بدکارکردیِ دانشگاهها در حوزۀ علوم انسانی در ایران سبب شده که درک مُعَوَّج و کاریکاتورگونهای از نظریهپردازی در علوم انسانی، از جمله در زمینۀ مطالعات تاریخی در ایران شکل بگیرد این درک شگفتانگیز از درون خود دانشگاهها هم بیرون آمده، کسوتی عالمانه به خود گرفته و سخنی روشنفکرانه و سنجیده تلقی شده و در نهایت، خودش به معیاری برای داوری دربارۀ سواد و دانش استادان این رشتهها مبدل شده است. در رشتههای تاریخ نیز وضع به گونهای است که برخی از استادان (یا دربارۀ برخی از آنان باید گفت، تدریسکنندگان در دانشگاه و نه بیشتر از این)، اساساً شأن اولی و اصولیِ «یک عالم به تاریخ بودن» را دیگر در حد خود نمیدانند و همواره نظریهپردازی میکنند. برخی هم بر این باورند، پژوهشی تاریخی که براساس یکی از نظریههای مدرن یا پستمدرن حوزۀ عمومی یا علوم اجتماعی یا فلسفه نباشد، اصلاً یک پژوهش علمی نیست. از این رو، در نظام دانشگاهی ایران، برای پروپزالهای کارشناسی ارشد و دکتری، فرمهایی طراحی کردهاند که در آنها، زیرساخت نظریهای (و نه زیرساخت و چارچوب نظری) و ارایۀ فرضیه! بهصورت اجباری از مهمترین ارکان پژوهش تلقی میشود.
رسیدن به نظریه (از جمله نظریۀ اجتماعی) از مجرای مطالعات تاریخی، تنها با طی کردن الزامی مراحلی میسر است و بدون طی کردن دقیق و درست آن مراحل، اگر هم نظریهای متولد شود، ناقص و مرده خواهد بود. هرجا که قرار باشد، نظریهای از مسیر تاریخ شکل بگیرد، طی کردن صحیح و دقیق چهار مرحله ضروری است و پیمودن این مسیر طولانی است که دستیابی به یک نظریه را به فرایندی پیچیده و پرزحمت تبدیل میکند. نخست آنکه محقق باید جستوجو کند و دریابد که در موضوع مورد نظر، واقعیتهای تاریخی چه بوده و بنا بر منابع موثق تاریخی، چه اطلاعات قابل اعتمادی در اینباره به دست میآید؟ در همین مرحله، انبوهی از انضباطهای روششناختی هرمنوتیکی و سندشناختی باید رعایت شود که در نتیجه فراگرفتن و کسب مهارت در به کار بستن آنها بدون آموزش آکادمیک تقریباً غیرممکن است. به فرض که محقق توانست گزارشهای درست و نزدیک به واقع را از منابع و مستندات تاریخی استخراج کند، میتواند به مرحلۀ دوم وارد شود. در مرحلۀ دوم باید به جستوجو و بازشناسی عواملی بپردازد که در شکل دادن به پیکرۀ موضوع پژوهش و چیدن اجزا و مؤلفههای این پیکره نقش داشتهاند. در این مرحله باید در حد امکان، نقش هریک از این اجزا و مؤلفههای عامل، ارزیابی شود. شناسایی بسیاری از مؤلفههای عامل، کار دشواری نیست، اما برای کشف و تبیین دقیق و روشن سازوکارهایی که هریک از این عوامل از طریق آنها در شکل دادن به این پیکره عمل کردهاند، به تأملاتی روشمند و پژوهشهایی طولانی نیاز است، بویژه آنکه این عوامل نه تنها بهصورت منفرد عمل نمیکنند، بلکه اینطور هم نیست که لزوماً و همواره با یکدیگر تعامل مثبت داشته باشند؛ یعنی چهبسا که برخی از عوامل در این فرایند، اثر متقابل و خنثیکنندهای در قبال برخی عوامل دیگر دارند و برایند نهایی عمل ایجابی و سلبی این عوامل هم بهعنوان یک شبکۀ علّی درهمتنیده، نه به تولید یک معلول ساده، بلکه گاه به تولید یک پدیدۀ مرکب بسیار پیچیده میانجامد. در مرحلۀ سوم، در صورت موفق شدن در ارزیابی نقش عوامل و کشف طرز عمل آنها، میتوان به یافتن پاسخ این پرسش امیدوار بود که چرا برایند تعامل این مجموعۀ علّی به تولید این معلول انجامیده و با در نظر گرفتن مسألهای که این معلول قرار بوده پاسخ آن باشد، چه پاسخهای دیگری ممکن بوده و آیا پاسخ نهایی تولیدشده برای مسألۀ مورد نظر، کارآمد بوده است یا نه؟ از این مرحله است که ذهنیت محقق، دخالت خود را در صورتبندی ابعاد موضوع بحث افزایش میدهد و زمانی فرامیرسد که محقق باید در قبال یافتههای خود موضعگیری کند. در مرحلۀ چهارم، امکان رسیدن به یک نظریه فراهم شده و اکنون میتوان با در نظر داشتن همۀ آگاهیهای قابل اعتماد که مبتنی بر «دانشی تفصیلی» از موضوع بحث است، به نظریهپردازی دست زد. ایراد اساسی بسیاری از نظریههایی که برخی برای تبیین و تحلیل برمیگزینند، همین است که بیشتر بر دانشی تفصیلی از گذشتۀ تاریخی مبتنی نیستند. این نظریهها یا بهصورت خامدستانه از سنتهای غیربومی گرتهبرداری شدهاند که با شرایط بومی و ملی و منطقهای سازگار نمیافتند یا مراحل ضروری پژوهش تاریخی در آنها بهدرستی طی نشده و یا اصلاً طی نشده است و از مسیر طبیعی و درست و روشمند دستیابی به یک نظریه، متولد نشدهاند و زیر آرزواندیشیها یا احساسات شخصی افراد به عمل آمدهاند. بدیهی است چنین فرایندی نمیتواند در به دست دادن تبیینی درست و واقعگرایانه از موضوع، کارآمد باشد.
نظر شما