تحولات منطقه

لائوتارو مارتینز که زمین خورد، زمان به پسر بوشهر لبخند زد.لائوتارو با برانکارد از زمین بیرون رفت تا سیمونه اینزاگی انگشت اشاره اش را به سمت شماره ۹۹ بگیرد و نامش را به اسکواد نراتزوری الصاق کند.

گزارشی از شب روشنِ مهدی طارمی در سن سیرو/ رستگاریِ پسر شرقی در نراتزوری!
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

به گزارش قدس آنلاین،در و تخته ناگهان جور شد، مهدی با تقدیر دست دوستی داد و رخت اینتر را بر تن کرد تا در سن سیرو صدای گلوله‎ها را به گوش سیم خاردارهای اسکودوتو برساند و سوهان بر اعصاب بک‌های فکور «لچه» بکشد. گاهی قطار از ریل خارج شده  در وقت مقرر به ایستگاه آخر می رسد تا سرنوشتِ محتوم برای مسافران قطار کلاه از سر بردارد و نغمه‌های پاواروتی را بخواند. این فرضیه چقدر در مورد مردی با ۸۵ بازی ملی صدق می کرد!

*دلهره ای که پرید!

تیفوسی‌ها میلان را روی سرشان گرفته بودند که شکارچی شرقی طغیان کرد و با پاس طلایی خود لقمه چرب و نرمی برای هم دسته‌هایش فراهم کرد. این‌گونه شد که سرنوشت نوشته‌هایش را از پیشانی فوروارد بافراست پاک نکرد تا او از ره نرسیده به سوگلی سکوهای خیس بدل شود. این اما پایان ماجرا نبود. چند دقیقه بعد وقتی مهدی با برگردان چشم نواز خود ورزشگاه را تا آستانه انفجاری دیگر برد، دلهره جنگیدن در خط آتش اینتر به کلی از دریچه  قلبِ کماندو آریایی رخت بربست تا باور کند می تواند استادیوم ۸٠ هزار نفری را در طرفة العینی به مجلس عزای قشون‌های پرادعا بدل کند. بله رستگاری  لبخند جانانه‌ای زد تا انبار باروتِ موسیو اینزاگی دست به آسمان بردارد و زیر لب زمزمه کند: یک نفر آن بالا هست که دوستم دارد!

* آنجا چراغی روشن شد!

۵۳ دقیقه از دوئل اینتر-لچه گذشته بود که پاس ناب دی مارکو، مهدی طارمی را در موقعیت فروپاشی دوباره قلعه لچه قرار داد. او اما با فشار قلعه چی کهنه کار لچه نقش بر زمین شد تا بوی پنالتی به مشام دوآتشه‌ها برسد. میرغضب آوردگاه اما بی اعتنا به سوت بلبلی سکوها از کنار سکانس سرسام آور گذشت و دستور به ادامه بازی داد تا اینزاگی کنار خط به خشمگین ترین فرمانده دنیا بدل شود و برای قاضی القضات میدان کف بزند. آن سوتر اما مهدی به جنگ هفتاد و دو ملت پایان داد و با چشمکی به پرچم های آبی مشکی عذر ندیدن پنالتی واضح را پذیرفت تا ثابت کند در گذر دوران به یک گلادیاتور حرفه‌ای بدل شده و محال است آتش انتقام را به خاطر صحنه‌ای مشکوک مشتعل کند.چند دقیقه بعد وقتی هاکان چالهان اوغلو تیر خلاص را بر جسم زار و نزار لچه شلیک کرد، حقیقت در میانه چمنزار با چشمان کاملاً باز فریاد زد و توپچی زهردار ایرانی در آغوش مارکوس تورام آرام گرفت تا سرنوشتِ خوش سرشت خاموش‌ترین چراغ ها را با اشارتی روشن کند و سن سیرو به گورستان متروک سرجوخه های مغموم لچه بدل شود.

*با چشم‌هایش خندید!

۹۵ دقیقه دویدن، جنگیدن و سُریدن در آغوش یارانی با اسم های پرطمطراق سبب شد تا سیمونه اینزاگی پس از کسب سه امتیاز شیرین‌تر از حبه قند در میان خبرنگاران لب به تحسین مهدی طارمی باز کند و صریح اللهجه همچون گذشته خودش این جملات را بر زبان بنشاند:«نمایش طارمی را دوست داشتم، او ۹۵ دقیقه با قلبش جنگید و به تیم کمک شایانی کرد. من به او  امید بسته ام».

پارتیزان  سی‌ودوساله آن شب به همه آرزوهایش نرسید، اما از آمالِ بزرگش دست نکشید و زیر فلاش دوربین ها با قاطعیت گفت:  کار من تازه شروع شده است.حرف های مهدی در جمع پاپاراتزی‌ها به طرز عجیبی بوی امیدواری می‌داد: «می‌توانم خیلی بهتر از این عمل کنم و قول می دهم در تمرینات سخت تر کار کنم تا عملکرد بهتری داشته باشم». او ناگفته های دیگری نیز داشت. مثلا آنجا که تصریح کرد: حمایت هواداران  در سن سیرو فوق‌العاده است و ۹۰ دقیقه دست از حمایت اینتر بر نمی‌دارند. من آمده‌ام اینحا تا تلاش کنم به بهترین فرم و شکل برسم. قهرمانان بزرگی در ترکیب اینتر هستند و می‌خواهم تمام کوششم را برای کمک به تیم انجام دهم». طارمی بابت تمجیدهایی که هم‌تیمی ارمنستانی‌اش همیشه از او کرده بود نیز گفت:« از مخیتاریان و از همه هم تیمی‌هایم سپاسگزارم. از همان ابتدا همه به گرمی از من استقبال کردند و سعی کردند احساس کنم در خانه هستم. به ویژه مخیتاریان که به لحاظ زبانی بسیار کمک کرده. او بازیکنی بزرگ و همچنین انسانی فوق‌العاده است».

بله تقدیر این بود در شب پرحادثه این سو پسر شرقی با چشم هایش بخندد و آن سوتر اشک‌های نگون بختان لچه چکه چکه فرو بریزد و دنیایشان طعم هلاهل بگیرد.

*معادلات جدید موسیو اینزاگی

همین امروز وقتی خورشید به وسط آسمان میلان هجرت کند، سکاندار ارتشی با ۱۱۶ سال قدمت، با هزار و یک پرسش در ذهن تمرین عصرگاهی را کلید خواهد زد. مهم‌ترین پرسش نضج گرفته در ته و توهای ذهن او این است: چگونه باید از میان لائوتارو مارتینز، مارکوس تورام و مهدی طارمی یک نفر را به نیمکت پیچ و مهره کنم؟ پازل عجیبی سراغ اینزاگی بزرگ را گرفته.

نمایش دراماتیک مهدی در شب شرجی کاری کرده که مارتینز محترمانه به اتاق انتظار رهنمون شود و کُلنل ایرانی با همای سعادت روی شانه‌های سترگ خویش از بخت بیشتری برای فیکس شدن در نبردهای پیش رو برخوردار باشد. فوتبال اما با خوب و بد الفت دیرینه ندارد و آن‌قدر قسی‌القلب است که می تواند یک ستاره فرصت طلب را به سیاره‌ای متفرعن بدل کند و ورق را برگرداند. مهدی باید به چهره روزمرگی سیلی محکمی بزند و برای دلبری بیشتر در اتراقگاه افعی بزرگ به راهش ادامه دهد و سر از دالان ظلمانی تشویش برندارد. این بهترین کار است.

*این لعبت لولی‌وش!

رو به سرزمین چکمه چشم انتظار می‌مانیم. وقتی اینزاگی دور از چشم شاگردان خود سیگار مارلبروی روشن را در مشت خود فشار دهد، شماره ۹۹ دوباره فرار خواهد کرد و با استارتی انفجاری مدافعان بداقبال کالچو را به خاک سیاه خواهد نشاند. رؤیاپردازی جزیی از لعبت لولی وشی به نام فوتبال است. پس بی اعتنا به یک فوج احساس زودگذر در انتظار  اکران جدید طارمی می‌مانیم و به تماشای ماهی بیقراری می‌نشینیم که برای تجربه روزهای حماسی‌تر هر آن ممکن است از آب بیرون بپرد.

*امیدمافی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.