یاسوج به پایتخت طبیعت ایران معروف است و من آمدهام به خیابان هجرت این شهر تا گفتوگویی با یکی از جوانان فعال این شهر در حوزه محیط زیست و فعالیت اجتماعی داشته باشم. به علت مسافر بودن کمی طول میکشد تا در غروب یاسوج، آدرس را پیدا کنم اما میزبانم با رویی خوش به استقبالم میآید و چند دقیقه بعد روبهروی هم نشستهایم تا امید سجادیان از کارهای خوبی که در قالب تشکل زیست محیطی نهضت سبز زاگرس انجام داده، حرف بزند.
امید سجادیان تسهیلگر اجتماعی، تسهیلگر جوامع محلی، دبیر تشکل نهضت سبز زاگرس و دبیر شبکه تشکلهای محیط زیست استان کهگیلویه و بویراحمد است و تا بخواهید حرف برای گفتن دارد.او آنقدر با عشق از وطنش حرف میزند که همنشینی با او برای ساعتها هم خستهکننده نیست. حوزه کاری او و کارهایی که انجام داده آنقدر متنوع و پرتعداد است که در این مجال فقط فرصتی است برای مرور بعضی از آنها و شنیدن از دغدغههای این جوان فعال و اعضای گروه او.
آن زمان تعجب میکردم
من در یاسوج به دنیا آمدم و درسم را در همین شهر خواندم. برای تحصیل در دانشگاه در مقطع کارشناسی رشته معماری به شهر بوشهر رفتم، پس از آن در مقطع کارشناسیارشد برای رشته برنامهریزی شهری وارد دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران شدم.
پدربزرگ من دو سال به عنوان مرتعدار نمونه انتخاب شده بود. در آن روزگاری که مثل همین حالا افرادی بودند که بیش از نیاز میخواستند از طبیعت برداشت کنند، پدربزرگم کسی بود که حواسش به طبیعت بود و سد راه این افراد میشد.
همین حالا هم که به مناطق مختلف سر میزنم قدیمیها پدربزرگم را میشناسند و میدانند در این کار بوده است. پس از پدربزرگم، پدرم هم در همین حوزه فعال بوده و هست، یعنی
سال ۱۳۷۸ تشکل زیست محیطی نهضت سبز زاگرس را راه انداختند که دومین تشکل مردمی استان بود و به ثبت رسید. با اینکه پدرم پیمانکار اداره برق بود اما عشق و علاقه او طبیعت بود و همچنان هست. در حال حاضر هم مسئول بخش بذر در تشکل ماست که بخش مهمی است. بعضی از بذرها هستند که میشود گفت در حال منقرض شدناند و ما تعداد کمی از آنها را داریم، برای همین پدرم با تعدادی از دوستانش مسئول کاشت این بذرها در مناطقی هستند که میدانیم رفت و آمد نیست و از آسیب در امان میمانند تا بتوانیم دوباره از آنها بذر بگیریم.
بذر گیاهانی مثل بیلهر، جاشیر خوراکی و ... . تعداد کمی از بذر این گیاهان یعنی در حد
۵ یا ۶ بذر را به آنهایی که مطمئن هستند، میدهیم تا در مزارع یا جاهایی که امکان کاشت دارند، بکارند و قرارمان با این دوستان این است وقتی گیاه بذر داد، سهم ما را بدهند تا بتوانیم با این کار به تکثیر گیاه کمک کنیم.فعالیت پدرم در حوزه کمک به محیط زیست سبب شد من هم کمکم به این حوزه علاقه پیدا کنم. یادم هست در نوجوانی که با پدرم به طبیعت میرفتیم، وقتی میدیدم بذر بعضی از گیاهان یا زبالههای رها شده در طبیعت را جمع میکند برایم جای سؤال بود که چرا این کارها را انجام میدهد.
برایم جای تعجب داشت که چرا پدرم این همه برای طبیعت وقت میگذارد؟ از طرفی زحمتهای زیاد پدربزرگم را هم برای طبیعت میدیدم و به نظرم میرسید این همه زحمت پدربزرگ و پدرم آنگونه که باید و شاید دیده نشده است؛ اما بعد که به خودم آمدم، دیدم من هم وسط همین ماجراها هستم و دارم برای محیط زیست فعالیت میکنم.
۱۳ سال کار مختلف
سال ۱۳۹۰ کارشناسی ارشد را که تمام کردم و به شهرم یاسوج برگشتم دوست داشتم من هم مثل پدر و پدربزرگم کمکی به محیط زیست کنم.
فعالیتم را در یاسوج با مسائل شهری و با جمعی کوچک از دوستانم شروع کردم. در حوزه شهری مطالبهگریهایی از جمله مبلمان شهری یا دیگر مسائل داشتیم و با این موارد شروع کردیم. بعد با شرکت در برنامههای بیشتر به سمت تسهیلگری اجتماعی و تسهیلگری جوامع محلی رفتم. ورود جدی من به بحث تسهیلگری به این شکل بود که یکی از انجمنهای زیست محیطی در قالب همکاری با محیط زیست آلمان یک برنامه زیست محیطی در ذخیرهگاه دنا تدارک دیده بود و من در آن برنامه به عنوان تسهیلگر شرکت کردم که خیلی در نگرش من به ماجرای تسهیلگری مسائل زیست محیطی تأثیرگذار بود و نکات بسیار خوبی را یاد گرفتم. یادم هست در قالب آن برنامه، آموزش بچهها در حوزه محیط زیست در روستای خونگرم هم اجرا شد. نکته جالب برایم این است که پس از چند سال، هنوز هم با تعدادی از آن بچهها در ارتباط هستم. یک روز پدر یکی از بچهها میگفت کاری با اینها کردی که ما جرئت نمیکنیم یک زباله در طبیعت بیندازیم و سریع بازخواست میشویم.
در شروع فعالیتهایم از دوستانم دعوت کردم با جمع ما همراه باشند اما پس از مدتی فهمیدم در اینگونه مسائل طرف باید خودش به این نتیجه رسیده باشد که باید در این مسائل وارد شود، چون اگر غیر از این باشد فرد پس از ۱۰ جلسه شرکت در فعالیتها به علت گرفتاریهای مختلف یا دلایل دیگر، کار را رها میکند. برای همین، حالا هم به کسی نمیگوییم به حرکت ما بپیوندد، میگذاریم افراد خودشان کارهای ما را ببینند و اگر علاقهمند بودند وارد جمع ما شوند. خیلیها وقتی این فعالیتها را از دور میبینند فکر میکنند چقدر شیک و جالب است اما وقتی وارد این عرصه میشوند و میبینند ما با چه سختیهایی کار میکنیم، ترجیح میدهند کنار بکشند. فعالیت گروه ما از درختکاری آغاز شد که نخستین بار در یکی از مدارس شهرمان انجام شد. آن زمان آنقدر انرژی داشتیم که هفتهای دو بار جلسه داشتیم.
در شروع نگاهم این بود با سازمانهای دولتی اصلاً نباید کار کرد اما بعدها متوجه شدم در هر مسئلهای تعدادی ذینفع داریم و آنها هم باید در مسئله دخیل باشند تا کار بهتر پیش برود. حالا که به گذشته نگاه میکنم، میبینم ما یک روند سیزدهساله را طی کردیم یعنی از الفبا شروع کردیم و پیش آمدیم و یاد گرفتیم و کار کردیم. در این ۱۳ سال کارهای مختلفی انجام دادهایم؛ راهاندازی ماجرای سهشنبههای بدون خودرو، شرکت در نمایشگاههای محیط زیستی، انجام کار خیرخواهانه، آموزش زیست محیطی دانشآموزان، توانمندسازی زنان روستایی، پاکسازی محیط زیست و انواع و اقسام برنامههای دیگر، اما زمانی به این نتیجه رسیدم که باید مسیر را تغییر بدهیم و بهطور تخصصی کار کنیم.
۱۵ تیم اطفای حریق مردمی
پس از مدتی که از فعالیت گروه ما گذشت و در حوزههای مختلف خیریه و زیست محیطی فعالیت کردیم وارد بحث بسیار مهمی به نام آتشسوزیها در محیط زیست شدیم و
سه سالی میشود که بهطور تخصصی بیشتر در این بخش کار میکنیم.
آتشسوزی سه بخش دارد. قبل از آتشسوزی، حین آتشسوزی و پس از آتشسوزی و سراغ بحث آموزش جوامع محلی در این سه بخش رفتیم. مثلاً در بحث پیشگیری از آتشسوزی که بخشی از آتشسوزیها سهوی است به آموزش زنان و کودکان پرداختیم.
آموزش کودکان به این دلیل بود که گاهی آتش روشن کردن یک کودک برای سرگرم شدن موجب آتشسوزی بزرگی شده است.
آموزش زنان هم به این دلیل است که در فصل برداشت گیاهان دارویی از جنگل و کوهستان، زنها برای درست کردن چای آتشی مجبورند آتش روشن کنند و گاهی همین آتش روشن کردنها موجب آتشسوزی میشود.
یادم هست یک بار پس از برگزاری یک کارگاه در روستا، پیرمردی به من گفت خانمها و بعضی از جوانها نمیدانند باید چگونه در جنگل آتش روشن کنند و همینها آتشسوزی راه میاندازند.
آنجا از پیرمرد خواستم برای ما قواعد آتش روشن کردن در جنگل را توضیح بدهد و دیدم چقدر خوب میداند که اگر مجبوریم آتش روشن کنیم چگونه آن را مدیریت کنیم تا موجب آتشسوزی نشود.
برای شروع در ۶ روستا افراد را آموزش دادیم اما بعد تعداد روستاها بسیار بیشتر شد. در ورود به این ماجرا بود که با نکات مهمی روبهرو شدیم؛ اول اینکه در جریان خاموش کردن یکی از آتشسوزیها پای من شکست و آنجا به این نکته رسیدم که در جریان آتشسوزی ممکن است هر اتفاقی برای ما رخ دهد و ما بیمه نیستیم و در بحث لباس هم متوجه شدم چقدر لباسهای ما ایراد دارد و جانمان را به خطر میاندازد؛ برای همین در این بحث هم وارد شدیم. الان ۱۵تیم برای اطفای حریق در روستاهای مختلف داریم که به آنها تجهیزات اطفای حریق دادهایم که با کمکهای مردمی خریداری شده است، چون این افراد هستند که در منطقه حضور دارند و پیش از همه میتوانند آتش را خاموش کنند. اگر سه سال است منطقهای را پس از آتشسوزی یا بدون آتشسوزی قرق کردهایم باید از منطقه خ��رج شویم و آنجا را به اهالی همان مناطق بسپاریم. آنها با تعلق خاطری که به جنگل و پوشش گیاهی و حیوانی پیدا کردهاند خودشان خیلی خوب میتوانند از منطقه حفاظت کنند، چون ما تا ابد قرار نیست در یک منطقه بمانیم.
در بحث آتشسوزی، بدون کمکهای دولتی حدود ۱۰۰کارگاه را با جوامع محلی برگزار کردیم.
سررسیدهای سفیدی که جمع شد
در کنار فعالیتهای زیست محیطی، کار خیریه هم کردهایم. فعالیتهای خیریه از آنجا آغاز شد که چند سال پیش، از طرحی باخبر شدیم که در آن خواسته بودند افراد سررسیدهای سفید خودشان را در اختیار یکی از گروههای خیریه قرار دهند تا آنها را برای استفاده دانشآموزان در سیستان و بلوچستان ارسال کنند. ما هم که آن روزها بدون اولویتبندی کارهای مختلفی انجام میدادیم، فکر کردیم با این حرکت همراه شویم و به سهم خودمان کاری انجام دهیم. خلاصه شروع کردیم به جمع کردن سررسیدهای سفید و قابل استفاده برای دانشآموزان. وقتی سررسیدها آماده شد، متوجه شدیم گروه خیریهای که قرار بود سررسیدها را به دانشآموزان برساند، آنها را به سیستان و بلوچستان ارسال کرده و برای توزیع سررسیدها دیر شده است.
بنابراین تصمیم گرفتیم سررسیدهای جمع شده را در همان شهرستان خودمان و در مناطق محروم توزیع کنیم. خلاصه پس از پرسوجو و هماهنگی با آموزش و پرورش، سررسیدها در چند روستا توزیع شدند و ادامه ماجرای کار خیریه ما در بخش دانشآموزی این شد که حدود۳هزار دانشآموز را در این سالها زیر پوشش کمکهای خودمان قرار دادیم.
در بخش خیریه کار دیگری که به نظرم خوب بود، برگزاری کارگاههای توانمندسازی برای خانمهای روستایی بود و اینکه چگونه زباله کمتری تولید و زبالههای خودمان را به کمپوست تبدیل کنیم. یادم هست چون بحث تولید کمپوست بود و در روستایی که این کار را انجام میدادیم باغ زیادی وجود داشت، آقایان هم در کارگاه شرکت میکردند.
برای من چه در کارهای خیرخواهانه و چه در فعالیتهای زیست محیطی، همیشه این مهم بوده که با هر نگاه و هر گرایش فکری و سیاسی که داریم باید فکر و ذکرمان پاسداری از این آب و خاک باشد. برای من مهم نیست کدام مدیر بر صندلی مدیریت تکیه زده است، نکته مهم این است ما به عنوان آدمهایی که عاشق این سرزمین هستیم، باید تمام هم و غم خود را به کار ببریم تا کمترین آسیب به این آب و خاک وارد شود.
متأسفانه خیلی از دوستان من از کشورمان رفتند و من همیشه با خودم فکر میکنم وقتی کشوری سرمایههای انسانی خود را از دست بدهد چگونه میخواهد از سرزمینش محافظت کند؟ پس باید حواسمان به این بخش از ماجرا هم باشد و نگذاریم سرمایههای انسانی که عاشق این آب و خاک هستند ترک دیار کنند.
دهها برنامه کاشت هزاران درخت
زمانی با این مشکل مواجه بودیم که هر مقدار نهال بلوط میکاریم نتیجه دلخواه را بدست نمیآوریم. برای همین فکر کردیم چه کاری باید انجام دهیم تا بتوانیم نتیجه لازم را بگیریم. وقتی درجایی نهال بلوط میکاریم، تهدیدهای مختلفی متوجه آن است؛ اگر گراز آن را از زمین درنیاورد، اگر بر اثر سیل از بین نرود، اگر دامها آن را نخورند، اگر با آتشسوزی هم از بین نرود در هر سال فقط ۶ سانتیمتر رشد میکند. وقتی از این تهدیدها جان سالم به در ببرد و به درخت جوانی تبدیل شود، ممکن است قاچاقچیهای چوب سراغش بروند، چرا که ترجیح قاچاقچیهای چوب این است درختان جوان را برای زغال انتخاب کنند، چون میگویند چوب درختان جوان بلوط برای زغال کیفیت بهتری دارد. این را وقتی فهمیدم که متوجه شدیم قاچاقچیها درختان جوان را از بین میبرند. پس از پرسوجو و پیگیری متوجه این نکته شدیم که برایم خیلی غمانگیز بود. زمانی بعضی از ماشینهای شوتی جنسهای قاچاق میبردند اما حالا بعضی از آنها چوبهای مرغوب بلوط را قاچاق میکنند.
در این موارد انگشت اتهام به سمت جوامع محلی است اما ما غافل از این هستیم که تا وقتی تقاضا وجود دارد، عرضه هم انجام میشود. با این همه، ناامید نیستیم و تلاش میکنیم نتیجه بگیریم. در میان دهها برنامه کاشت بلوط، برنامههایی داشتهایم که با استقبال فراوان علاقهمندان محیط زیست روبهرو شده؛ مثلاً برنامهای داشتیم که ۳۰۰نفر در آن شرکت کرده بودند و این جای خوشحالی و امید دارد. اگر با بچههای مدارس بلوط میکاریم، سعی میکنیم هر بلوط به اسم یکی از بچهها باشد. با این امر میخواهیم آنها را هم درگیر کار کنیم تا قدر درخت را بدانند و حامی درخت باشند.
کار درختکاری با مدارس را شاید در حدود نزدیک به ۱۵ مدرسه اجرا کردیم. حتی برای اینکه از کاشت بلوط نتیجه بهتری بگیریم با دانشگاه هم وارد مذاکره شدیم و خواستیم تحقیقاتی در این زمینه داشته باشیم که چه کنیم تا نتیجه بهتری از کاشت بلوط بگیریم. در زمینه کاشت بلوط برای اینکه بتوانیم کارمان را بهتر پیش ببریم با کمک اداره محیط زیست در زمینی که در اختیار ما قرار داده بودند نهالستانی ایجاد کردیم. پس از مدتی که از ایجاد نهالستان گذشت، فراخوانی دادیم تا آدمهای بیشتری به حرکت ما بپیوندند که شکر خدا استقبال خوبی از این حرکت صورت پذیرفت و نتیجه آن، کاشت چندین هزار درخت بلوط شد.
در منطقه دم چنار که ۳هزار هکتار از جنگل بر اثر آتشسوزیها از بین رفت، پس از آتشسوزی حدود ۲۰۰ هکتار را قرق کردیم و شکر خدا علف و پوشش گیاهی در آن منطقه در حال حاضر بسیار چشمگیر است، بهطوری که قد برخی از گیاهان به ۲متر هم میرسد.
کار برای این آب و خاک
ای کاش وضعیت بهگونهای نباشد که هرجا میروم فکر کنم آخرین بار است که مثلاً فلان گونه گیاهی را میبینم و ممکن است یک یا چند سال دیگر که دوباره به منطقه برمیگردم دیگر آن گونه جانوری یا گیاهی را نبینم. دلم میگیرد وقتی میبینم متأسفانه عرصههای گیاهی ما تنگتر میشود، چشمهها خشک میشوند و یا حتی بخشی از خردهفرهنگهای ما دارند از بین میروند. درست است که بخشی از آن حاصل عبور از سنت است، اما بخشی از آن به تخریب برمیگردد. متأسفانه چنان به سوی خودتخریبی پیش میرویم که فکر میکنم در آینده نزدیک دیگر بعضی از داشتههایمان را نداشته باشیم.
اگر آثار تاریخی داریم بعضی از هموطنان به جای اینکه به فکر حفظ آن باشند به فکر زیرخاکیهایی هستند که ممکن است پیدا کنند.
آرزوی من این است سرعت تخریبها این همه زیاد نباشد و به عنوان یک شهروند بتوانم راحتتر برای این سرزمین کار کنم.
نظر شما