به گزارش فیلمنت نیوز، لیلا یک تنه سعی دارد جلوی تجاوز دارودسته سهراب به خانهاش را بگیرد، فرزندش سینا مستأصل از تنهایی مادر، به قهرمان فرضیاش پناه میبرد و با تمام سادگی کودکانهاش از پدربزرگ میخواهد به کمک مادرش بشتابد، اما پدربزرگ با سبیلی که نیمهاش را به باد داده، چنان هراس به جانش افتاده که حتی توان همدردی ندارد، چه رسد به ناجیگری!
«داریوش» قهرمانی آغشته به ترس است و فارغ از هر ویژگی دیگری، اولین تجربه سریالسازی هادی حجازیفر در شبکه نمایش خانگی، به دلیل خلق چنین قهرمانی، شایسته توجه و تحلیل است. بله، کار برای پلتفرمی که تجربه تولید و عرضه سریالهایی همچون «پوست شیر»، «افعی تهران» و «در انتهای شب» را در کارنامه خود دارد، حسابی سخت شده و کار «داریوش» برای برآورده کردن انتظارات مخاطبانش، از همان ابتدا اصلا ساده نبوده است. شاید حتی بتوان اعتراف کرد که صدور حکم ناکامیاش در برآوردن انتظارات، از سوی برخی منتقدان، هم چندان بیراه نیست، اما قصهای که حجازیفر برای روایت در دست گرفته و با پشتوانه نوید محمودی در مقام تهیهکننده، آن را به تصویر درآورده، قصهای نیست که به این راحتی بتوان ارزشهایش را نادیده گرفت.
بیایید مرور کنیم و ببینیم چقدر داریوش را میشناسیم؟ قهرمانی که در اولین مواجهه، با کولهباری سنگین از گذشتهای نامعلوم و در مسیری سرد و یخزده ملاقاتش کردیم. گامهای او در مسیر عبور از کوهستانی صعب، با کابوسی به لرزه افتاد و ترس از هیبت خونآلود بهرام، به رعشهاش انداخت. این شمایلی بود که آرامآرام و در قسمتهای بعدی بسط پیدا کرد و چه مکملی بهتر از کاظم میتوانست این شمایل را تکمیل کند. عباس جمشیدیفر که بیشک یکی از ستارهها بازمتولدشده در دنیای سریالهای خانگی محسوب میشود، اینبار هم حسابی خوش درخشیده و حتی میتوان گفت در سکانسهای مشترک، از هادی حجازیفر که همزمان کارگردانی را هم برعهده دارد، پیشی میگیرد. دیالوگهای از سر استیصال کاظم خطاب به داریوش، در همان قسمت اول، تبدیل به شناسنامهای برای کاراکترهای اصلی داستان میشود، آنجایی که با بغض میگوید: «داریوش چرا اینقدر ما ترسوییم!؟» و از رفیقش پاسخ میشنود: «در عوض به این فک کن که در رفتن رو خوب بلدیم!». داریوش و کاظم، شخصیتهایی تحقیرشده و زخمخورده هستند که از این منظر میتوان وجه تشابهی میان آنها و قهرمانان سریالهای شاخص دیگری همچون «زخمکاری»، «افعی تهران» یا «پوست شیر» پیدا کرد، اما آنچه این دو شخصیت را متمایز و تا حدود زیادی جذاب کرده، «ترس» است. موتور پیشبرندهای که قهرمانان روایت هادی حجازیفر را پیش میبرد، همین ترس است و چنین داستانی از همین منظر، چقدر میتواند برایمان بهروز باشد!
سریال «داریوش» در بسط موقعیتها، در رسیدن به لحنی یکنواخت و در گرهاندازی و گرهگشایی در مسیر کاراکترهایش، میتواند محل نقد باشد اما آنچه تا همینجا برگبرنده آن محسوب میشود، خلق شمایلی تازه از قهرمان در بستر جامعه امروز است. داریوش از همه چیز میترسد اما بهزعم خودش هوش بالایی برای «فرار» از ترسهایش دارد و اتفاقا روایت سریال هم بهگونهای نیست که او را به اتهام ترسیدن، محکوم کند. رفیق گرمابه و گلستان او هم کاظمی است که از سر ترس، او را به دشمن مشترکشان لو میدهد! عجیب اینکه هر دو این ترس مشترک را درک میکنند و آدمفروشی هم میانهشان را بهم نمیزند. گویی ترس را در وجود خود به رسمیت شناخته و با این حس به یک همزیستی رسیدهاند. بیراه نیست که چنین ترسیدنی، تبدیل به کابوس لیلا شده و وقتی رگههایی از ترس را در رفتار وحید، همان پسر جوان و تنهای همسایه میبینید، برمیآشوبد. اما حجازیفر تعمدا و در موضعی معنیدار، کاراکترهایش را بهواسطه ترسهایشان تحقیر نمیکند.
هنوز نمیدانیم هادی حجازیفر در مقام نویسنده و کارگردان «داریوش» چه سرنوشتی برای کاراکترهایش در نظر گرفته و طراحی و بسط داستانی این سریال قرار است چه عاقبتی برای قامت لرزان از ترس، قهرمانانش رقم بزند، اما تا همینجا میتوان به او دستمریزاد گفت که فراتر از کلیشهها حرکت کرده و سراغ شخصیتهایی بکر، اما بهشدت آشنا از دنیای امروزمان رفته است؛ شخصیتهایی که گویی هیچ هویت و هیچ انگیزه و هیچ پشتوانه و هیچ پناهی جز ترسهایشان ندارند…
محمد صابری روزنامهنگار سینمایی
سریال داریوش را در فیلم نت تماشا کنید.
نظر شما