۱ـ بست بالا: از علی(ع) گفتن
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»:(ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... یکی دیگر از دانشمندان برخاست و پس از سرفهای کوتاه، گفت: «حتی علی(ع) نیز بر منبر، دربارة این و آن گفته است: آنان، پس از پیامبر(ص)، از همه برترند... این که دیگر سخن خود اوست»... مأمون، به سوی مرد رفت و دست بر شانهاش گذاشت و گفت: ...
«این سخن نیز سخن علی(ع) نیست... زیرا خلاف نظر پیامبر(ص) حرفی نمیگفته... اگر پیامبر(ص)، آنان را برترین میدانست؛ دوبار و در دو حادثة مهم، دو کس دیگر را فرماندة گروهی نمیکرد که آنان نیز جزوشان بودهاند»... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۲۲)
سه روزه که همة روستا، درگیر مشکل زمینِ «حاجابراهیم»ن... دورتادور باغش رو حصار کشیده... اما اَجَلش مهلت نداده که حریم زمین رو هم تعیین کنه... برای همین، کار به شکایت کشیده و بزرگان روستا، خواهش کردهن که با «ریشسپیدی» حل بشه... جمعیتی دور زمین و باغ حاجی جمع شدهن... اما «حاجاکبر» که صاحب زمین همسایهس، رأی ریشسپیدها رو قبول نکرده و «شیخمجید»، پیشنماز روستا هم که تازه مقیم روستا شده، نمیدونه حق با کیه... یهو و میون هلهلة جمعیت، یکی با صدای بلند، «صلوات» میگیره از همه... و سر و کلّة «سِدرحیم» پیدا میشه... گل از گل همه شکفته میشه... پیرمردهای روستا میدونن که حافظه و حرف «سید»، «حُجَّت»ه و محاله که حاجاکبر نپذیره./ برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۶۷ ـ «حسینبن خالد»، از «امامرضا(ع)»... و امام(ع) از پدرانش... و ایشان از امیرمؤمنان علی(ع) و امیرمؤمنان(ع) از پیامبر(ص) نقل کرده است: «هر امتی، صِدّیق (راستگویی که قول و عملش یکی است) و فاروق (معیار تشخیص حق) دارد... و صدیق و فاروق امت من، علی(ع) است... (ناتمام) ». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۹۹): سیدحسن صاحبالزمانی ـ مدفون در حرم مطهر
بهم گفته بودن که «جمع اَضداد» بود... شنیده بودم که در جوونیش به تحریک یکی از بزرگان کرمان، ادعای «امامزمان»ی کرده بود... میگفتن شکل و شمایل و همهچیش در جوونی، شبیه نقاشیهایی بوده که از امامان در پردهخونیها میکشیدن... بعد هم که دستگیر و منتقل شده بوده به پایتخت، یکی از بستگان صاحبنفوذش وسیلة آزادیش رو فراهم کرده... بعد از آزادی هم توبه کرده و رفته بوده به مشهد... از همونجا هم درس دینی و مطالعه رو شروع کرده بوده... به قدری در بحث و استدلال، قوی شده بوده که از همه «سر» بوده... منتها بهم هشدار داده بودن که حتی اگر میدونست برای نوشتن زندگینامهش هم رفته بودم، باز ممکن بود با یه سؤال تند و تیز من، از کوره در بره... اشتباه کرده بودن... چون پیش از رسیدنم مرده بود. ـ درگذشتة سال ۱۳۱۰ خورشیدی./ برگرفته از صفحة ۱۰۱ در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۶۵)
«طعم نیاز»م... که از فراز درها و پنجرههای بستة مردمان... رو به گلستان پاسخت آمدهام. / در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... خواستههایم ناامید از همه، بر درگاه تواند!... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۹)
حل مشکل مالی یکی از مجاوران / حدود چهلسال پیش (۱۱)
(ادامة سخن روضهخوان)
شرم از چشمهای دوست، گریخت / پارهجان را به دوش ظهر آویخت
از دلِ دوست، بار غم برداشت / پول را بوسه زد... به چشم گذاشت
بود در فکر لقمهنان شبش / روضهخوان ماند و شُکر روی لبش
چند روزی گذشت و بعد از آن / روضهخوان بود و «روضه» و ایوان
بود مشغول دیدن درگاه / ناگهان دوستش رسید از راه... (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۸۶.
نظر شما