به گزارش قدس آنلاین به نقل از مهر، متن سخنان درس اخلاق اخیر آیت الله کاظم صدیقی برای علاقه مندان در پی می آید.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِین طَبِیبِنَا حَبِیبِنَا شَفِیعِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهِ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحْبَتَهُ وَ نُصْرَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
عظمت آیات قرآن
«وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ… وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ.»[۲] این آیهی مبارکه موضوع اصلی محفل ما طیّ مدّتها است. پروردگار متعال عنایت میکند «آیَاتُ الْقُرْآنِ خَزَائِنُ»، [۳] هر آیهای از آیات قرآن کریم دفینهها است، گنجها است، هر چه انسان مصرف کند دادههای جدید دارد.
محدودیتهای بشر در انجام گناه
از طرفی انبیا (ع) شریعت آوردند، انبیای اولو العزم دین کامل آوردند، مجموعهی مقرّراتی را به بشر عرضه کردند که بشر را در فکر خود، در اخلاق خود، در رفتار خود، در امور فردی، خانوادگی، محلّی، مملکتی، بینالمللی محدود کرده است. بشر آزاد نیست هر طور خواست فکر کند، در میان فکرها ما فکر گناه داریم، بعضی فکرها انسان را به کفر میکشد، دین انسان زایل میشود. در لحظهی آخر جان دادن که شیطان سراغ انسان میآید کافی است که انسان تردید کند که توحید حق است یا نه، رسالت حق است یا نه، کافر از دنیا میرود.
دستور دین برای فکر بشر
انسان آزاد نیست هر طور خواست فکر کند، ادیان الهی آمدهاند برای فکر بشر چهارچوب تعیین کردهاند. عقل بشر را بیدار کردهاند، به بشر راه فکر را آموختهاند و مسیر اندیشه را هموار کردهاند، ولی از هرج و مرج فکری جلوگیری کردهاند. انسان هر روز نمیتواند عقیدهی خود را عوض کند، باید عقیده استوار بر عقل و منطق و برهان باشد. وقتی اعتقاد عقلانی بود، برهانی بود، دیگر انسان معذور نیست ایجاد وسوسه کند و هر روز یک خطّ فکری را قبول کند. افراد متزلزل، شخصیّتهای دوگانه و چندگانه دارند، نمیتوانند در یک خط، در یک مسیر، با یک مکتب، با یک نظام پیش بروند. آنها انسانهای بیمبالات در فکر هستند.
تثبیت اخلاق در وجود انسان
در مسئلهی اخلاق، ارزشهای اخلاقی، فضائل اخلاقی، عدالت از فضائل اخلاقی است، عفّت از فضائل اخلاقی است، سخاوت از فضائل اخلاقی است، شجاعت از فضائل اخلاقی است، صداقت، امانت، اینها همه فضائل هستند، ارزشها هستند. انسان مکلّف است این امور را اکتساب کند و با تکرار و تمرین اینها را به عنوان یک ملکه در وجود خود احراز کند. انسانی که به سخاوت تزیین شد دستگیری از فقرا برای او مشکلی ندارد، ملکه کمک میکند انسان راه خیر را به آسانی طی میکند. کسی که ملکهی شجاعت برای او احراز شده، چند مرتبه که به جبهه میرود اوّل نگران است، بعد میرود با دشمن مقابله میکند، ترس او از بین میرود، برای دفعات بعد با میل و رغبت، بدون واهمه میرود. شجاعت جبهه رفتن را برای انسان آسان میکند.
چشمپوشی از نوامیس مردم برای یک جوان مجرّد ابتدائاً مشکل است، امّا برای رضای خدا وقتی خود را کنترل میکند، دوری از این آتش برای انسان تکرار میشود، آرام آرام گناه نکردن برای انسان نه تنها آسان میشود، خلاف آن مشکل میشود. یک وقت خدای ناخواسته چشم او خطا برود آتشی در جان او میافتد، برنمیتابد که چرا من چنین گناهی را مرتکب شدم. سایر ملکات هم اینطور است.
مطلق بودن اخلاق و اعتقاد در اسلام
بشر مکلّف است خود را به فضایل عالی عرشی، به اخلاق الهی متخلّق کند و خلاف این را هم حق ندارد انجام دهد. یک روز عدالت داشته باشد یک روز نداشته باشد، هر طور مصلحت مادی او اقتضاء کرد آنطور عمل کند. اخلاق در اسلام نسبی نیست، ما ارزشهای مطلقی داریم. توحید مطلق است، عدل مطلق است، مستقلّات عقلیّه که ما داریم، همهی انسانها خوبی آن را تشخیص میدهند نسبیت برنمیدارد. در همهی مکانها، در همهی زمانها، برای همهی انسانها تکلیف است. انسان باید در این چهارچوب فضائل خود را سامان بدهد.
یاری خدا در انجام کارهای خیر
از نظر رفتاری هم پروردگار متعال واجباتی برای بشر فرض کرده، محرّماتی را هم برای بشر اعلان فرموده است. امور حرام قرقگاههای خدا است که به عنوان گناهان کبیره یا به عنوان «اللَّمَمَ»، [۴] گناهان صغیره… در قرآن کریم هم از کبائر نام برده شده، هم از لَمَم که گناهان صغیره است. گناه گناه است، انسان حقّ ارتکاب هیچ گناه و هیچ معصیتی را ندارد. این محدودیت برای بشر انسان را یک مقدار… «الإِنسَانُ حَرِیصٌ عَلَی مَا مُنِع»، [۵] امّا خدا برای آسانی اجرای دستورات اعتقادی، اخلاقی و عملی چه میکند؟ «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ»، خدا جاذبههایی در درون انسان قرار میدهد.
حمایت عقل از دستورات دین
یک حجّت باطنی به نام عقل داریم که پیغمبر بیرون را حمایت میکند. وقتی در دستورات شرع مطالعه میکند، میبیند دستوراتی است که نجات انسان با این دستورات تضمین میشود. عقل انسان بین عدل و ظلم، بین امانت و خیانت، بین صداقت و دروغ، چه میگوید؟ عقلی که تشخیص مصالح و مفاسد میدهد با شرع همراهی میکند. ولی باز عقل چراغ است، عقل کشش نیست، عقل تشخیص است. عقل انگیزه نیست، عقل اندیشه است. همانگونه که پیغمبر دعوت میکند عقل هم دعوت میکند، امّا خدای متعال هر کس را دوست دارد در وجود او عشقی نسبت به خوبیها قرار میدهد. عشق بعضی بالفعل است، بعضی با تمرین و ریاضت شرعی یک مقدار که بروند خدای متعال در آنها صداقت ببیند به آنها میدهد.
نشان دادن راه درست به انسان
آیهی کریمهی «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»، [۶] اوّل آن مجاهده است، جنگ است، جهاد است. امّا وقتی انسان میرود «لَنَهْدِیَنَّهُمْ» میشود، هیچ حالت جنگی ندارد حالت عشقی دارد. خدای متعال مبدأ میل او را تغییر میدهد، مزاج انسان را عوض میکند. تا حالا علاقهی به دنیا بود، وقتی با خود مبارزه کرده، با غرائض خود با هدایت شرعی، هدایت تشریعی، هدایت دلالتی و ارشاد مبارزه کرد، وقتی انسان به خود قبولاند که نباید گناه کند. جوان است، از بعضی گناهان خیلی هم لذّت میبرد، ولی پا روی لذائذ خود گذاشت، ابتدا خیلی سخت است.
مبارزه با نفس در بزرگان
میگویند مرحوم میر داماد (اعلی الله مقامه) وقتی دختر شاه به حجرهی او آمده بود، در آن شب او را برای امتحان فرستاده بودند، جوان بود، وسوسه میشد. همین که انگیزهی گناه پیدا میشد یک انگشت خود را روی شمع میگرفت میسوخت. تمام انگشتان خود را تا صبح سوزاند، گفت آتش اینجا بهتر از آتش آنجا است. ولی خود را آلوده نکرد، دامن خود را نگه داشت. اوّل سوختن است، امّا خدای متعال «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا».
برای حضرت یوسف اینطور نبود که نیاز به سوزاندن باشد، برای حضرت یوسف نگاه کردن به او سوختن بود، اصلاً تنفّر داشت. کسی که او را میبیند، تو که هستی من به تو نگاه کنم؟ جمال مطلق را میبینم. «مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ».[۷]
وجود مبارک حضرت موسی کاظم باب الحوائج (علیه السّلام)، برحسب روایت در زندان هارون الرّشید (علیه اللّعنه و العذاب) … خدا هم او و هم پسر او مأمون را لعنت کند، همهی خلفای بنی العبّاس و بنی امیّه را خدا قاطبتاً در عذاب جهنّم معذّب کند، لعائن همهی موجودات را بر اینها نازل کند. این خبیث انواع شکنجهها را در مورد حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) اعمال کرد، هم زندان بود، هم سیاهچال بود، هم رطوبت بود، هم تاریک بود، هم احیاناً هتک حرمت بود، جسارت بود، ضرب و شتم بود. از جمله شکنجهها فرستادن یک زن بود، یک زن فرستاده بود که به یکی از دو چیز برسد. یا براساس خباثت باطن فکر میکرد او هم انسان معمولی است، خدای ناخواسته اتّفاقی میافتد طبل رسوایی بالا میرود. یا اینکه به او سخت میگذرد، یک نامحرم آنجا باشد این هم نمیخواهد باشد، به او سخت میگذرد.
این زن وقتی به آنجا رفت مأمورین مراقب بودند، یک وقت دیدند این زن هم مثل حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) به سجده افتاده «أَسئَلُکَ الرَّاحَهَ عِندَ المَوت وَ المَغفِرَهَ بَعدَ المَوت وَ العَفوَ عِندَ العَذَاب». یک زن بدکاره، یک زن مشهوره، چه حالی پیدا کرده، چه سجدهای، چه نیایشی، چه مناجاتی. او را احضار کردند، گفتند: مگر تو را برای عبادت فرستاده بودیم؟ تو به آنجا رفته بودی، مأموریتی داشتی. گفت: خدا شما را لعنت کند، یک انسانی که تمام روزها روزه است، تمام شبها ناله و مناجات دارد، از اینها گذشته است. من وقتی میخواستم جلب توجّه کنم حضرت دست تکان دادند فرمودند: نگاه کن، نگاه کردم بهشت را دیدم، حوریهای بهشتی را دیدم که در عالم نظیر ندارند. حضرت فرمودند: اینها در اختیار من است به آنها نگاه نمیکنم، تو که هستی.
پاداش خداوند برای چشمپوشی از گناهان
انسان از اینجا چشم بپوشد از آنجا چیزهایی به او نشان میدهند. «صَبَرُوا أَیَّاماً قَصِیرَهً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَهً طَوِیلَهً»، [۸] انسان این چند روز صبر کند. همینطور که انسان دهان خود را به عنوان روزه میبندد خدا لقمههای راز به انسان میدهد، معرفت به انسان میدهد، نور به انسان میدهد، انسان چشم خود را هم ببندد خدا به او چشم دیگری میدهد چیزهای دیگری میبیند. «غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ تَرَوْنَ الْعَجَائِبَ»، [۹] فرمود: چشمان خود را بپوشید، خدا شگفتیها را به شما نشان میدهد. خیلی دیدنیها وجود دارد، کور هستید، چشم خود را معالجه کنید یک چشم دیگر برای شما باز میشود. چیزهایی میبینید که اینها چیزی نیست که شما به آن چشم بدوزید. خدای متعال وعدهها داده، کسی به تکلیف عمل کند خدا تکلیف او را تشریف میکند. اوّل آن تکلیف است، کُلفَت است، سختی دارد، امّا وقتی انسان مجاهده کرد شیرین میشود.
اثرات مجاهده بر انسان
علاوه بر شیرینی، انسان عظمت حق را درک میکند، شعار او این میشود: «إِلَهِی کَفَی لِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً وَ کَفَی بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً».[۱۰] بهترین حالت این است که خدا اجازه بدهد انسان سجدهای انجام دهد، نمازی بخواند، کار خیری انجام دهد. اموری که انسان را به خدا نزدیک میکند همهی این امور برای انسان شیرین میشود، با مجاهده و ممارست انسان تغییر میکند، هویّت او عوض میشود. تا به حال هویّت غریزی و حیوانی داشت، حالا هویّت عرشی و مَلَکی پیدا میکند. به تعبیر روایت تخلّق به اخلاق روحانیّین پیدا میکند، مَلَک وش میشود. همینطور که ملک هیچ هوسی ندارد، آیینهی تمام نمای خدا است، وجود انسان خدانما میشود، گرایشهای او همه الهی و خدایی میشود.
اسارت خاندان پیامبر (ص)
این ایّام ایّام اسارت بیبی حضرت زینب (س) است، ماه صفر هم رسیده، دارند به شهر شام وارد میشوند. از مولا امام سجّاد (علیه السّلام) سؤال کردند… امام سجّاد جزء بکّائین است، گریه مجال نمیداد، گریه امان نمیداد. شب گریه میکرد، روز گریه میکرد، سر سفره گریه میکرد، بچّه میدید گریه میکرد، قصّاب میدید گریه میکرد، جوان میدید گریه میکرد. از آقا پرسیدند: آقا، کجا به شما خیلی سخت گذشت؟ نفرمود وقتی خیمههای ما را آتش زدند، نفرمود وقتی صدای ذوالجناح آمد بچّهها بیرون دویدند، نفرمود ما را از کنار اجساد مطهّر شهیدان عبور دادند، این بدنها بیکفن روی خاک مانده بود، نفرمود در زندان کوفه، نفرمود در مجلس ابن زیاد. فرمود: «الشّام.»
در کوفه وقتی زنها فهمیدند اینها بچّههای پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستند، اینها دودمان نبوّت هستند، گریه میکردند، رفتند از خانههای خود چادر آوردند. امّا شامیها وقتی فهمیدند اینها دختران علی (علیه السّلام) هستند پیرزنهای آنها هم دست به سنگ بردند، آنها را سنگ باران کردند.
.................................
پی نوشتها؛
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی حجرات، آیه ۷٫
[۳]– الکافی، ج ۲، ص ۶۰۹٫
[۴]– سورهی نجم، آیه ۳۲٫
[۵]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئی)، ج ۲۱، ص ۱۰۶٫
[۶]– سورهی عنکبوت، آیه ۶۹٫
[۷]– سورهی یوسف، آیه ۲۳٫
[۸]– نهج البلاغه، ص ۳۰۴٫
[۹]– بحار الأنوار، ج ۱۰۱، ص ۴۱٫
[۱۰]– الخصال، ج ۲، ص ۴۲۰
نظر شما