تحولات لبنان و فلسطین

۱۳ مهر ۱۳۹۵ - ۱۴:۴۸
کد خبر: 461734

گزارش از شخص

فوتبالیست، رهبر قیام شد

دادگاه آل خلیفه ، درخواست لغو محکومیت «شیخ علی سلمان» را رد کرد
فوتبالیست، رهبر قیام شد

قدس آنلاین/ مجید تربت زاده : دیماه سال 93 ، بازهم برای بازجویی فراخوانده و چند روز بعد بازداشت شد . دبیرکل نسبتاً جوان جمعیت «الوفاق» حدس می زد این بازداشت مانند سال پیش و سالهای دورتر ، موقتی و کوتاه نخواهد بود. آل خلیفه این بار با اتهام تلاش برای سرنگونی رژیم سراغش آمده بود و حالا آنطوری که بویش می آمد ، ماجرا با بازداشت ساده و چند بازجویی و یا تبعید کوتاه مدت تمام نمی شد. واکنش نخست را همان روزهای اول بازداشت ،زندانیان سیاسی از خود نشان داده و در اعتراض به بازداشت او اعتصاب غذا کردند. انقلابیون بحرین نیز با نزدیک شدن به هر جلسه دادگاه تظاهرات راه می انداختند. حالا ماجرای «شیخ علی سلمان» ، در دور دوم رویارویی با آل خلیفه دارد سومین سال خودش را هم به پایان می برد. دادگاه استیناف ، دیروز تشکیل جلسه داد و قاضی که انگار حالش خوب نبود یا برای کاری عجله داشت ، اعتراض «شیخ سلمان» به محکومیت 9 سال زندان را وارد ندانست. البته وعده داد در روز 26 مهرماه 95 دادگاه ، با حوصله بیشتر، این اعتراض را دو باره بررسی خواهد کرد!

شمالی یا شرقی؟

سال 1965 که به دنیا آمد روستای « البلاد القدیم»  و باغ و بوستان هایش به چهار بخش شمالی ، جنوبی ، شرقی و غربی تقسیم می شد. خانه کوچک و محقر«علی سلمان» نه کاملاً در بخش شرقی بود و نه در بخش شمالی. یعنی هم جزو بخش شمالی به حساب می آمد و هم شرقی. کسی نمی دانست « علی » و خانواده اش با شرقی ها هستند یا شمالی ها؟ باغ ها و مرزهای فرضی اگرچه همه چیز روستا را به ظاهر تقسیم بندی و جدا کرده بودند اما مدرسه و صندوق خیریه ، بهانه هایی بودند که همه اهالی روستا را دورهم جمع می کردند و البته فوتبال! هر منطقه دو تیم فوتبال داشت و تیمها همه به نوبت با هم مسابقه می دادند. «علی سلمان» که عشق فوتبال بود فرصت داشت برای تیم های هر دو منطقه و گاه مناطق دیگر روستا بازی کند.  فضای خانه کوچکشان از «دین» و «سیاست» پُر بود. «علی سلمان» اگرچه پای ثابت نمازهای جماعت و مراسم دینی بود اما به نظر نمی رسید به سیاست چندان علاقه ای داشته باشد ! کودک کم حرف و ساکت دهه 70 میلادی ، دنیای سیاست را در کنار برادرانش شناخت که همیشه سرشان توی روزنامه های «الخلیج و الوطن » بود و رادیو را کمتر خاموش می کردند . «علی» اگرچه شور و حراراتی از خود در مسایل سیاسی نشان نمی داد و بیشتر سرش گرم فوتبال و درس و مشقش بود اما عادت داشت در سکوت و بی حرفی ، همه چیز را بشنود ، ببیند و به خاطر بسپارد.

کاپیتان و مربی فوتبال

توی درس و مشق اگرچه نخبه نبود اما در فوتبال به کاپیتانی و بعد ها هم مربی گری تیمهای روستا رسیده و انگار همانجا « رهبر» بودن را هم یاد گرفته بود. مربی گری یادش داده بود در هیچ شرایطی دوراندیشی و عقل و حکمت را فراموش نکند. با دیگران بر اساس خصوصیات اخلاقی و شخصیتی و روان شناختی‌اش برخورد کند و در برابر انتقاد ، توبیخ و سرزنش های احتمالی ، متانت و وقار خود را از دست ندهد. فوتبال آنقدر شیفته اش کرده بود که بر خلاف جوانهای روستا داوطلب فعالیت در هیچکدام از گروهها و دسته های مختلف سیاسی نشد. وقتی برای تحصیل در رشته ریاضیات به دانشگاه ریاض رفت هنوز همه دلمشغولی اش فوتبال بود و برای همین مربی گری تیم دانشگاه را هم به عهده گرفت.

آقای مربی ، متحول شد

 اگر ماجرای مُحرّم و عزاداری هایش نبود ، دانشجوی ریاضیات و مربی کم حرف هرگز اینقدر جدی از دنیای سیاست سر در نمی آورد. سالهای پایانی دهه 80 میلادی به روستای «الدراز» رفته بود تا برای عزاداری مُحرّم در کنار فوتبالیست های روستا باشد. نیروهای رژیم ریختند و عزاداری ممنوع شد. در بیابانهای اطراف روستا ، «علی سلمان » نخستین بار پای سخنرانی «شیخ عیسی قاسم» نشست. موضوع سخنرانی و سؤال شیخ عیسی قاسم که : « هدف انسان مؤمن در زندگی چیست؟ خدا از انسان چه می خواهد؟ » خواب و خوراک را  از او گرفت. به خودش آمد و فرصت پیدا کرد به جز فوتبال و ریاضیات به چیزهای دیگر هم فکر کند. سرانجام قید دانشگاه و رشته ریاضیات را زد و جذابیت های فوتبال و مربی گری هم یکباره پیش چشمش رنگ باخت . خودش در این باره گفته است: « برای این که بدانم خدا از من چه می‌خواهد، تصمیم گرفتم بروم دنبال درسی که مرا به اراده خدا نزدیک کند... با علما و فقهایی ارتباط پیدا کنم که بتوانند بگویند خدا از من چه توقعی دارد...». مدت کمی که گذشت آقای مربی کم حرف و فکور داشت در مدرسه علوم دینی ، درس های حوزوی را می خواند و البته هنوز همانطور آرام، فکور و به قول امروزی ها همیشه سایلنت!

دین و سیاست

برای شیعیان بحرین ، دین و سیاست هرگز از هم جدا نبود و همین شد که «علی» از وقتی «شیخ علی سلمان» شد آموخته های دینی و اجتماعی اش را گره زد به مبارزات سیاسی و مذهبی مردم کشورش. جوان آرام دیروز، حالا به روحانی ناآرامی تبدیل شده بود. که جز با تلاش و مبارزه روح عطشناکش سیراب نمی شد. البته کم حرفی و سکوت های عمیقش را هنوز با خود دارد. روحیاتش هنوز با سخنرانی و یا فریاد زدن جور در نمی آمد. وقتی برای تحصیل به «قم» رفت، همه ، با سکوت و کم حرفی اش او را می شناختند: همان طلبه ای که یا حرف نمی زند یا اگر می زند صدایش شنیده نمی شود! «شیخ علی سلمان » حتی امروز هم که با سخنان آتشین و محکمش پشت رژیم آل خلیفه را می لرزاند ، فراموش نکرده است وقتی در قم مجبور شد برای نخستین بار سخنرانی کند ، در پایان کار از شدت استرس بیهوش شد!     

جانشین «شیخ عیسی»

    سال 1992 به بحرین برگشت اما نه برای ماندن. قرار بود به قم برگردد و درسش را دنبال کند. اما قسمت چیز دیگری بود. آن سال «شیخ عیسی قاسم» می خواست به قم برود و «علی سلمان» جانشین او شد برای امامت جماعت شیعیان و سخنرانی های پس از نماز. جایگاه و سن و سالشان قابل مقایسه نبود. «شیخ عیسی قاسم» مسن ، مجتهد ، مبارز ، سخنران توانا و با سابقه سیاست ورزی طولانی. «شیخ علی سلمان» اما جوان ، طلبه ، سابقه کم سیاسی ، نماینده تازه کار مجلس و هنوز کمی هراسان از سخنرانی . آن روزها وقتی شیخ جوان خودش داشت تمرین می کرد تا بر هراسش از سخن گفتن غلبه کند ، کمتر کسی فکر می کرد چند سال بعد آوازه سخنرانی هایش از بحرین هم فراتر برود و در سال 2001 رهبری جمعیت سیاسی – مذهبی «الوفاق» را  به عهده بگیرد. همان روحانی جوانی که در سال 1995 وقتی همراه دو مبارزه دیگر بحرینی – شیخ حمزه الدیری و حیدر الستری - عازم تبعید بود ، الدیری به او گفت: پناه بر خدا ... ما حتی فکر نمی کردیم تو زبان هم داشته باشی!  

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.