تصادف مرگبار
همه چیز از یک تصادف مرگبار شروع شد؛ تصادفی که «پیمان قدرتی» را به کما برد. پیمان در آن زمان کودکی چندساله بود. به همین دلیل حادثهای را که برایش اتفاق افتاده به یاد نمیآورد اما برادر بزرگتر پیمان (پژمان) که شاهد آن روزهای سخت بود تعریف میکند: «در آن زمان در محله خوش، خیابان طوس تهران زندگی میکردیم. مادرم من و پیمان را برای خرید به سوپر مارکت آن طرف خیابان طوس فرستاد. در همان هنگام ماشینی با سرعت زیاد در خیابان باریک و یکطرفه طوس حرکت میکرد. من کمی جلوتر از پیمان در حرکت بودم که ناگهان صدای ترمز ماشین بلند شد. به عقب که برگشتم، پیمان را دیدم که بین آسمان و زمین بود و چند متر جلوتر پرتاب شد. این آخرین صحنهای بود که از آن حادثه بهیاد دارم. بعد از آن پدر و مادرم سراسیمه و آشفته پیمان را به بیمارستان لولاگر رساندند اما کادر پزشکی آنجا وضعیت او را حاد تشخیص داد و با آمبولانس او را به بیمارستان سینا فرستادند. پزشکان بیمارستان سینا نیز شرایط پیمان را بد تشخیص دادند و او را پذیرش نکردند. کمکم علائم حیاتی پیمان به حداقل میرسید، تا اینکه به کمک یکی از مسئولان بیمارستان سینا و نامهای که به رئیس بیمارستان پارس نوشت، پیمان را به این بیمارستان واقع در بلوار کشاورز منتقل کردند. در آن زمان بیشتر پزشکان بیمارستان پارس خارجی و فیلیپینی بودند و بیماران اورژانسی را پذیرش میکردند. در نهایت درمان پیمان از همانجا شروع شد. کادر پزشکی قویای از پزشکان فیلیپینی تشکیل شد. آنها سعی کردند او را از شرایط اضطراری و حادی که داشت نجات دهند و به زندگی برگردانند».
کاری از دست پزشکان خارجی هم برنمیآمد
پیمان قدرتی که کنار ضریح حرم امامزاده صالح(ع) نشسته، با چهرهای منقلب به حرفهای برادر بزرگترش پژمان گوش میدهد. گویا برای نخستین بار است که این ماجرا را میشنود. پژمان قدرتی که خود را در تصادف برادرش مقصر میداند صحبتهایش را اینگونه ادامه میدهد: «وضعیت حیاتی پیمان تا سه روز بسیار حاد بود و تمام علائم حیاتیاش بهحداقل ممکن رسیده بود. از ناحیه نخاع بهشدت آسیب دیده بود. مادرم برای بهبود پیمان هر نذر و نیازی که بلد بود انجام میداد. تا اینکه پس از سه یا چهار روز پزشکان موفق شدند با تجهیزات پزشکی و شوک الکترونیکی تنفس پیمان را تا حدودی برگردانند. اما تا مدتها ضربان قلب و سطح هوشیاریاش بسیار کم بود و سیستم عصبیاش از کار افتاده بود. پیمان با مرگ دستوپنجه نرم میکرد. بعد از چند روز که دیگر از طریق سرم هم امکان تغذیه به پیمان نبود و دستگاه تنفسیاش مشکل پیدا کرده بود، پزشکان در پایین گلویش سوراخی ایجاد کردند تا تنفس و تغذیه از طریق این سوراخ انجام شود. این وضعیت تا یکماه ادامه داشت. بعد از آنکه پیمان از وضعیت حاد و اضطراری خارج شد، او را از بخش مراقبتهای ویژه منتقل کردند. تا دو ماه یا بیشتر در حالت کما بود و هیچ تغییری در وضعیتش پیدا نشد. با گذشت سه ماه از این ماجرا، پزشکان قطع امید کردند و گفتند نگهداری او در این وضعیت امکانپذیر نیست. میتوانید او را به بیمارستان دیگری منتقل کنید. پدرم که در آن زمان کارمند وزارت بهداشت بود توانست با صحبت با چند نفر، پیمان را در همان بیمارستان نگهدارد».
چشمانی که بعد از توسل به امامزاده صالح(ع) باز شد
به گفته مادر پیمان، زمانی که او در کما بود و همه پزشکان از او قطع امید کرده بودند به پیشنهاد یکی از اقوام که خادم امامزاده صالح(ع) بود راهی آستان مقدس امامزاده صالح میشوند و او در آنجا به آقا متوسل میشود. رازونیازهای مادر پیمان با خدا در حرم امامزاده صالح جواب میدهد و بعد از آنکه مادر برای عیادت پیمان به بیمارستان میرود، میبینند که پیمان بعد از چهار ماه چشمانش را برای اولین بار باز کرده. از آن روز «پیمان قدرتی» وضعیت عمومیاش رو به بهبود رفت اما اعضای بدنش همچنان درست کار نمیکردند. پژمان میگوید: «بعد از بهبود نسبی پیمان که پس از 10روز از کما خارج شده بود او را با تمام وسایلی که به بدنش وصل بود از بیمارستان مرخص کردند و به خانه آوردند. پیمان بهدلیل آسیبدیدگی نخاع کاملا فلج شده بود و تنها عضوی که حرکت میداد چشمانش بود. تا آن زمان هنوز از طریق همان سوراخ زیر گلو و لولهای که در مریاش ایجاد کرده بودند تغذیه میشد. یادم میآید زمانی که او را از بیمارستان مرخص میکردیم یکی از پزشکان به مادرم گفته بود کاری از دست ما برنمیآید. دعا کنید که خدا بچه دیگری به شما بدهد. وضعیت سختی بر فضای خانه ما حاکم بود. پدر و مادرم سختیهای زیادی را متحمل شدند تا اختلالی در وضعیت خانه ایجاد نشود. مادرم به پیشنهاد اقوام همچنان برای توسل و گرفتن شفای پیمان به امامزاده صالح میرفت. گویا مادرم نذر خاصی در حرم داشت. آنطور که خودش میگوید در حالی که بلند گریه میکرده به آقا گفته اگر پسرم را شفا دهی خودم او را میآورم و دور حرمت میچرخانم».
پیمان شفا گرفت
پژمان قدرتی درحالی که سعی میکرد بغضش را پنهان کند، ادامه میدهد: «نزدیک یکسال از بیماری پیمان میگذشت. در وضعیت حرکتی او اثری از بهبودی پیدا نشده بود و مادرم با نالهها و راز و نیازهای شبانه، شفای پیمان را از خدا میخواست. یک شب درحالی که مادرم خواب بود، پدرم بالای سرم آمد و از خواب بیدارم کرد. در چهرهاش تعجب و شگفتی موج میزد. گویا هر کاری کرده نتوانسته بود مادرم را از خواب بیدار کند. پیمان از خواب بیدار شده و از پدرم آب خواسته بود. هیچگاه آن شب را فراموش نمیکنم. پیمان با لیوان آن هم از طریق دهان آب نوشید و سپس خوابید. بعد از این ماجرا مادرم از خواب بیدار شد و وقتی پدرم این قضیه را برایش تعریف کرد باور نمیکرد. او فکر میکرد پدرم قصد دلداریاش را دارد و حتی شهادت من را هم قبول نداشت. صبح آن روز پدر و مادرم پیمان را خارج از دوره چکآپ هفتگی به بیمارستان پارس بردند. پزشکان تغییراتی را در آزمایشات و عکسهای پیمان متوجه شدند. به همین دلیل با تعجب پرونده پزشکی او را بررسی کردند. حتی پزشک ارشد تیم پزشکی پیمان شخصا به دیدن او آمد و با دیدن عکسهایش گفت هیچ توضیحی برای این اتفاق ندارد. ضایعه نخاعی پیمان ترمیم یافته بود و علائم حیاتیاش نسبت به چند روز قبل متفاوت شده بود. حتی از مادرم پرسید شما چه کار کردهاید و چه چیز خاصی به فرزندتان دادهاید؟ بهعبارتی بهدنبال آن بودند که ببینند از منظر علمی و پزشکی چه اتفاقی افتاده. در نهایت پدرم مجبور شد برای پزشکان فیلیپینی ماجرا را توضیح دهد و بگوید برای شفای پسرمان به بزرگواری به نام امامزاده صالح(ع) متوسل شدهایم. آنها گفتند مگر اینکه چنین اتفاقی افتاده باشد چراکه از لحاظ پزشکی هیچ توضیحی وجود ندارد».
نوزادی که دوباره متولد شد
«پژمان قدرتی» درحالی که از خدا و آقا تشکر میکند، میگوید: «بعد از بررسی وضعیت پیمان توسط پزشکان، آنها به پدر و مادرم گفتند باید فرض کنید نوزادی یک یا دو ماهه دارید و باید حرف زدن و راه رفتن را به او از نو یاد بدهید. علاوه بر این، او را هر هفته برای بازبینی وضعیتش به بیمارستان بیاورید. حتی پرستار به مادرم گفته بود خداوند همان بچه دیگری را که دکتر گفته بود به شما داده. بعد از آن پیمان به فیزیوتراپی میرفت. او آرامآرام نسبت به همه چیز عکسالعمل نشان میداد، مینشست و با دهان غذا میخورد. گویا واقعا پیمان تازه متولد شده بود چراکه نحوه صحبت کردن، اخلاق و حرکاتش عوض شده بود. پیمان قبل از این ماجرا بچه باانرژی و پرتحرکی بود. تا اینکه بههمراه خانواده در روز نوزدهم ماه مبارک رمضان برای ادای دین و نذورات به حرم امامزاده صالح(ع) رفتیم. صحنه عجیبی رخ داد که همه را شگفتزده و متاثر کرد».
برادر پیمان درحالی که اشکش را پاک میکند، ادامه میدهد: «پیمان که بغل پدر بود، وقتی به داخل حرم رسیدیم خود را به زمین میاندازد و چهار دست و پا دو دور، ضریح امامزاده صالح(ع) را طواف میکند. مردم داخل حرم همه منقلب شده بودند و غوغایی در حرم ایجاد شد. یادم میآید مادرم میگفت نذر کرده بودم اگر پسرم شفا یابد، با دست خودم او را به دور حرم امامزاده صالح بگردانم اما او با دست و پای خودش دین من را ادا کرد. از آن به بعد هر سال خانواده ما روز نوزدهم ماه مبارک رمضان در این آستان مقدس سفره نذری پهن کرده و شکرگزاری میکنند».
ارتباطی که ماندگار شد
پیمان که شفایافته امامزاده صالح(ع) است بعد از صحبتهای برادرش میگوید: «امامزاده صالح، امین، پزشک و بزرگ خانواده ماست ودر تمام زندگیمان ملجا و مأمن درد دلهای ما بوده. زندگی مذهبی خود را مدیون آقا هستم». پژمان قدرتی نیز میگوید: «اتفاقی که برای پیمان افتاد به ما یاد داد که ناراحتیها و اتفاقات تلخ همیشه در مسیر زندگی وجود دارند اما آنچه مهم است حکمتها و نتایجی است که در آن نهفته است. توسل و ارتباط مستحکم ما با ائمه اطهار(علیهمالسلام) و بهخصوص امامزاده صالح(ع) از حکمتهای این اتفاق بود».
اکنون پیمان قدرتی یکی از معلمان نمونه دبستان پسرانه حمزه سیدالشهدا(ع) در منطقه 10 تهران است و شاگردان بسیاری زیر نظر او پرورش پیدا کردهاند. او حتی بهطور خصوصی به بچههای توانبخشی درس میدهد.
نظر شما