میهمان این هفته من، کمال محمدی، جوان دهه هفتادی است با فکرهای ارزشمند برای وطنمان ایران. او کار خیر انجام میدهد و میتوانست کار خیرش رساندن مواد غذایی و این قبیل کمکها به تعدادی روستا باشد، اما سراغ کارهای جدیتر رفته است.
کار خیر او پیوند دادن کودکان روستایی با کتاب و ساخت کتابخانه، قرق قسمتی از جنگلهای زاگرس و اهدای نهالهای میوه به خانوادههاست که کمکی مستمر باشد به آنها و البته زیباتر شدن محیط زیست. کمال محمدی کسی که بنیاد زاگرس را راه انداخته، متوجه این نکته مهم شده است که میشود بدون بودجههای دولتی و با کمکهای مردمی و همراه کردن جوامع محلی، اتفاقات بزرگی را رقم زد و این کاری است که او و دوستانش در استان کهگیلویه و بویراحمد انجام دادهاند.
انصراف از تحصیل به نفع بچهها
سال۱۳۷۳در بهمئی چاروسا در استان کهگیلویه و بویراحمد در خانوادهای که کشاورزی و باغداری پیشه آنهاست به دنیا آمدم. چون درسم خوب بود رشته علوم تجربی را انتخاب کردم و با توجه به معدل ۱۸ به بالا، هدفم تحصیل در رشته پرستاری بود، اما احیای زاگرس و رشد فرزندان محرومش سبب شد زندگیام به شکل دیگری پیش برود. در منطقه بعضی از آسیبهای اجتماعی را میدیدم و دلم میخواست بتوانم به سهم خودم برای برطرف و یا کم کردن این آسیبها کاری انجام دهم. وقتی میدیدم تعداد زیادی از مردم با کمکهای دولتی روزگار میگذرانند دلم میخواست کمکی کنم تا این وابستگی کمتر شود. نگاهم این است که حتی مردم ما در روستاها تواناییهایی دارند که باید به سمت بارور کردن آن تواناییها برویم، باید کاری کنیم که یک روستایی از داشتههای خود آگاه شود و بتواند آن را در جهت بهبود معیشتش استفاده کند. با این تفکر سال ۱۳۹۳با تعدادی از دوستان جمع شدیم و در این باره همفکری کردیم که چه کاری میتوانیم برای منطقه انجام دهیم.
چیزی که در آن مقطع به ذهنمان رسید این بود که بتوانیم کودکان و نوجوانان را با کتاب پیوند دهیم، چون معتقد بودم به جای اهدای مواد غذایی و کمکهایی از این دست، بهتر است به بچهها کتاب برسانیم. آنجا نگاه ما این بود همانطور که درخت بلوط میکاریم و از آن محافظت میکنیم تا به ثمر بنشیند، باید برای بزرگسالی کودکان و نوجوانان هم از همان کودکی کار کرد، چون کودکان هم مثل همان نهالها هستند و به مراقبت نیاز دارند. حرف ما این بود آشنا کردن آنها با کتاب میتواند یکی از بهترین مراقبتها باشد. از این مسیر است که میتوان انسانهای توانمند را تربیت کرد. برای همین سراغ کتاب و قصه رفتیم. طرحی را شروع کردیم با عنوان قصهخوانی زیر درختان بلوط در روستاهای لیلک در جنوب کهگیلویه و بویراحمد. درخت مورد علاقه من درخت بلوط است چون سختی زیادی میکشد.
فکرش را بکنید درخت بلوط از دل سنگ جوانه میزند و بیرون میآید، اما استوار و پابرجاست برای همین در این طرح از نام درخت بلوط استفاده کردیم تا هم حواس بچهها بیشتر به این درخت باشد و هم نمادی باشد برای کاری که انجام میدهیم. در آن برنامهها همراه دوستانم به روستاهای مختلف میرفتیم، زیر درخت بلوط مینشستیم و برای بچهها قصهخوانی میکردیم و ضمن آن قصهخوانیها از درختها و اهمیت محیط زیست هم با بچهها حرف میزدیم. فکرش را بکنید وقتی بچهها زیر درخت، کتاب میخواندند و قصه میشنیدند چه لذتی میبردند. وقتی با کودکان در حوزههای محیط زیستی کار میکنیم، افرادی دغدغهمند بار میآیند، چیزی که ما به آن نیاز داریم.
تربیت مربیها
وقتی قرار شد برای بچهها کتاب بخوانیم و از قصه برای اهداف خودمان استفاده کنیم نگاهی به کارهای انجام شده در بعضی از مناطق کمبرخوردار کشورمان داشتیم. در آن مناطق چیزی که زیاد شاهد آن بودیم کمکرسانی به مردم در قالب اهدای سبدهای غذایی بود. من معتقد بودم اینگونه کمکها نمیتواند یک زندگی را با تغییر جدی مواجه کند و چیزی که ما به آن نیاز داریم، آن تغییر جدی است .
کار ما در حوزه کتابخوانی و قصهخوانی، بازی، نقاشی و دیگر فعالیتهای فرهنگی تا سال ۱۳۹۷ ادامه داشت و پس از آن به این نتیجه رسیدیم حالا باید اتفاقات دیگری را هم رقم بزنیم. سراغ این رفتیم که در ۱۵۰روستایی که تحت پوشش ما بود به حوزههای دیگر هم ورود کنیم، مثل ساخت حمام، اهدای نوشتافزار، تعمیر منازل و خدمات مختلف دیگر.
در آن مقطع اگر فعالیتی را برای یکی از روستاها تعریف میکردیم، همان فعالیت را به روستاهای دیگر هم تسری میدادیم. پس از مدتی کار کردن، به این نتیجه رسیدیم فعالیتهای خودمان را در شهر بهمئی متمرکز کنیم و از این شهر کار را به دیگر نقاط ببریم. وقتی کار کتابخوانی را شروع کردم پس از مدتی به این نتیجه رسیدم که باید از بچههای خود روستا هم به عنوان مربی برای فعالیتهای فرهنگی گروه کمک بگیریم تا تعداد آنهایی که آموزش میدهند بیشتر شود. برای همین سراغ آنهایی رفتیم که به این فعالیتها علاقه داشتند و دبیرستان را تمام کرده بودند یا دبیرستانی بودند.
در کنار کلاسهای نقاشی، مجسمهسازی، تئاتر و... که برگزار میشد، اعلام کردیم کلاس مربیگری هم داریم و از مقطع دبیرستان تا دانشگاه میتوانند در این کلاسها شرکت کنند. استقبال از این طرح جدید هم خیلی خوب بود و همین حالا که با همدیگر صحبت میکنیم، بچههایی که در آن کلاسهای آموزشی شرکت کرده بودند، پس از چند ماه خودشان مربی شدهاند و با بچهها کار میکنند. حالا همان بچهها مربی نقاشی، مجسمهسازی، تئاتر و... شدهاند و دارند به بچههای دیگر خدمت میکنند. همه این اتفاقات خوب هم با کمکهای مردم از سراسر کشورمان و حتی از خارج از کشور انجام شد.
در قالب این فعالیتها با شور و علاقه دختران و پسران روبهرو شدم که من را به کاری که در پیش گرفتهام بیش از پیش مشتاق کرد. مثلاً فکرش را بکنید دختری که روستایشان کتابخانه ندارد برای شنیدن قصه، ۲۰دقیقه مسیر سنگلاخی را طی میکند تا خودش را به روستای کناری برساند و بتواند قصه گوش بدهد و یک ساعت را با دوستانش در کلاس قصهخوانی بماند.
معجزه کمک مردم
از سال ۱۴۰۱ به این فکر افتادیم که فعالیتهایمان را متمرکزتر کنیم و سراغ دو برنامه رفتیم. کار اولی که آغاز کردیم و برای انجام آن از جوامع محلی هم کمک گرفتیم، قرق جنگل ماغرجان بود. یادم هست همان سال محمد درویش، فعال محیط زیست و علیرضا شهرداری به منطقه ما آمدند و در این طرح کنار ما قرار گرفتند و این اتفاق سبب شد کسانی از خارج و داخل کشور برای اجرای این طرح با ما همراه شوند. فعالیت بعدی که دنبال آن رفتیم ایجاد کتابخانه بود. ما از نیمه دوم سال ۱۴۰۰ کار ساخت کتابخانه را آغاز کردیم. روال کار به این شکل بود به تناسب کمکی که علاقهمندان به حوزه محیط زیست و فرهنگ داشتند به نام آنها یا به نام کسی که میخواستند، در منطقه درخت میکاشتیم.
با این اتفاق دو هدف را دنبال کردیم، اول ایجاد کتابخانه برای بچهها و دوم کاشت درختان بیشتر در منطقه. طبقه دوم کتابخانه را هم به اسکان میهمانانی که به منطقه ما میآیند اختصاص خواهیم داد تا بتواند درآمدی باشد برای همین طرحهایی که در نظر داریم و انشاءالله تا چند وقت دیگر کتابخانه به صورت رسمی افتتاح خواهد شد.
قرقی که در منطقه شروع کردهایم از آبان امسال وارد سه سالگی خود میشود. در این طرح اجازه ورود دام به مراتع را ندادیم و در چند نوبت با کمک جامعه محلی، محیطبانی منطقه را انجام میدهیم؛ شیفت صبح تا ظهر و ظهر تا شب داریم و به همراهان خودمان از جوامع محلی هزینه این محیطبانی را هم پرداخت میکنیم. این هزینهها را از طریق کمکهای مردمی پرداخت میکنیم.
همانطور که توانستیم با کمکهای مردمی حدود ۷هزار دانشآموز را تحت پوشش برنامههای خود داشته باشیم یا حدود ۵۰۰هکتار را تحت پوشش قرق قرار دهیم. در کنار این دو کار به حدود ۳۰ خانوار از جوامع محلی که زندگی عشایری دارند و در بحث حفاظت در منطقه به ما کمک میکنند هم کمکهایی از قبیل آرد، کفش و... میدهیم، چون اینها هم کمک کار ما در احیای زاگرس هستند. ما چرای دام آنها را مدیریت کردیم؛ چیزی که در گذشته هم وجود داشته است.
مثلاً در منطقهای خان آن ��نطقه از مردم میخواست برای چند سال به جای بالا دست روستا در پایین دست روستا چرای دام داشته باشند یا به جای چرای دام در سمت راست روستا، در سمت چپ روستا انجام شود تا با این شگرد، طبیعت بتواند خودش را بازسازی کند. ما هم از همین الگو پیروی کردیم و نتیجهاش را هم داریم میبینیم. ثبت گربه وحشی، گرگ، پلنگ و گراز از دستاوردهای این قرق بوده است.
کاشت ۸۰ هزار درخت میوه
سال ۱۳۹۹ که رسید فعالیتهای ما زیاد و مختلف شده بود و دوست داشتم این فعالیتها به صورت رسمیتر ادامه پیدا کند، برای همین به دنبال تأسیس بنیاد زاگرس رفتم و بنیاد از سال ۱۴۰۰ فعالیت رسمی خود را آغاز کرد.
پس از اینکه مدتی با بچهها در قالب فعالیت کتابخوانی، قصهخوانی و دیگر آموزشها کار کردیم، به این فکر کردم که باید تعداد درختان منطقه را افزایش دهیم. در این مورد هم به این نکته توجه کردیم که باید درختان میوه را متناسب با آب و هوا انتخاب کنیم. هدفم از این کار این بود خانوادهها بتوانند با نگهداری از درختها، از میوههای آنها استفاده کنند تا کمکی به معیشت خانوادهها شود. شکر خدا در قالب این فعالیت «بنیاد زاگرس» با حمایت و همراهی مردم این مناطق، در طول این چند سال حدود ۸۰هزار نهال درخت مرکبات ازجمله لیمو، پرتقال و...
کاشته شد.
انتخاب درختها بر اساس آب و هوای هر منطقه بود. نهالها خریداری شده و در اختیار خانوادهها قرار گرفت، با این شرط که نگهداری از درختها هم بر عهده خانوادهها و عایدات هر درخت هم برای همان خانواده باشد.
ما در جایی که گرم بود نهال مرکبات مثل لیمو، پرتقال و زیتون کاشتیم و در مناطق سردسیر سراغ درختهایی همچون پسته، بادام، انجیر، انگور و گیلاس رفتیم. این نهالها را هم از شیراز خریداری میکردیم و به این مناطق میرساندیم. در هر روستا به تناسب توانایی خانواده، نهال در اختیار آنها قرار دادیم و همین حالا که با همدیگر صحبت میکنیم درختها به میوه رسیدهاند و خانوادهها میوههای درختان را برداشت میکنند.
برای همین خوشحالم که با این طرح خوب در دو سه سال آینده خیلی از خانوادهها دستشان به جیب خودشان میرود و دیگر نیازمند این نیستند که بسته غذایی به آنها برسانیم. ما در بعضی روستاها دیگر به خانوادهها نوشتافزار نمیدهیم، چون میدانیم خانواده میتواند از محصول درختانی که به آنها دادهایم و به ثمر رسیدهاند نیازهایشان را تأمین کنند.
دیدن دوباره گرگها
پس از انجام برنامه قرق، خود مردم میگفتند چیزی حدود ۱۶سال است که در این منطقه گرگ ندیدهایم اما حالا نزدیک همین قرق گرگ دیدهایم. با برنامه قرق، تعداد پرندگان افزایش یافته است و مثلاً از یک
به ۱۰۰ و از ۱۰۰ به هزار رسیده است. اگر در گذشته روی ۱۰ درخت لانه پرنده میدیدیم، حالا روی صدها درخت این لانهها را میبینیم که شگفتانگیز است.این اتفاقات خوب لطف خداوند بود، مشاوره دادن مردم بوده و اینکه مردم همهجوره کنار ما بودند و هستند. در این برنامه به جامعه محلی اعتماد کردیم، اگرچه در شروع برنامه وقتی به یک روستا میرفتیم، فکر میکردند فقط آمدهایم برنامهای اجرا کنیم، چند عکس بگیریم و از آن برنامه سوءاستفاده کنیم. چون متأسفانه پیش از ما هم کسانی به این روستاهای محروم رفته و عکس گرفته بودند اما کارهای اساسی انجام نداده بودند و همین در ذهن خانوادهها مانده بود. اما وقتی پس از مدتی دیدند ما دنبال این چیزها نیستیم و میخواهیم با کمک خود خانوادهها اتفاقات خوب را رقم بزنیم، نگاهشان عوض شد. حالا وقتی وارد همان روستایی میشویم که قبلاً با ما برخورد خوبی نداشتند، تا چای آنها را نخوریم، تا آب سرد آنها را ننوشیم، تا غذای محلی آنها را نخوریم اجازه خروج از روستا را نمیدهند.
آرزوی من
آرزوی من این است در همه ایران جان که آن را خیلی دوست دارم بچههای ما رشد کنند، افراد، تحصیلکرده، توانمند و دغدغهمند بار بیایند و دستشان در جیب خودشان باشد و نیاز نداشته باشند دستی برای کمک گرفتن به سمت دولت یا دیگران دراز کنند. آرزو دارم بیشتر از مدرسهای که در ایران میسازیم، کتابخانه بسازیم و این آرزو را دارم که اگر توانستم یک کتابخانه در منطقه خودمان بسازم، این یک کتابخانه تبدیل به صدها کتابخانه در نقاط مختلف ایران عزیز شود تا همه کودکان سرزمینم به کتاب خوب دسترسی داشته باشند. دلم میخواهد همانطور که توانستیم در این منطقه با کمک مردم مختلف چیزی حدود ۸۰هزار درخت میوه بکاریم و ۴۰۰هزار درخت بلوط، همه این عددها ضربدر ۱۰۰ شود و برای همه ایران اتفاق بیفتد. دلم میخواهد اگر ۵۰۰ هکتار فقط در شهرستان بهمئی قرق داریم، بتوانیم این اتفاق را با کمک مردم در کردستان، لرستان و دیگر نقاط رقم بزنیم.
برای ایران عزیز
در این مدت برای روستا فعالیت زیادی کردهایم و شکر خدا نتیجه آن را هم گرفتهایم. مثلاً میتوانم درباره خودم بگویم سال گذشته فرصت این را نداشتم که زیر کولر بخوابم و این سختی است و شاید اگر آن را به کسی بگوییم به چشم دیوانه به من نگاه کند، اما وقتی میبینم زاگرس در خاییز دارد میسوزد اما اینجا با کمک جامعه محلی سالم مانده است به این نتیجه میرسم که زحمتمان بینتیجه نبوده است.از طرفی فکر میکنم بزرگترین کاری که در این سه سال انجام دادهایم این بوده که مردم عاشق ایران از نقاط مختلف ایران و جهان مثل کانادا ،ترکیه ،آلمان وغیره همبستگی بیشتری پیدا کردهاند ، چون همه عاشق ایران هستیم و این چیزی است فراتر از اینکه کتابخانه ساختهایم.اینکه آتشی را که گوشهای از دامن زاگرس را گرفته؛ خاموش کنیم بسیار مهم است، اینکه وقتی ببینیم زاگرس آتش گرفته گریه کنیم، نشان از علاقه ما دارد؛ اما همه اینها مثلاً با یک باران تمام میشود، ولی باید پرسید پس از این باید چه کرد و ما به بعد فکر کردیم و برای بعد حرکت کردیم.وقتی دانشآموز فقیری میبینم، میتوانم بنشینم و برای او گریه کنم وبرایش غصه بخورم، اما به نظرم اینها ارزش ندارد. ارزش واقعی وقتی است که فقط تماشاگر نباشیم و قدمی برای او برداریم.
نظر شما