قدس آنلاین - تورج منصوری در سال ۱۳۳۳در تهران متولد شد. این کارگردان، مدیر فیلمبرداری، تهیهکننده و تدوینگر دانشآموخته سینما از دانشگاه اشلند ایالت اورگان آمریکا است و تاکنون کارگردانی و تهیهکنندگی ۴ فیلم را بر عهده داشته و در بیش از ۵۰ فیلم به عنوان مدیر فیلمبرداری حاضر بوده است.
وی تاکنون ۲ بار لوح زرین و سیمرغ بلورین بهترین فیلمبرداری را در دورههای چهارم و هشتم برای فیلمهای سینمایی «جادههای سرد» و فیلم ماندگار «هامون» از جشنواره فیلم فجر دریافت کرده است. اما انگیزه گفتوگوی ما با این مرد خوشصحبت و مدیر مهربان، بزرگداشت خدمات هنری او در این دوره از جشنواره فیلم فجر است. این گفتوگو را بخوانید.
تا جایی که من میدانم، شما فعالیت هنری را با عکاسی و کار در یک مجله هنر و معماری شروع کردید و بعد هم ساخت چندین فیلم کوتاه و ... اصلاً چه شد که به دوربین و عکاسی علاقهمند شدید؟
این علاقه برمیگردد به خیلی سال پیش، زمانی که ۸ ساله بودم. من یک پسرخاله مشهدی داشتم به نام حسن عطاپور که البته سالهاست که از ایران مهاجرت کرده است. حسن از من چندسالی بزرگتر بود و یاد گرفته بود که چگونه با یک جعبه کنتاکت و یک کلید زنگ در و یک چراغ ۴۰ وات و یک مقداری صفحه پوستی که پنیر داخلش میگذاشتند و...، در داخل تاریکخانه فیلم ظاهر کند.
کار او برای من درست مثل کیمیاگری و یک شعبدهبازی شیرین بود. آن زمان چون همه فامیل ما مشهد بودند، تابستانها میآمدم مشهد. در همان دوران یک دوربین لوبیتل خریدم و طرز کارش را نیز همین پسر خاله به من یاد داد. آن موقع ما در سهراه ضرابخانه در یک خانه قدیمی زندگی میکردیم که در آن اتاقی بود بالای خرپشته که من آنجا را به تاریکخانه تبدیل کرده بودم. بعد از مدتی که قرار شد اتاق تغییر کاربری بدهد، من وسایل کیمیاگریام را از اتاق بالای پشت بام به اتاقی در زیر پله منتقل کردم و دیگر برایم به یک سرگرمی خیلی جدی تبدیل شد. این عکسگرفتنها پایم را به مسابقات عکاسی باز کرد و با شرکت در یکی از این مسابقات جایزه نفر اول را دریافت کردم و برای آن جایزه مرا به رامسر فرستادند. بعدها وارد هنرستان شدم و و آنجا هم موفقیتهایی در این زمینه به دست آوردم تا جایی که دیگر عکاسی که ابتدا فقط برایم یک علاقه بود، بهمرور برایم به یک حرفه و دغدغه تبدیل شد. دیگر همه جا دوربین روی دوشم بود، حتی در مدرسه و از دوستانم نیز عکس میگرفتم.
چه شد که وارد مجله «هنر و معماری» شدید؟
زمانی که ۱۶ سال داشتم در یکی از همین مسابقات عکاسی با شخصی به نام صمد ذواشتیاق که آن زمان در کاخ جوانان کلاس عکاسی داشت، آشنا شدم. او از من دعوت کرد که برای کار به مجله «هنر و معماری» بروم. به این شکل بود که وارد قصه حرفهایتری گشتم و به عنوان عکاس مجله مشغول به کار شدم. مأموریت میگرفتم و به شهرستانهای مختلفی مثل یزد و کاشان سفر میکردم. آن زمان همینطوری نمیشد دوربین بیندازی سر شانهات و بروی از همه جا عکس بگیری. مثلاً اگر قرار بود در کوچهای در یزد عکس بگیری، فوراً دستگیرمیشدی؛ بویژه اگر جوان بودی و از تهران هم آمده بودی.
به هر جهت من با این مجوزهای مأموریت بسیاری از جاهایی که معماریهای خیلی قشنگ داشتند را دیدم. این سفرهای متعدد مرا پختهتر کرده بود.
از چه زمان و توسط چه کسی با دوربین فیلمبرداری آشنا شدید؟
اوایل دهه ۵۰ بود که عدهای از تحصیلکردههای ایرانی به کشور برگشته و جذب کارهای فرهنگی شده بودند. این مصادف شده بود با زمان ساخت تلویزیون ملی در ایران. تلویزیون از یک کانال خارج و برنامهسازی برای آن شروع شده بود و به این دلیل، به نیرو نیاز داشت.
در آن دوران بود که با دکتر فرامرز معطر که خیلی خوب کار با دوربین فیلمبرداری را میدانست، آشنا شدم. او در تلویزیون تهران یک نوع فیلمسازی تجربی را تجربه میکرد. در واقع همان چیزی که الان در گروه هنر و تجربه میبینید. این آشنایی باعث شد که او از فکر من خوشش بیاید و مرا به عنوان دستیارش بپذیرد. او کسی بود که اولین بار نورسنج را به دستم داد و به من گفت چگونه از آن استفاده کنم. سپس آرامآرام کار با دوربین اکلررا به من یاد داد و اینکه چگونه کاست بزنم، چگونه روی پایه سوارش کنم و خیلی موارد دیگر.
ما با هم سفرهای زیادی میرفتیم و حالا به جای دوربین عکاسی با یک دوربین فیلمبرداری کار میکردیم. موضوع کار ما دیگر فقط به معماری ختم نمیشد. حتی از بازار هم فیلمبرداری میکردیم. من در کنار او مرتباً در حال کسب تجربیات بصری از دنیای اطرافم بودم.
و حالا وسیله جدید دیگری مثل دوربین فیلمبرداری شما را با دنیای تازهای آشنا کرده بود!
چون این تجریبات بصری و این نوع نگاه یک جاهایی خیلی به عکاسی شبیه میشد، این بود که من با او خیلی زود همراه و هماهنگ شدم. در واقع دکتر معطر اولین معلم من در زمینه سینما بود و هرچه امروز دارم، پایههایش را دکتر معطر بهدرستی روی پیِ عکاسی که من قبلاً کنده بودم، ساخت و ایجاد کرد.
همان سالها برای ادامه تحصیل از ایران رفتید؟
بله اوایل دهه ۵۰ بود که آقایی که میگفت درآمریکا کامپیوتر خوانده و داشت دانشگاهی را طراحی میکرد که افراد میتوانستند بدون کنکور وارد آن بشوند. او به من گفت فیلمم را دیده و پیشنهاد کرد که بد نیست برای ادامه تحصیل به آمریکا بروم. گفت اگر خودت بخواهی من میتوانم مقدماتش را فراهم کنم که در آمریکا ادامه تحصیل بدهی. با دکتر معطر در این باره مشوت کردم. او هم بعد از مکاتبه با یکی از دوستانش که در آمریکا استاد یکی از این دانشگاهها بود، صحبت کرد و معرفینامهای برای من نوشت و پذیرش گرفتم. به هر جهت همه چیز دست به دست هم داد تا من ۴۸ ساعته بلیت سفر به آمریکا را بگیرم و برای ادامه تحصیل بروم.
و بعد از سالها به ایران برگشتید!
بله، در واقع میشود گفت که برندهشدن فیلمی به نام «طبیعت بیجان» که برای اولین بار چنین اتفاقی برای سینمای ایران در یک جشنواره خارجی (جشنواره برلین) میافتاد، آتش نهفته درون مرا روشن کرد و من متوجه شدم که آنجایی که به آن تعلق دارم، سینماست.
سالهای تحصیل به سرعت گذشت. انقلاب شده بود و من به ایران برگشته بودم. به زحمت گشتم و تعدادی از دوستان قدیمیام را پیدا کردم. حالا تجریباتی به دست آورده بودم و دلم میخواست که وارد کار بشوم ولی هنوز سینما راه نیفتاده بود.
توسط یکی از همین دوستان با فرهنگسرای نیاوران آشنا شدم. در آنجا ۲ تا کلاس داشتم و تدریس میکردم. بعد از مدتی قرار شد مجموعه فرهنگی آزادی را راهاندازی کنند. میگفتند مشکلات تکنیکی دارد و از من خواسته شد که یک سری ماشینآلات برای آنجا طراحی کنم. همان سالها بود که یک فیلم مولتیویژن ساختم که این فیلم هم کلی داستان برای خودش دارد.
این بزرگداشتی که برایتان گرفته شد، به معنی بازنشستگی شما از کارتان که نیست؟ !
مسلماً نه! چون اگر اصلاً چنین معنایی داشت، من اصلاً به این بزرگداشت نمیرفتم و حتی باید یادآوری میکردم که دوستان! من هنوز میخواهم سالها کار کنم.
من فکر میکنم این تقدیر از من نبوده بلکه در واقع از یک آدمی تقدیر شده که تصادفاً این آدم در قالب من است. من خوشحالم که این آدم که در قالب من است را دیدند.
نظر شما