصله درخت دارد.این پارک کوچک دارای سکوهایی برای استراحت زائران حرم مطهر امام رضا(ع)، نمازخانه، سرویس بهداشتی، وضوخانه و... است. برای اینکه این پارک آماده شود پدرم در این سه دهه تلاش زیادی کردند؛ صبح می‌رفتند و شب می‌آمدند و این موجب می‌شد اداره امور خانه روی دوش مادرم باشد. پدرم نهال‌های مورد نظر را از بجستان یا هر جای دیگری که امکان داشت فراهم کردند. شاید در یک منطقه خوش آب و هوا با آب فراوان این قبیل کارها به سادگی انجام شود، اما در این سرزمین گرم و خشک عمل آوردن یک درخت و نگهداری از آن کار راحتی نیست؛ اما عشق پدرم سبب شد  برای زیاد شدن درخت‌ها و ساخت مکانی تفریحی برای روستا و زائران و مسافرانی که از این مسیر عبور می‌کنند تلاش کند. پس از اینکه پارک تکمیل شد، آن را به دولت واگذار کرد تا پارک صاحب سند هم بشود، برای همین پس از مدتی برای این پارک تابلویی با نام پدرم توسط مسئولان طراحی شد اما از آنجا که‌ ایشان دلداده‌ اهل‌بیت(ع) و به‌ویژه امام رضا(ع) هستند، نام پارک زائر را به اسم پارک اضافه کردند.  پارک زائر در این سال‌ها مکان مناسبی شده تا در مناسبت‌های مختلف سال مانند ایام نوروز، تابستان و دهه آخر صفر ‌شاهد راه‌اندازی ایستگاه و مواکب صلواتی برای پذیرایی و کمک به اسکان زائران در حال تشرف به بارگاه مطهر رضوی باشد که افتخاری برای روستای ماست.

درباره مردی که با دست خالی برای مردم پارک درست کرد/ به عشق امام مهربانی‌ها


همت بلند غلامعلی
حسین آقا آنچه درباره زندگی پدرش می‌داند را می‌گوید و پس از ساعتی میهمان خانواده مهربان آقای پاکزاد بودن، از خانه بیرون می‌زنم.  هوا حالا از یک ساعت قبل باز هم گرم‌تر شده و سایه ها را برای اهالی کویر ارزشمندتر کرده است.
 کوچه های خلوت روستای مرندیز  را طی می کنم
 تا به جاده  می‌رسم ،در راه دوباره کنار پارک توقف می‌کنم. چند خانواده با خودروهایشان‌ ایستاده‌اند تا استراحت کنند. با خودم فکر می‌کنم شاید هیچ کدام از این خانواده‌ها ماجرای این پارک را ندانند اما پس از چند ساعت رانندگی  و یافتن این فضای سبز برایشان دلچسب بوده تا استراحت و تجدید قوایی برای ادامه مسیر داشته باشند. فکر می‌کنم آدم‌ها گاهی می‌توانند بدون کمک گرفتن از بودجه‌های دولتی اما با همت بلندی که دارند، منبع خیر و برکت برای آدم‌های دیگر و البته خودشان باشند. غلامعلی پاکزاد یکی از همین آدم‌هایی است که حتماً مردم روستای مرندیز قدردان تلاش و همت او خواهند بود.

منبع: روزنامه قدس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.