حمیدرضا شکارسری: «چقدر همه چیز شبیه توست در روزهایی که هیچ چیز شبیه تو نیست»*

بازتولید مفهومی سنتی

شعر محل وقوع ناممکن‌ها و محالات است. در شعر منطقی خاص حاکم است که با منطق ارسطویی که برخاسته از خرد بشری است، همخوانی ندارد. الف نمی‌تواند هم ب باشد و هم نباشد. کسی نمی‌تواند همزمان، باشد و نباشد. این محالات اما در شعر ممکن می‌گردد. اتفاقاً از لذات شعر، رویارویی با این موقعیت‌هاست؛ فرصت‌هایی برای گریز از واقعیت‌های زندگی.

موضوع فراق و وصال از فراگیرترین سوژه‌های تاریخ شعر عاشقانه و عارفانه فارسی است. برخورد شاعران با این درون‌مایه متفاوت بوده است. آنها گاه روز فراق را در شمار عمر ندیده‌اند (روز فراق را که نهد در شمار عمر، حافظ) و گاه فراق را آشکارا به قتل تهدید کرده‌اند(اگر به دست من ‌افتد فراق را بکشم، حافظ). اما شاعران برخی مواقع فراق را چنان تلخ و تیره ندیده‌اند و اساساً آن را نفی کرده‌اند (کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را/ فروغی بسطامی؛ به هر کجا نگرم جای پای یار من است/ برو فراق کناری که او کنار من است، غلامرضا سازگار). در برزخ بین این 2 نوع بیان، گهگاه برخوردی کاملاً بدیع و زبان‌مدارانه هم دیده می‌شود که عالی‌ترین نمونه‌اش را می‌توان در این بیت از منوچهری دامغانی دید: به جای او بماند جای او به من/ وفا نمود جای او به جای او.

شعر ابراهیم عادل همانند ابیات فروغی‌ و سازگار به نفی فراق پرداخته است. در شعر او اشاره مستقیمی به فراق نشده اما سطر دوم گویای نبودن یار و کلیت شعر نمایانگر فقدان اوست.

در سطر اول نیز عادل همه چیز را شبیه یار می‌بیند که یادآور شعر بابا طاهر است: به دریا بنگرم دریا ته وینم/  به صحرا بنگرم صحرا ته وینم.به نظر می‌رسد که نقش ابراهیم عادل در این شعر، تنها و تنها بازتولید مفهومی سنتی و متأسفانه کلیشه‌ای در ساختاری نو است. آیا این برای شعر و شاعر امروز کافی است؟

* «مرگ یکدست سپید می‌پوشد»، ابراهیم عادل، انتشارات نگاه، 1394. 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.