تحولات منطقه

حجت الاسلام مهدوی زادگان گفت: نظر به دست آوردهای جدید غربی باید بحث و گفت‌وگویی راه بیاندازیم تا از طریق آن به اندیشه‌ها و معارف جدید در حوزۀ علوم انسانی اسلامی برسیم.

علوم انسانی اسلامی خلق‌ شده است/ باید به معارف جدید برسیم
زمان مطالعه: ۲۱ دقیقه

به گزارش «قدس آنلاین» به نقل از خبرگزاری مهر، جلسۀ سوم نقد و بررسی ۲۰ اشکال بر منطق اسلامی‌سازی علوم انسانی با سخنرانی حجت الاسلام مهدوی زادگان در پردیس فارابی دانشگاه تهران – کانون جنبش نرم‌افزاری برگزار شد. متن زیر مشروح مباحث مطرح شده در این جلسه است.

بحث ما در رابطه با ایدۀ اسلامی شدن علوم انسانی بود. گفتیم که در شبکۀ اجتماعی متنی را دیدیم که در نشریۀ «عصر اندیشه» منتشر شده بود و ۲۰ اشکال را بر این ایده وارد کرده بود که ما بنا گذاشتیم تا این اشکال‌ها را یک به یک بررسی کنیم. سه اشکال از این ۲۰ اشکال را خواندیم. در این جلسه به سراغ سایر اشکال‌ها خواهیم رفت.

اشکال چهارم: بر خلاف تصوّر شایع، علوم انسانی غربی علم محض و دارای خصوصیت عینیت است. به بیان دیگر، علم بر خلاف فرهنگ مقوله‌ای عام و جهان‌شمول است و تعلق به اقلیم و بوم خاصی ندارد که بتوان آن را به اقسام شرقی و غربی یا دینی و سکولار تقسیم کرد. علوم انسانی از آن جهت که علم است با دین و فلسفه و ایدئولوژی و فرهنگ متفاوت است. پس مخالفت با علوم انسانی غربی، بلکه حتی «غربی» خواندن آن صواب و به جا نیست.

البته این اشکال با چند مورد از اشکال‌های طرح شدۀ دیگر تناقض دارد. مستشکل در اینجا علوم انسانی را علم محض می‌داند، ولی در اشکالات دیگر بر عینیت علوم انسانی تأکید می‌ورزد. بهر حال، مبنا و مفروض بحث این هست که علوم انسانی یک علم محض است و چون علم محض است، تشخّص ندارد؛ یعنی نمی‌توانیم وصفی را به آن اختصاص دهیم یا آن را به جا و مکان یا حتی زمانی نسبت بدهیم و بگوییم این علوم انسانی فلان مکان یا متعلق به فلان زمان هست. این تشخّصات به علوم انسانی یا بطور کلی، به علم قابل تطبیق نیست. با چنین مفروضی، معتقدند که تلاش برای شرقی و غربی یا دینی و سکولار کردن علوم انسانی بی‌معناست.

عرض ما در پاسخ به اشکال فوق این هست که اگر چنین است که می‌فرمایید، پس دیگر چرا سخن از علم سکولار می‌زنید؟ چرا می‌گویید علم سکولار است؟ چرا می‌گویید علم یک امر غیر دینی به معنای خاص کلمه است؟ چرا چنین عنوانی را به علم اختصاص می‌دهید؟ یعنی در واقع، می‌خواهیم عرض کنیم که این اشکال یک اشکال عمومی است و فقط شامل مسلمان‌ها نیست که نباید بگویند علم اسلامی است، بلکه سکولارها هم نباید بگویند علم سکولار است. علم یک امر محض است و تشخّص‌بردار نیست، بنابراین نمی‌توانیم آن را اختصاص به دینی بودن یا نبودن کنیم. ما می‌توانیم یک چنین پاسخی را خطاب به این مستشکل مطرح کنیم که در واقع، یک پاسخ نقضی است که اگر اینطور است، پس چرا خودتان از علم سکولار صحبت می‌کنید؟

مضاف بر اینکه، مستشکلی که معتقد به این اشکال هست و این را پذیرفته که علم امری محض است و دینی و غیر دینی ندارد، با برخی از علوم انسانی موجود مشکل پیدا می‌کند. در واقع، یا این اشکال بی‌معنا می‌شود یا آن علوم بی‌معنا می‌شود. برای مثال، جامعه‌شناسی علم را در نظر بگیرید. اصلاً بنیاد جامعه‌شناسی علم بر چیست؟ بنیاد جامعه‌شناسی علم دقیقاً خلاف این پیش‌فرض است، یعنی معتقد است که علم را باید در بستر جامعه مطالعه کرد. به عبارت دیگر، جامعه‌شناسی علم یا جامعه‌شناسی معرفت می‌گوید که شما اگر می‌خواهید معرفتی را بشناسید، باید ابتدا جامعۀ آن را مشخص کنید.

فرض کنید می‌خواهید معرفت یک کتاب یا نویسنده را معلوم کنید، جامعه‌شناسی معرفت به شما می‌گوید که ابتدا بگو در کدام جامعه زیست می‌کند تا من به تو بگویم که معرفتِ او چه مشخصاتی دارد و آن را برای تو تحلیل کنم. یعنی مطابق اساس جامعه‌شناسی علم یا معرفت، شما علم و معرفت را در بستر اجتماع تحلیل می‌کنید. اگر ما بخواهیم این اشکال را بپذیریم، باید دانشی مثل دانش جامعه‌شناسی علم را هم کنار بگذاریم و آن را نفی کنیم، چون این رشته دانش را در بستر جامعه معنا می‌کند. به عنوان مثالی دیگر، تفکر تاریخی‌گری را در نظر بگیرید. این تفکر می‌گوید معرفت امریست که در بستر تاریخ معنا پیدا می‌کند. یعنی یک وجه تاریخی‌گری را به معرفت نسبت می‌دهد.

طبق این نگاه، تفکر تاریخی‌گری را نیز باید کنار گذاشت. یعنی معنا ندارد که بگوییم اندیشه را باید در بستر زمان مطالعه کرد. این‌ها همه باید انکار شوند، چرا؟ چون این‌ها دقیقاً در تقابل با این اشکال قرار می‌گیرند. این اشکال می‌گوید علم محض است، در حالیکه مفروض علومی مانند جامعه‌شناسی معرفت این هست که شما باید معرفت را در بستر جامعه و تاریخ مطالعه کنید و این‌ها با هم سازگاری ندارد. پس بنابراین، سخن ما نسبت به این اشکال این هست که می‌گوییم این فرض اگر درست باشد و این حرف را بخواهیم بپذیریم، این را برای همه باید بگوییم. یعنی مخاطب این حرف تنها کسانی که می‌گویند علوم انسانی اسلامی بشود نیست، کسی که می‌گوید علم سکولار است نیز نباید چنین سخنی بگوید. علاوه بر این، اشکال دیگر این هست که با پذیرش این اشکال باید بسیاری از رشته‌های علمی مانند جامعه‌شناسی معرفت و فلسفۀ تاریخ و ... را تعطیل کرد و کنار گذاشت.

*سوال: در فلسفۀ علم دو بحث مطرح هست به نام «واقع‌گرایی» و «ابزارگرایی». واقع‌گراها این عقیده را دارند که علم محض است و شما می‌توانید در هر نقطۀ جغرافیایی به همان نتایجی که ما رسیدیم دست پیدا کنید و اگر شما هم علوم انسانی را پی بگیرید به همان نتایجی که ما دست پیدا کردیم، دست پیدا می‌کنیم. در مقابل این گروه، ابزارگراها قرار دارند که می‌گویند علم مطابقت با واقع نیست، یعنی شما علم را بر واقع بنیان نگذاشته‌اید. برای مثال در علم تجربی فیزیک از کوارک سخن گفته می‌شود، در صورتی که شما این کوارکی که می‌گویید را نه تجربه و مشاهده کرده‌اید و نه مطابق قواعد علم فیزیک که بنیاد آن بر مشاهده و تجربه و تکرار این مشاهدات و تجارب باشد پیش رفته‌اید و علم شما وفادار به روش نبوده است و دیدگاهشان این است که شما بر اساس فایده و ابزار بنیان علم‌هایتان را بر پا کردید و دلایل خاصی هم می‌آورند. برای مثال یکی از دلایلی که می‌آورند این است که علم تجربی و تمامی علوم در دوره‌های تاریخی پارادایم‌محور هستند، یعنی بر اساس ارزش‌های جامعه، جغرافیا و ... شکل می‌گیرند.

به عبارت دیگر، مستشکل علاوه بر آنچه عرض شد، باید ابتدا مشکلش را در فلسفۀ علم و با فیلسوفان علم حل کند، چون روایتی که ایشان از علم می‌کند، یک روایت از میان چندین روایت موجود است. در فلسفۀ علم چندین روایت وجود دارد و فقط این روایت نیست، لذا کسی که چنین اشکالی می‌کند، اول باید در خانۀ فلسفۀ علم این حرف خود را به اثبات برساند و بعد ادعا کند.

اشکال پنجم: اینکه گفته شده برای ایجاد علوم انسانی اسلامی باید از مبادی فلسفی شروع کنیم سخنی است بر خلاف واقعیت جهان علم و تجربه‌های پشت سر نهاده شده. در عمل مشاهده می‌کنیم که علوم انسانی به واسطۀ مواجهات و مشاهدات عینی و میدانی ایجاد شده، نه مباحث نظری و فلسفی و قیاسی. ابتدا در اثر حضور محققان در جهان انسانی آن‌ها به مسئله‌هایی تنبه و آگاهی یافته و به دنبال حل آن‌ها روان شده، سپس برای علمی که شکل گرفته مبادی فلسفی نگاشته‌اند و موضوع، روش و غایت آن را مشخص کرده‌اند.

حتماً دوستان متوجه شده‌اند که این اشکال دقیقاً ضدّ اشکال قبلی است. اشکال قبلی می‌گفت علم محض است و تشخص ندارد، اما این اشکال برعکس، می‌گوید علوم انسانی محض نبوده و مبتنی بر مبادی و پیش‌فرض‌های فلسفی نیستند، بلکه مبتنی بر مشاهدات و عینیات هست. یعنی یک عالِم بدون پیش‌فرض با عینیت (عالم خارج) ارتباط برقرار می‌کند و دانش کسب می‌کند و نسبت به امر خارجی علم پیدا می‌کند. از این بالاتر، مستشکل می‌گوید که اینکه فلسفه‌ای تولید می‌شود مربوط به بعد از حصول این شناخت هست. یعنی شما بعد از حصول این شناخت هست که می‌آیید و فلسفه‌ای برای این شناختتان می‌بافید! این حرف با آن اشکال چهارم کاملاً‌ در تقابل و تناقض است، یعنی درست در مقابل آن اشکال می‌ایستد.

مضاف بر اینکه، ما در اساس همین سخن اشکال داریم. باز به نظر می‌رسد که این سخن هم باید در حوزۀ فلسفۀ علم چکش‌کاری شود و بعد اینجا مطرح شود، چون این حرف اگر بخواهد در فلسفۀ علم مطرح شود، به شدت رد می‌شود و اصلاً پذیرفتنی نیست. خصوصاً این بخشش که می‌گوید فلسفه یک امر متأخر است، یعنی شما دانش تجربی پیدا می‌کنید، یعنی یک نگاه کاملاً پوزیتیویستی محض دارید، بعد می‌آیید فلسفه وضع می‌کنید و مبادی فلسفی آن معرفت را تبیین می‌کنید.

به اعتباری می‌شود گفت این سخن بسیار زننده‌ای نسبت به مقام فلسفه است. یعنی از این نگاه فلسفه آن چنان تنزل پیدا کرده که فقط توجیه‌گر شناخت‌های تجربی ما می‌شود. این جمله که می‌گوید: «سپس برای علمی که شکل گرفته مبادی فلسفی نگاشته‌اند و موضوع و روش و غایت آن را مشخص کرده‌اند» یعنی فلسفه بعد از شناخت تجربی می‌آید که این خود تنزل دادن و ابزاری کردن فلسفه است. یعنی فلسفه فقط ارزشش این است که بیاید شناخت تجربی من را توجیه فلسفی کند.

حاضران در جلسه: یک نگاه پوزیتیویستی است که الآن این نگاه در خود غرب هم مطرود است. در دوره‌ای پوزیتیویست‌ها آمدند و گفتند که فلسفه فقط باید از علوم تجربی و انسانی در حیطۀ تجربه دفاع کند و شما بیش از حیطۀ تجربه نمی‌توانید صحبت کنید. ولی وقتی تاریخ فلسفه را می‌خوانیم، می‌بینیم که اصلاً تأخّر فلسفه بر علوم انسانی یا تجربی امکان‌ناپذیر است.

بله، این تأثیر یک تأثیر متقدّم است، نه متأخّر. یعنی اینطور نیست و اصلاً پذیرفتنی نیست. به تعبیر درست شما، در اواسط قرن بیستم که تفکر پوزیتیویستی به شدت حاکم بود این حرف‌ها را می‌زدند، ولی امروزه دیگر حتی خود پوزیتیویست‌ها هم این را نمی‌گویند و مثلاً تفسیر می‌کنند و می‌گویند ما رئالیست انتقادی هستیم و این تفکر را که اینطور حرف می‌زند را به رئالیسم خام توصیف می‌کنند و می‌گویند ما اینطور نیستیم. یعنی در واقع برای مفروضات فلسفی یک ارزش ماتقدم قائل هستند و اینطور نیست که مثل اسلاف خود آن را امری ماتأخر بدانند.

امروزه این پیش‌فرض برافتاده و مطرود است. البته اینجا جای این نیست که بخواهیم این پیش‌فرض را رد کنیم، اما همین‌قدر می‌توان گفت که اگر اینطور هست، فرضاً در قضیۀ کشف قانون جاذبه، ‌افتادن سیب هر روز و هر ساعت و هر لحظه برای هزاران انسان اتفاق می‌افتد، ولی موضوع جاذبه به ذهن هیچ‌کس جز نیوتن نرسیده است. دلیل این امر این است که حتی نیوتن که دارد بحث تجربی می‌کند یک مفروض فلسفی در ذهن دارد و وقتی عینیت خارجی‌ای را مشاهده می‌کند که با آن تعارض دارد، تعارض این دریافت عینی با مفروض ذهنی برای او مسأله می‌شود و فکر می‌کند و به یک کشف نائل می‌شود.

اما خیلی از ما، نه اینکه پیش‌فرض فلسفی نداشته باشیم، داریم اما به آن پیش‌فرض‌ها به اندازۀ نیوتن توجه نداریم. بهر حال، می‌خواهم بگویم که این مفروض که علوم انسانی کاملاً اموری عینی هستند و مبادی فلسفی ندارند، سخنی پذیرفتنی نیست و با مبادی فلسفی هست که این علوم شکل می‌گیرند. مضاف بر اینکه ما در علوم انسانی یکسری علومی داریم که اصلاً هیچ ارتباطی با عینیت برقرار نمی‌کنند، مانند فلسفه و ریاضیات. این‌ها که اصلاً با عینیت‌ها درگیر نیستند و جزو علوم انسانی محسوب می‌شوند. اصلاً علوم انسانی فلسفی، مثل جامعه‌شناسی فلسفی یا روان‌شناسی فلسفی، و فلسفه‌های مضاف هیچ ارتباطی با عینیت ندارند. بنابراین، درون خود این اشکال یک تناقضی وجود دارد که نمی‌تواند از آن رها شود.

* سوال: به نظر می‌رسد که طرّاح اشکال بسیار تحت تأثیر آگوست کُنت قرار داشته است.

بله، آگوست کُنت هم فلسفه را متقدم می‌بیند، منتها می‌گوید دوره‌اش تمام شده است. اما دیگر نمی‌گوید که فلسفه برای این است که بیاید علوم انسانی را رنگ‌آمیزی و توجیه کند. در حالیکه، ماهیت فلسفه یک امر پیشینی است، نه چنانکه مستشکل پنداشته امری پسینی.

اشکال ششم: ایدۀ مبدأیت مبادی فلسفی در تولید علوم انسانی اسلامی با این اشکال نیز روبه‌رو است که آنچه فلسفۀ اسلامی خوانده می‌شود فلسفۀ مسلمانان است، نه فلسفۀ اسلامی. بنابراین، از خاک مبادی فلسفی شاید علوم انسانی بروید، اما علوم انسانی اسلامی نخواهد رویید.

سخن این اشکال این است که علوم انسانی اسلامی که شما می‌گویید علوم انسانی مسلمان‌هاست، نه علوم انسانی اسلامی. ایشان اینطور می‌خواهد بگوید که اگر شما مبادی فلسفی را بپذیرید، در نهایت از دل آن‌ها علوم انسانی فلسفی درخواهد آمد، نه علوم انسانی اسلامی. ما در پاسخ به این اشکال می‌گوییم که ما وجود علوم انسانی مسلمان‌ها را منکر نیستیم، ‌ اما این به معنای آن نیست که علوم انسانی اسلامی ممکن نیست. ممکن است بگوییم که مسلمان‌ها علوم انسانی‌ای را خلق کرده‌اند که ما در اسلامی بودنش تردید داریم.

بله، ممکن است اینطور باشد. ممکن است آنچه تا کنون طرح شده، اسلامی نباشد، لذا آن را متصف به آن فرد می‌کنیم و می‌گوییم این علوم انسانی فارابی یا ابن‌سیناست، اما این لزوماً به این معنا نیست و نمی‌توان از آن نتیجه گرفت که پس علوم انسانی اسلامی نداریم. اتفاقاً‌ بعضی از گرایش‌های فعال در علوم انسانی اسلامی، بر پایۀ همین پیش‌فرض جلو رفته‌اند. یعنی گفته‌اند که چون تفکر اندیشمندان مسلمان مبتنی بر آموزه‌های ناب دینی نبوده، لذا تفکر علوم انسانی‌ای که تولید شده علوم انسانی ناب اسلامی نیست.

آن‌ها هم همین را می‌گویند و معتقدند نباید وقتی فلسفۀ ابن‌سینا را می‌خوانیم بگوییم فلسفۀ اسلامی می‌خوانیم. بلکه باید بگوییم داریم فلسفۀ ابن سینا را می‌خوانیم. آنگاه می‌گویند که برای طرح فلسفۀ اسلامی باید به سراغ متون ناب دینی، مثل کلام وحی، رفت و ما باید در تمام شؤون علوم انسانی و برای فهم موضوعات و مسائل فقط به آیات و روایات رجوع کنیم. یعنی می‌خواهم بگویم این اشکال بر فرض اینکه درست باشد، نفی علوم انسانی اسلامی را نمی‌کند.

ما هم می‌پذیریم و می‌گوییم فرضاً که شما درست بگویید، می‌گوییم که این‌ها فلسفۀ مسلمان‌هاست و هنوز فلسفۀ اسلامی‌ای که مبتنی بر کتاب وحی باشد تولید نکردیم. بنابراین با این اشکال نمی‌شود نتیجه گرفت که پس علوم انسانی اسلامی نداریم. نه، ما می‌رویم به سمت اینکه علوم انسانی اسلامی داشته باشیم. منتها تمام سخن ما این هست که می‌گوییم اینطوری نیست که این علوم انسانی‌ای که متفکرین مسلمان مطرح کردند، اسلامی نباشد. نه، فی‌الجمله می‌توانیم بگوییم که این علوم می‌توانند علوم اسلامی باشند. فی‌الجمله می‌توانیم بگوییم که فلسفۀ فارابی و ملاصدرا می‌تواند فلسفۀ اسلامی باشد. چرا؟ چون در فلسفۀ این متفکرین یک حقایقی بعضاً وجود دارد که اینطور نیست که دین این حقایق را انکار کرده باشد و چون دفع نکرده، می‌گوییم که این حقایق هم در دین هست، ‌ بنابراین سخنی که یک فیلسوف مسلمان دربارۀ یک حقیقتی دارد می‌زند، می‌تواند دینی باشد.

کما اینکه بالاتر از این می‌گوییم، می‌گوییم این اختصاصی به مسلمان‌ها ندارد. اگر یک فیلسوف غیردینی و لائیک هم سخن حقی زده باشد که این سخن حق تعارضی با دین نداشته باشد یا بلکه اینکه دین هم همان حرف را بزند، می‌گوییم که سخن آن عالم لائیک هم از این جهت می‌تواند اسلامی باشد و اسلامی بودن آن را انکار نمی‌کنیم. از اینجا می‌خواهم این نتیجه را بگیرم که اینطور نیست که وقتی با علوم غربی مواجه می‌شویم به این معنا باشد که بگوییم کل این علوم را کنار می‌گذاریم و علوم جدیدی تأسیس می‌کنیم.

آن تفکری که می‌گوید این‌ها علم متفکران مسلمان است نه علم اسلامی، که موصوف هستند به مکتب تفکیک، به صورت نابش اینطور می‌گویند که بطور کلی علوم غربی را باید کنار گذاشت، چرا؟ چون این‌ها مطابق آموزه‌های دینی نوشته نشده، پس غیر دینی و غیر اسلامی است. ما باید به سراغ کتاب و سنت برویم و بر اساس آن‌ها علوم انسانی جدیدی را پایه‌گذاری کنیم. ما این دیدگاه را نداریم، بلکه می‌گوییم تمام متفکرین بهر حال در سخنشان شأنی از حقیقت وجود دارد و چون شأنی از حقیقت وجود دارد، لذا ما نمی‌توانیم دربست این‌ها را کنار بگذاریم و بگوییم نمی‌توانیم از آن‌ها استفاده کنیم.

نه، می‌گوییم که آن بخش‌هایی از این‌ها که حقیقی و مطابق با فطرت هست را باید بگیریم. حرف‌های درستشان باید گرفته شود و به عنوان بخشی از دانش اسلامی تلقی کرد. فکر می‌کنم که رأی صائب و درست در دین هم همین قول باشد. اینکه وقتی که فرضاً در کلام پیامبر اسلام(ص) هست که شما بروید علم را بیاموزید، ولو در چین باشد. در چین آن زمان که مسلمانی نبوده است، کما اینکه همین الآن هم چندان مسلمانی در آنجا نیست.

پس پیامبر(ص) به چه اعتباری این را می‌فرماید؟ به اعتبار اینکه در آن علمی که چینی‌ها آن را آموخته‌اند و به آن رسیده‌اند، معارف حقه‌ای وجود دارد و ما باید این معارف حقه را بگیریم و نباید آن‌ها را کنار بگذاریم. بنابراین، معتقدیم که، اولاً این اشکال نفی علوم انسانی اسلامی را نمی‌کند. ثانیاً، اگر بخواهد این اشکال وارد باشد، بر آن تفکری وارد است که قائل به تفکیک است، یعنی بر مکتب تفکیکی‌ها وارد است. اما در نگاه ما این اشکال اساساً مردود است و پذیرفتنی نیست.

*سوال: شما گفتید که ما یک رویکرد گزینشی نسبت به غرب داریم و بخشی از کلام آن‌ها که مطابق با حق و سنت ماست می‌پذیریم. وقتی یک علم می‌خواهد پدید بیاید، به یک روش و غایت نیاز دارد. آیا در روش و غایت ما با علم غربی اشتراک داریم؟

ما در مسألۀ روش مشکلی با سایر علوم نداریم، چون روش فی‌نفسه یک امر خنثی است. از آنجا که روش امری خنثی است، خیلی راحت‌تر قابل استفاده است و هر ایدئولوژی‌ای می‌تواند از آن استفاده کند و مِلک طِلق فرد خاصی نیست. آنجا که مشکل داریم در پیش‌فرض‌ها و مفروضات فلسفی و مبادی است. بله، در آنجا ما لزوماً تمام مبادی فلسفی علوم انسانی غیر اسلامی را معلوم نیست که بپذیریم. لذا بر این مبنا معتقدیم که باید یک نگاه انتقادی داشته باشیم.

یعنی در بستر تفکر ما بر لزوم داشتن نگاه انتقادی به شدت تأکید می‌شود، یعنی اینطور نیست که هر چه از غرب به ما رسید را یا دربست کنار بگذاریم یا دربست بپذیریم، بلکه باید نگاه انتقادی داشته باشیم. «انتقادی» به چه لحاظ؟ به این لحاظ که ببینیم کدام یک از مفروضات آن با مفروضات وحیانی تعارض و تناقض دارد یا کدامش موافق است. آن بخشی که موافق باشد را می‌پذیریم و آن بخشی که معارض باشد را کنار می‌گذاریم. وقتی که کنار گذاشتیم، طبیعتاً معارفی که بر اساس این مبادی تولید شده هم کنار گذاشته می‌شود.

این را از وجه ایدئولوژیکش می‌گوییم. اما در روش‌شناسی، ما در روش‌شناسی علوم ممکن است همان بحث‌هایی که یک فیلسوف علم غربی راجع به روش‌شناسی می‌کند، ما نیز عیناً همان بحث‌ها را طرح کنیم. یعنی ممکن است فرض کنید ما به رئالیسم انتقادی یا روش‌شناسی دیگری برسیم. در این تردیدی نیست. ولی در علوم انسانی اسلامی این ایده هیچ نقشی ندارد که بگوییم شما اگر فلان روش غربی را پذیرفتید، پس دیگر اسلامی فکر نمی‌کنید.

* سوال: مثلاً در علم تاریخ آن‌ها کاملاً یک نگاه پوزیتیویستی به تاریخ دارند، یعنی طبق مشاهدات و شواهد زیست‌شناسانه و باستان‌شناسانه تاریخ را بررسی می‌کنند. ما اگر خواسته باشیم بخشی از تاریخ آن‌ها را برداریم، کما اینکه در ۳۷ سال گذشتۀ انقلاب هم همین کار را کردیم، ‌ یعنی شما در کتاب‌های تاریخ مدارس هم که نگاه کنید می‌بینید که از انسان غارنشین شروع می‌کند، ناگهان به تاریخ پیامبران ورود می‌کند و باز خروج می‌کند. آیا در سازگار کردن این‌ها با هم یک التقاط رخ نمی‌دهد؟

عرض کردم، در آنجایی که شما از روش دارید استفاده می‌کنید، التقاطی اتفاق نمی‌افتد. التقاط در روش نیست. روش، روش است و دست هر کسی می‌تواند باشد. بلکه آن نوع نگرشی که شما به موضوع مطالعه‌تان می‌کنید، با هر روشی، آن نوع نگرش شما به موضوع مطالعه‌تان هست که ممکن است اشکال داشته باشد. آنجا را باید دقت کرد که آن نگرش شما به انسان تا چه اندازه دینی یا غیر دینی است. مباحثات اصلی ما در آنجاست.

یعنی خلاصه می‌خواهم عرض کنم اینکه بعضی از افرادی که می‌خواهند بحث اسلامی شدن علوم را مطرح کنند، به حوزۀ فلسفۀ علم و روش‌شناسی علم می‌روند و بحث را از آنجا آغاز می‌کنند، کار غلطی است و بیراهه رفتن است. چون ما در روش‌شناسی علم هیچ مشکلی با علوم انسانی غربی نداریم. مشکل ما در مبادی، ‌ مفروضات، پیش‌فرض‌ها، نوع نگرش‌ها و التفات‌هایی که به مسائل و موضوعات می‌کنند است. والّا در روش مشکلی نداریم و لذا آن یک نوع وقت تلف کردن به نظر می‌آید.

اشکال هفتم: بر فرض هم که فلسفۀ اسلامی «اسلامی» باشد، همۀ اسلام نیست. نمی‌توان ادعا کرد که علوم انسانی برخاسته از فلسفۀ اسلامی تمامیت اسلام را در بر می‌گیرد. اسلام علاوه بر عقل، مشتمل بر نقل نیز هست.

مستشکل در این اشکال یک برداشت غلطی از ایدۀ اسلامی شدن علوم دارد. آن هم این است که ایشان تصورش این است که ما وقتی می‌گوییم علوم انسانی اسلامی یعنی علومی که از فلسفۀ‌ اسلامی نشأت گرفته باشد، یعنی مبتنی بر فلسفۀ اسلامی باشد. بعد می‌گوید وقتی که اینطوری باشد، این اشکال مطرح می‌شود که فلسفۀ اسلامی که تمام اسلام نیست. فلسفه یک علم عقلی است و فلسفۀ اسلامی یعنی عقلانیت اسلامی و این عقلانیت اسلامی تمام اسلام نیست.

بخش دیگر اسلام نقلیات است، یعنی مبتنی بر کتاب و سنت است. یعنی تفکر اسلامی در واقع دو بخش است، یک بخشش تفکری است که مبتنی بر احکام عقلی است و یک بخش از تفکر اسلامی مبتنی بر نقلیات، یعنی کتاب و سنت، هست. وقتی اینطور باشد، می‌گوید این علوم انسانی اسلامی که شما به دنبالش هستید، مبتنی بر فلسفۀ اسلامی است. پس این فقط یک بخشی از تفکر اسلامی را تأمین می‌کند. شما نمی‌توانید بگویید که این علوم انسانی اسلامی به معنای عام یا تام کلمه هست. ما می‌گوییم که برداشت شما از اساس غلط است. کسی نگفته که منظور از علوم انسانی اسلامی یعنی علمی که تماماً مبتنی بر فلسفۀ‌ اسلامی باشد. کسی چنین چیزی نگفته است.

ما می‌گوییم که علوم انسانی اسلامی یعنی باید مبتنی بر مبانی اندیشۀ اسلامی باشد. حال این مبانی بخشی‌اش نقلی است و بخش دیگرش عقلی است. یعنی منحصر به عقلی یا نقلی نیست و هر جفت آن‌ها را شامل می‌شود. وقتی هر جفت آن‌ها را شامل می‌شود، بر این اساس علوم انسانی اسلامی هم وقتی تولید می‌شود و پدید می‌آید، هم مبتنی بر نقل است و هم مبتنی بر عقل. اینطور نیست که فقط مبتنی بر عقل باشد. بنابراین این اشکال شما اساساً مردود است و پذیرفتنی نیست.

اشکال شما مبتنی بر یک برداشتی است که این برداشت شما اصلاً غلط است. علوم انسانی اسلامی از مجموع مبانی عقلی و نقلی است که ساخته می‌شود. بنابراین اشکال شما وارد نیست. مضافاً بر اینکه این مستشکل گویی پذیرفته است که فی‌الجمله می‌توانیم یک علوم انسانی اسلامی داشته باشیم، اما اشکالش بر این هست که این علوم انسانی اسلامی که شما می‌گویید تمام اسلام نیست، بلکه بخشی از اسلام است. ما می‌گوییم قبول، شما همین اندازه را هم بپذیر که بخشی از تفکر اسلامی است، برای ما کافی است. چرا؟ چون شما دنبال این هستید که ثابت کنید که ما اصلاً علوم انسانی اسلامی نداریم، اما شما طبق این اشکال پذیرفته‌اید که فی‌الجمله می‌توان علوم انسانی اسلامی داشت. ما هم همین اندازه به نحو حداقلی که شما پذیرفته‌اید را موافقیم و همین را می‌گوییم.

اشکال هشتم: می‌توان از طریق نقّادی و تهذیب و تکمیل علوم انسانی غربی به مقصود خود رسید و این علوم را اسلامی نمود. در عین حال، انتخاب رویکرد تأسیسی چه ضرورتی دارد؟ علوم انسانی غربی یکپارچه تباهی و ضلالت و الحاد و مادیت نیست که لازم آید در اساس آن تجدیدنظر صورت گرفته و به تأسیس بپردازیم.

تقریباً از صحبت‌های قبلی ما پاسخ این اشکال هم درآمده. ما هرگز نمی‌گوییم که علوم انسانی غربی کلاً ضلالت و گمراهی و الحاد است. ما در اینجا یک تفکیکی می‌کنیم بین نویسنده و تألیف. در خود اندیشۀ غربی هم این بحث هست که آیا می‌شود این تفکیک را بین مؤلف و متن انجام داد یا نه؟ آیا می‌توان متن را مستقل از مؤلف خواند یا نمی‌توانیم؟ ما معتقدیم که این تفکیک شدنی است. یعنی مولف و متن قابل تفکیکند. یعنی چه بسا ممکن است که یک مؤلفی در کمال الحاد باشد، اما سخن حقی بزند.

این را بعید نمی‌دانیم و انکار نمی‌کنیم. چرا؟ چون ما قائل به این تفکیک هستیم. اگر چه این تفکیک را تماماً هم نمی‌گوییم، یعنی اینطور نیست که بگوییم بطور کلی مؤلف از متن جداست. بهر حال بخشی از آن خصلت‌های روحی مؤلف در متن سرازیر می‌شود و حضور دارد. اینطور نیست که آن خلقیات و روحیات و تفکرات مؤلف در متن حضور نداشته باشد. برای همین هم شما دیده‌اید، یک متنی را به دست شما می‌دهند، مؤلفش هم پیش شما حضور ندارد، آن متن را که می‌خوانید احساس می‌کنید که قلبتان به حجاب رفت و مکدّر می‌شوید، گویی روح این متن شما را آزار می‌دهد، اگر چه ممکن است حرف درستی هم زده باشد، اما احساس می‌کنید که آزارتان می‌دهد.

یک وقت هم برعکس است، محتوا چیز خاصی نیست، ولی یک در اثر خواندن این متن نسبتی با مؤلف برقرار می‌کنید و احساس می‌کنید چقدر با این نویسنده می‌توانید نسبت خوبی داشته باشید. این‌ها به چه علت است؟ به خاطر این است که روحیات و خلقیات نویسنده در متن هم تا اندازه‌ای تأثیر و حضور دارد. اما ما بطور کلی نمی‌گوییم که متن تمام مؤلف است و چون تمامِ مؤلف است، ‌ اگر مؤلف کافر یا ملحد بود، باید آن را به تمامی کنار گذاشت و اصلاً آن را نخواند. ما قائل به این سخن نیستیم که متن عین مؤلف و مؤلف عین متن است.

ما قائل به این هستیم که تفکیک این دو از هم ممکن است. پس بنابراین این اشکال وارد نیست. اما بخش دوم صحبتش که از این حرف ایشان خواسته اینطور استفاده کند و می‌گوید وقتی شما تمام علوم انسانی غربی را ضلالت ندانید، چه لزومی دارد که بخواهید علوم انسانی جدیدی تأسیس کنید؟ می‌گوییم که این حرفتان هم قبول نیست. این‌ها هیچ ربطی بهم دیگر ندارند. ما می‌توانیم یک علوم انسانی جدید، با نگرشی دینی به انسان و مسائل انسانی، تأسیس کنیم. حال در مرحلۀ فهم و ترقی فکری‌مان می‌آییم از علوم مختلف بشری استفاده می‌کنیم.

مثلاً از دستاوردهای انسان غربی در علوم انسانی اسلامی استفاده‌هایی هم می‌کنیم، این منافات و اشکالی ندارد. یا مثلاً از تفکر بودایی، کنفوسیوسی و علوم شرقی استفاده می‌کنیم. این‌ها اشکالی ندارد. اما این‌ها را در درون یک علوم انسانی جدید که همان علوم انسانی اسلامی هست می‌بینیم. مضافاً اینکه حرف ما این است که اصلاً علوم انسانی اسلامی از خیلی پیش‌تر تأسیس شده. یعنی با خود بعثت و آغاز اسلام علوم انسانی اسلامی شکل گرفته و اینطور نیست که ما بخواهیم چیز جدیدی تأسیس کنیم.

ما از همان دیرباز و از زمان پیامبر(ص) و بعد از ایشان که مسلمان‌ها با نگرش اسلامی به عالم و آدم نگاه کردند و شروع به نوشتن کردند علوم انسانی اسلامی خلق شده. مالِ الآن نیست که ما بخواهیم خلق کنیم. منتها با توجه به دستآوردهای جدید غربی ما این‌ها را با علوم اسلامی گذشتۀ خودمان درگیر می‌کنیم، بحث و گفت‌وگویی راه می‌اندازیم تا از طریق آن به اندیشه‌ها و معارف جدید در حوزۀ علوم انسانی اسلامی برسیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.