تحولات منطقه

قدس انلاین_مصطفی لعل شاطری: کودتای سوم اسفند 1299 شمسی که بوسیله انگلیسی ها طراحی و زمینه سازی و به دست عوامل وابسته به آن ها اجرا گردید، محصول تغییر سیاست خارجی انگلیس در ایران پس از جنگ جهانی اول بود.

کودتایی که همه کاره آن انگلیسی ها بودند!؟
زمان مطالعه: ۱ دقیقه

به گزارش سرویس فرهنگی قدس انلاین انگلیسی ها که از طرفی مجبور به تخلیه قوای خود از ایران و از سویی نیازمند به حضور یک نیروی نظامی مطمئن در ایران، که حامی منافع آن ها باشد بودند، ابتدا قرارداد مشهور 1919 را تنظیم نموده اما وقتی که از تصویب نهایی آن ناامید گردیدند، برای تحقق اهداف خود به فکر کودتا افتادند. زمینه سازی برای اجرای این کودتا تقریباً یک سال به طول انجامید و سرانجام با رهبری رضاخان، افسر چهل و دوساله ای از یک خانواده ی گمنامِ نظامی که در مازندران که مدارج نظامی را طی کرده و به فرماندهی بریگارد قزاق قزوین رسیده بود، با کمک قزاق هایی که پول فراوانی در میان آن ها تقسیم شده بود، راهی تهران گردیدند، و در عرض یکی دو روز شهر را به تسخیر خود درآوردند، چنانچه دکتر غفار زارعی درباره ی مهره اصلی کودتا یعنی رضاخان و نقش انگلیس و اقدامات پنهانی آنان در به سرانجام رسیدن این کودتا بیان می دارد: رضاخان فرزند عباسعلی خان، معروف به داداش بیگ از اهالی سوادکوه در استان مازندران بود. عباسعلی خان از آنجا که با مردم منطقه زادگاهش تعاملات فراوانی داشت به داداش (برادر) شهرت یافت اما برای رعایت احترام، عنوان «بیگ» را نیز بر آن افزودند و به داداش بیگ معروف گردید. داداش بیگ دوبار اقدام به ازدواج کرد: بار اول با یکی از اقوام و منسوبین خود در آلاشت و بار دوم با نوش آفرین (مادر رضاخان) در تهران.
در ارتباط با ازدواج عباسعلی خان با نوش آفرین و آشنایی آن ها با یکدیگر، نقل گردیده است که: عباسعلی خان در اواخر عمرش، زمانی که در تهران بود، مریض شد و برای مداوا نزد دوست خود علی خان حکیم (پزشک) که با مادرش خویشاوندی داشت، رفت. عباسعلی خان در منزل دوستش چند روزی بستری گردید و در آنجا به نوش آفرین، خواهر علی خان، علاقه پیدا کرد. وی سرانجام پس از کسب موافقت برادر نوش آفرین، با او که در آن زمان شانزده ساله بود، ازدواج می کند.

داداش بیگ بعد از ازدواج با نوش آفرین، به دلیل ناتوانی جسمی و بیماری که در اواخر عمر بر وی عارض شده بود، به ناچار به همراه نوش آفرین از تهران به زادگاهش آلاشت نقل مکان کرد. از آنجا که نوش آفرین زبان مازندرانی نمی دانست، داداش بیگ تصمیم گرفت حسین، برادر کوچک نوش آفرین را که جوانی هیجده ساله بود، به عنوان آردل (گماشته) همراه خود به آلاشت ببرد. از همان بدو ورود نوش آفرین به آلاشت، حسادت ها و کینه توزی ها نسبت به زوجه داداش بیگ در میان اقوام و اعضای خانواده شروع شد. داداش بیگ در مدت اقامت در آلاشت، مواظب نوش آفرین بود تا آسیبی به او نرسد. وی بعد از مدت کوتاهی اقامت در زادگاهش، در سال 1256.ش برای مداوای دوباره راهی تهران شد اما در تهران فوت کرد.
بعد از رفتن داداش بیگ، نوش آفرین در وضعیت بدتری قرار گرفت. او بدون شوهر و در میان گروهی دشمن، در تاریخ بیست و چهارم اسفند 1256.ش پسری به دنیا آورد که نام او را رضا گذاشتند. بعد از تولد رضا، نوش آفرین برای رهایی از آسیب و صدمات خانواده داداش بیگ و حفاظت از جان فرزند، آلاشت را به مقصد تهران و سکونت در کنار برادرش ترک کرد. طبق خاطره ای که از رضاخان نقل گردیده وی طفل شیرخواره دو ماهه ای بوده که مادرش، از سوادکوه به سمت تهران روانه می شود. در سرگدوک فیروزکوه طفل از سرما و برف سیاه می شود و مادر به خیال این که فرزندش مرده است، او را به چاروادار می سپارد تا دفنش کند. چاروادار طفل را در آخور یکی از طویله ها با قنداق رها می کند و خود و قافله به راه افتاده و به فیروزکوه می روند. ساعتی بعد قافله دیگری می رسد و در قهوه خانه منزل می گیرند. یکی از آن ها آواز گریه طفلی را می شنود. وی پس از جستجو، کودک را در آخور می بیند و پس از آنکه او را گرم می کند و به او شیر می دهد و طفل، کمی جان می گیرد، در فیروزکوه به مادرش تسلیم می کنند.

رضاخان و نظامی گری
مادر رضاخان برادری داشت به نام ابوالقاسم بیگ که خیاط قزاقخانه بود و بعدها به درجه سرهنگی رسید. ابوالقاسم بیگ تا پس از کودتا زنده بود. نوش آفرین نزد برادر زندگی می کرد. از چگونگی وضعیت زندگی نوش آفرین به هنگام اقامت در تهران اطلاع دقیقی در دست نیست. اما با شرایط و مشکلات آن روز جامعه ایران، می توان گفت زندگی برای یک زن و فرزند بی سرپرست بسیار مشکل و طاقت فرسا بوده است. در واقع رضاخان دوران کودکی را با فقر، تنهایی و کار در محله های پایین تهران گذرانید.
رضاخان به علت فقر و تنگدستی نتوانست مانند بسیاری از فرزندان متمولین، اشراف، ملاکین و طبقات متوسط به مدارس تاسیس شده آن روز برود و به یادگیری علم و دانش بپردازد و در نتیجه به یک فرد بی سواد و عامی تبدیل شد. و از این رو «امضایی ساده با کمی لغزش دست و ناشیانه همانند فردی بی سواد که بر ذهن سپرده بود داشت.»
بی سوادی رضاخان بعد از رسیدن او به سن بلوغ، به ویژه زمانی که وی به استخدام دیویزیون (لشکر) قزاق درآمد تا حدودی جبران شد. رضاخان تحت تاثیر توصیه و اندرز یکی از افسران زیردستش که با هم آموزش نظامی دیده بودند، تصمیم گرفت در سطحی که بتواند از نوشته های مربوط به تاریخ، علوم سیاسی و اقتصاد بهره ببرد، به کسب سواد بپردازد. البته قدرت خواندن و نوشتن رضاخان، بسیار سطحی و صرفا به خواندن و نوشتن مطالب و مباحث ساده محدود می شد؛ وگرنه وی از تجزیه و تحلیل عمیق و ژرف نگری وقایع و تحولات سیاسی پیرامون خود بی اطلاع و ناآگاه بود؛ چنانکه نطق های او را کسانی چون محمدعلی فروغی می نوشتند و در هنگام تبعید حتی نامه های معمولی وی، توسط علی ایزدی نوشته می شدند.
به احتمال زیاد علاقه به نظامی گری تحت تاثیر میرزاابوالقاسم بیگ، دایی رضاخان، در وی ایجاد شده باشد؛ چرا که به هر حال او یک قزاق بود. رضاخان از سن چهارده سالگی به عضویت دیویزیون قزاق درآمد. او با علاقه ای که از خود نشان می داد و همچنین به خاطر روحیه اطاعت پذیری بدون چون و چرا از فرماندهان نظامی و مقامات ارشد، جایگاه و مناصب نظامی را بسیار سریع پشت سر گذاشت. ژرار دووبلیه می نویسد: «شامه و استعدادش در رهبری افراد به زودی مورد توجه افسران قرار گرفت. در ارتش آن زمان ایران، درجه هایی میان یک سرباز ساده و یک ستوان وجود نداشت. همین امر، اقبالی بود برای رضا. او در بیست سالگی به درجه ستوانی رسید. برای خود عنوانی تراشید و از آن پس او را رضاخان نامیدند.»

قرار گرفتن رضاخان در درون ساخت نظامی، سبب گردید کم کم به شهرت و درجات نظامی او افزوده گردد. به تدریج برخی اقدامات و تحرکات رضاخان در جهت تامین خواست و منابع افسران انگلیسی و روسی در ایران، او را به عنوان یک شخصیت نظامی مطیع و تابع در جهت منفعت بیگانه مورد توجه قرار داد.
علاوه بر خوش خدمتی رضاخان به بیگانگان (روس و انگلیس)، وی قبل از کودتای سوم اسفند 1299.ش، نگهبان و محافظ برخی سفارتخانه های خارجی و از جمله سفارتخانه هلند در تهران- بود. وزیرمختار هلند در ایران طی گزارشی به وزارت خارجه کشور متبوع خود پس از وقوع کودتای 1299.ش، می نویسد: «فرمانده قزاقان کودتا کننده یعنی رضاخان، همان قزاقی است که سال ها قبل، محافظ سفارتخانه ما در تهران بوده است.»
به احتمال زیاد رضاخان به هنگام نگهبانی و حفاظت از سفارتخانه های خارجی در ایران، سعی می کرد برخی اطلاعات و اخبار مربوط به ایران آن روز را به دست آورد و با دقت در رفت و آمدهای سیاسی، با مسائل سیاسی جامعه آشنایی پیدا کند؛ چنانکه دکتر نیازمند می نویسد: «رضاخان در آذرماه 1296، به فکر افتاده که کودتا کند و قدرت را در دست بگیرد. برای این کار تصمیم می گیرد با ویلهلم- قیصر آلمان- تماس بگیرد و با کمک او در ایران کودتا کند. بدین جهت از میرزا ابوالقاسم کحال زاده منشی سفارت آلمان می خواهد که ملاقات او را با زمر شارژدافر (کاردار) آلمان در ایران ترتیب دهد.» اما انگلیسی ها در ایران عصر قاجاریه، فراتر از آن حدی نفوذ داشتند که رضاخان به این راحتی بتواند چنین طرحی را عملی نماید. انگلیسی ها بسیاری از سیاستمداران، شاهزادگان و مجموعه دربار، به ویژه خود احمدشاه را از نزدیک زیر نظر و بر آن ها نفوذ داشتند. از این رو باید گفت طرح چنین نظری از سوی رضاخان در واقع از کم تجربگی سیاسی و تحلیل سطحی نگرانه او از وقایع و اوضاع سیاسی آن زمان ناشی می شد. از سوی دیگر سازمان نظامی قزاق کاملا زیر ذره بین انگلیسی ها قرار داشت و هر گونه تحرک و جابجایی آن ها تحت نظر انگلیسی ها انجام می شد. لشکر قزاق که تنها سازمان نظامی قابل توجه ایران به شمار می رفت. یک سازمان نظم و ترتیب یافته بود و کلنل اسمایس به طور مرتب بودجه مورد نیاز برای آموزش قزاقان را از دولت بریتانیا درخواست می کرد و آرمیتاژ اسمیت، مستشار انگلیسی، مالیه آن را از محل درآمد نفت جنوب تامین می کرد.
با این حساب کاملا مشخص است که سازمان نظامی قزاق و نیز فرماندهان و افسران آن باید کاملا تحت نفوذ انگلیسی ها بوده باشند؛ کماآنکه همین دیویزیون بعدا به ابزاری برای شکل گیری کودتای انگلیس سوم اسفند تبدیل گردید.

انگلیس رضاخان را به خدمت می گیرد!
آخرین شاه قاجار در واقع صرفا دارای حاکمیت اسمی بود و حاکمان واقعی و کارگردان اصلی بازی های سیاسی، انگلیسی ها بودند. آن ها از یک سو زمینه های کودتا را طرح و آماده می کردند و از سوی دیگر به احمدشاه اطمینان می دادند انجام کودتا، مشکلی برای سلطنت او ایجاد نخواهد کرد. انگلیسی ها هدف از کودتا را بیشتر تشکیل یک دولت قوی می دانستند که بتواند از گسترش مسلک بلشویکی در ایران جلوگیری کند. مقابله برای نفوذ و گسترش کمونیسم در ایران، به بهانه خوبی برای انگلیسی ها تبدیل شده بود تا اهداف سیاسی خود را به نوعی دیگر دنبال کنند. بعد از شکست بریتانیا در به ثمر رساندن قرارداد 1298/1919 کاکس- وثوق الدوله که به موجب آن ایران تحت الحمایه انگلیس درمی آمد. آن ها سعی کردند اهدافشان را از طریق کودتا عملی سازند، اما برای اقدام به کودتا، به یک فرمانده نظامی مطمئن و مطیع نیاز بود. از این رو افرادی مثل سپهسالار تنکابنی، نصرت الدوله فیروز، ماژور فضل الله خان، غلامرضاخان میرپنج، محمدصادق خان سردار مخصوص، امیر وثوق و عبدالله خان امیرطهماسبی، مورد گزینش اولیه قرار گرفتند. اما هر کدام بنا به دلایلی، یا تن به این کار نمی دادند و یا به دلیل نداشتن برخی امتیازات و تفکرات متناسب با خواست انگلیسی ها، از سوی آن ها کنار گذاشته می شدند. انگلیسی ها پس از تحقیق و بررسی سوابق افسران قزاق، سرانجام به سابقه رضاخان در همکاری با استاروسلسکی در براندازی کلرژه از فرماندهی نیروهای قزاق ایرانی پی بردند و متوجه شدند که او از جسارت و توانایی لازم برای رهبری نظامی کودتا برخوردار است. ژنرال آیرونساید، یکی از فرماندهان نظامی انگلیس در ایران، درباره مصاحبه خود در روز بیست و هشتم بهمن 1299 با رضاخان درباره کودتا، می نویسد: «با رضاخان مصاحبه کردم و او را به طور قطع به فرماندهی قزاق ها گماشتم، در فکر بودم نوشته ای از او بگیرم ولی آخر سر بر آن شدم که نوشته به درد نمی خورد. اگر رضا بخواهد نارو بزند، می زند و کافی است که بگوید وعده هایی که دادم زیر فشار بوده و الزامی ندارد آن ها را انجام بدهد. ولی موافقت کردم که حرکت بکند. دو شرط با او گذاشتم: یکی اینکه از پشت سر به من خنجر نزند، دوم اینکه شاه نباید به هیچ وجه از سلطنت خلع شود. رضا خیلی راحت قول داد و من دست او را فشردم و به اسمایس گفتم که بگذارد او به تدریج راه بیفتد.» گفت و گو و مذاکره آیرونساید با رضاخان، دربرگیرنده این اصل مهم و اساسی بود که رضاخان باید بدون پیش شرط و بدون کاوش در خصوص چرایی انجام کودتا، به چنین اقدام مهمی مبادرت نماید.
این مساله نشان می دهد که همه کاره کودتا در واقع انگلیسی ها بودند و آن ها از رضاخان صرفا در حد یک ابزار در جهت اعمال قدرت در درون حاکمیت سیاسی ایران در زمان حال و آینده استفاده می کردند؛ چنانکه خود آیرونساید به طور صریح اعتراف می کند: «همه مردم چنین می اندیشند که من کودتا را طرح و رهبری کردم. گمان می کنم اگر در معنای سخن دقیق شویم، واقعا من این کار را کرده ام.»
حتی خود رضاخان نیز بعد از به قدرت رسیدن، روی کار آمدن خود را به انگلیسی ها نسبت می دهد و به چند تن از سیاستمداران مهم از جمله به مستوفی الممالک، مشیرالدوله، سیدحسن تقی زاده، محمد مصدق و یحیی دولت آبادی آشکارا می گوید: «انگلیس مرا به قدرت رسانید. با این حال من به این مملکت خدمت کردم.» اما رضاشاه در واقع غافل از این بود که در طول شانزده سال دوره سلطنتش بیش از هر چیز به منافع انگلیس خدمت کرده است؛ زیرا همان کسانی که رضاخان را روی کار آوردند، بعد از اینکه بودن او را در مسند قدرت به نفع و صلاح خوش ندیدند، وی را از سلطنت خلع و تبعید نمودند.

پیروزی کودتا
بعد از اینکه ژنرال آیرونساید با حرکت قوای قزاق از اردوگاه آقابابای قزوین به سمت تهران موافقت کرد چند اقدام مهم و اساسی برای تسهیل وقوع کودتا و پیروزی کودتاگران انجام گردید. از یک طرف انگلیسی ها حدود سه هزار سرباز انگلیسی را چند روز پیش از حرکت شورشیان به سمت تهران، به قزوین فراخوانده بودند تا خلأ ایجاد شده از سوی قزاق ها را توسط آنان پر کنند. در کنار این اقدام آن ها از مدت ها قبل سعی نمودند خارجیان مقیم ایران، به ویژه خارجیان مقیم در حوزه پایتخت را متقاعد نمایند تا از ایران خارج شوند. اما این اقدام عملی نگردید. امیل لوسوئور فرانسوی در تبیین اهداف این اقدام انگلیسی ها می نویسد: «آن ها می خواستند میدان در برابرشان خالی باشد و تمامی صاحب منصبان اروپایی را از صحنه دور کنند تا در هنگام وقوع حوادثی که در حال تدارک آن ها بودند، از اقدام به کنترلی که ممکن بود اسباب زحمت بشود. جلوگیری کنند. تصمیم ما [فرانسوی ها] مبنی بر عدم ترک تهران، نقشه های آن ها را برهم ریخت.» از این رو انگلیسی ها مجبور شدند کودتا را به نتیجه نهایی برسانند، ولو آنکه اتباع بیگانه در این زمینه از عمال آن ها حرف شنوی نداشتند.
طراح و اقدامگر اصلی کودتا، یعنی ژنرال آیرونساید، چند روز قبل از کودتا از طریق عراق ایران را ترک نمود تا به هنگام وقوع کودتا، در ایران نباشد. انگلیسی ها تمام جوانب موضوع را پیش بینی نموده بودند؛ بنابراین به حضور مستقیم آیرونساید ضرورتی نبود. سرانجام نیروی دوهزار و پانصد نفری قزاق به سوی تهران حرکت کرد و روز یکشنبه دوم اسفند، اردوق قزاق به فرماندهی رضاخان میرپنج به چهارفرسخی تهران- شاه آباد- رسید. آن ها در شاه آباد استراحت نمودند تا شبانه وارد تهران شوند و کار را یکسره نمایند. قزاق ها کاملا از لحاظ لباس، کفش و ساز و برگ ضروری تامین شده بودند و در میان راه مقداری پول نیز در میان آن ها تقسیم گردید.
ملک الشعراء بهار در ارتباط با شب حمله کودتاچیان به تهران می نویسد: «نزدیک سحر یک تیر توپ از میدان مشق قدیم به اداره شهربانی شلیک کردند و به یکی از اتاق های تامینات خورد و قزاق به اتفاق جمعی از بریگاد مرکزی که با قزاق ها همداستان شده بودند، به نظمیه (شهربانی) ریختند و شلیک با تفنگ در اداره نظمیه و کلانتری ها آغاز شد و تا مدتی دوام داشت.» یکی از شاهدان عینی که خرابکاری های کودتاگران را از نزدیک مشاهده نمود. امیل لوسوئور فرانسوی بود. وی در این باره می نویسد: «ما وارد اتاق های نظمیه شدیم. شیشه پنجره ها و و اثاثیه اتاق و میز و صندلی ها درهم شکسته اند. کاغذها و پرونده ها به طور پراکنده بر روی زمین ریخته اند. کشوهای قفسه ها بر روی زمین واژگون شده اند. به هیچ چیز رحم نشده است و هیچ چیز از قلم نیفتاده است. رشته های خون بر روی فرش های دفتر ژنرال وستدهال (Westdhal)- رئیس پلیس- لَخته بسته اند. از او و مربیان سوئدی نشانی دیده نمی شود.»
در مورد تعداد کشته شدگان و مجروحان، ملک الشعرا بهار می نویسد: «یک محبوس فراری و یک پاسبان در مرکز شهربانی کشته شد. دو پاسبان هم در کلانتری ها به قتل رسیدند و هفت تن هم مجروح شدند که آن ها هم به تدریج مردند.»
در مجموع تعداد کشته شدگان اولیه و تعداد کسانی که بعدا بر اثر جراحات وارده فوت نمودند، یازده نفر تخمین زده می شود. در نتیجه اقدام کودتاگران، کابینه محمدولی خان تنکابنی (سپهدار) ساقط گردید و قوای قزاق با اعلام حکومت نظامی، کنترل شهر را به دست گرفتند. توقیف ها توسط عوامل کودتا از همان روز اول کودتا شروع شد. در میان دستگیرشدگان، دو گونه افراد دیده می شدند: 1- خانواده های مهم و سرشناس مثل نخست وزیران سابق، شخصیت های متمول و ثروتمند 2- سرکردگان گروه های مخالف قرارداد ایران و انگلیس، رهبران حزب دموکرات و عوامل بلشویک.
بعد از اتمام زد و خوردهای اولیه در درون پایتخت و برقراری آرامش نسبی در شهر، زمان دادن پاداش های اولیه به کودتاچیان فرا رسیده بود. بنابراین سیدضیاءالدین طباطبائی مامور تشکیل اولین کابینه بعد از کودتا گردید تا به عنوان کابینه محلل و برطرف کننده موانع پیشروی سیاست های انگلیس در ایران، به ایفای نقش بپردازد. اما کابینه او چندان دوام نیاورد و خیلی زود مقدمات سفر او به خارج فراهم گردید. بعد از سیدضیاء، نوبت به مهره نظامی کودتا، یعنی رضاخان میرپنج، رسید و او به مقام سردار سپهی ارتقا یافت.

منابع:
1- آبراهامیان، یرواند. ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند، تهران: نشر مرکز، 1378.
2- مدنی، سید جلال الدین. تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج1، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1389.
3- عباسی، محمد. تاریخ انقلاب ایران، تهران: شرق، 1358.
4- رحمانیان، داریوش. کودتای سوم اسفند 1299 شمسی. نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز، 1378.
* زارعی، غفار. مهره نظامی کودتای 1299، نشریه زمانه، 1384.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • سارا IR ۱۸:۱۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۰۳
    10 0
    مرگ بر انگليس