روزی نبود که یک بدهکار در خانه را نزند، فحش و ناسزا بارمان نکند. من که طی سالهای گذشته در محله برای خودم برو بیایی داشتم، دیگر نمیتوانستم در بین در و همسایه ظاهر شوم، از نگاه تمسخرگر خانمهای همسایه عذاب میکشیدم، از طرف دیگر دخترم زهرا دو سالی میگذشت که به عقد پسرداییاش درآمده بود، طی همین چند سال اوضاع زندگیمان آن قدر خراب شده بود که نمیتوانستیم چهار تیکه از اسباب و اثاثیه او را جور کنیم، هر روز به تعداد بدهکارها افزوده میشد، خسته شده بودم، تحمل این روزهای زندگی برایم سخت شده بود.
اما به عنوان شریک زندگی باید کنار نادر میماندم، تا او از این بیشتر عذاب نکشد.
نادر که میدید روز به روز اوضاع زندگی ما بدتر میشود و دیگر نمیتواند از پس مخارج زندگی برآید یک روز که بچهها به مدرسه رفته بودند، بدون هیچ مقدمهای پیشنهاد رفتن از شهر و راحت شدن از دست طلبکارها را مطرح میکند.
زمانی که نادر این پیشنهاد را با من مطرح کرد، شوکه شده بودم آخر نمیتوانستم به این موضوع فکر کنم که از حق مردم برای راحتی زندگی خودمان بگذریم. روزها گذشت هر روز که به نادر میگفتم میخواهی چیکار کنی نادر موضوع رفتنش را از شهر مطرح میکرد تا اینکه بالاخره خودم برای رهایی از این فکر او دست به کار شدم و از او خواستم به همراه مجتبی برای کار و چیدن زعفران به زمینهای اطراف شهر برویم، تا از این راه هم خرج و خوراک خودمان را دربیاوریم و هم قسطهای مردم را هم پرداخت کنیم.
زمانی که نادر این پیشنهاد من را شنید مخالفت خود را اعلام کرد، اما وقتی دید دیگر نمیتواند در مقابل خواهش و التماس من نه بگوید، قبول کرد.
از طریق یکی از همسایهها برای چیدن زعفران به زمینهای اطراف شهرستان رفتیم و قرار شد به مدت یک ماه در مزارع آنها کار کنیم. روزها گذشت و ما هر روز برای اینکه باید تلاش خود را برای بدست آوردن پول افزایش دهیم، کار میکردیم، تا اینکه یک شب نادر از من خواست پای حرفهایش بنشینم و به نقشهای که از قبل کشیده بود، گوش دهم، دعا میکردم که یک وقت به من نگوید بیا از شهر برویم، اما زمانی که از نقشه او برای دزدی از زعفرانهای باغ خبردار شدم، انگاری غم تمام دنیا یک باره بر دلم نشست. از او خواهش کردم از این نقشه صرف نظر کند.
اما نادر حاضر نبود به حرفهایم گوش دهد. وقتی دیدم او برای انجام کارش مصر است، مجبور شدم پیشنهادش را قبول کنم و هر چند که میدانستم با پذیرش این کار، روزی باید سرافکنده باشم، اما قبول کردم، طعم شیرینی پول حرام بر دلمان نشست و اوضاع زندگیمان رو به راه شده بود، دیگر پیش در و همسایه خجالت زده نبودم اما انگاری شیرینی این کار بر دل مجتبی بیشتر نشسته بود تا اینکه بالاخره صاحب باغ متوجه سرقت گلهای زعفران شد و شکایت کرد.
دستگیری ما کار سختی نبود، چراکه ما خبر نداشتیم، آن روز که به روال هر شب، نیمههای شب از خانه خارج شدیم و به زمینهای زعفران رسیدیم سایههایی دور تا دورمان را احاطه کردند و لحظاتی بعد نور چراغ قوهها پرده از کار ما برداشت و راهی کلانتری شدیم.
این داستان مشابه اتفاقی است که چندی قبل در فریمان رخ داد و طی آن با تلاش پلیس باند خانوادگی سرقت گلهای زعفران در مزارع شهرستان فریمان دستگیر شدند.
سرهنگ «علی اکبر قربانی» فرمانده انتظامی شهرستان فریمان با اعلام این خبر گفت: در پی چند فقره سرقت گلهای زعفران در زمینهای روستای قلعه نو شهرستان فریمان تیم تجسس کلانتری مرکزی این شهرستان موضوع را به صورت ویژه در دستورکار خود قرار دادند.
وی افزود: تیم تجسس کلانتری مرکزی پس از بررسی دقیق سرقتها با استفاده از سرنخهای به جامانده به اعضای یک خانواده سه نفره مظنون شدند.
سرهنگ قربانی تصریح کرد: مأموران این فرماندهی با جمع آوری ادله و مستندات کافی متهمان را با هماهنگی مقام قضایی در اقدامی غافلگیرانه دستگیر و در بازرسی از مخفیگاه آنان مقدار 10 کیلوگرم گل زعفران سرقت شده را کشف کردند.
وی خاطرنشان کرد: زوج میانسال به همراه پسر 18 سالهشان در بازجوییهای علمی پلیس به سرقت حدوده 200 کیلوگرم گل زعفران طی شش فقره سرقت اعتراف کردند. فرمانده انتظامی شهرستان فریمان خاطرنشان کرد: متهمان پس از تحقیقات تکمیلی با تشکیل پرونده راهی دادسرا شدند.
نظر شما