سرور هادیان: هر زمان که به سراغشان بروی لبخندی به احترامت تقدیم میکنند. آخر آنها نمیتوانند ازجایشان بلند شوند،حتی تعداد زیادی ازآنها دستشان را نمی توانند تکان دهند. اینجا همه جانبازان نخاعی، بالای ۷۰ درصد هستند که بیش از سه دهه است که پاهایشان رابه من وتو بخشیدند تا درآرامش قدم بزنیم.
چهرههای آشنا
از آسایشگاه که وارد میشوم. حال وهوای دیگری است. احوالپرسی که میکنم تعدادی از چهرهها آشنایند، کنارشان که مینشینم، میگویم: آمدهام، که یادآور شوم، همیشه دوستتان داریم و فراموشتان نکردهایم، بخصوص این روزها. بعد همان لبخند مهربان همیشگی، روی لبانشان نقش میبندد.
یکی از جانبازان ۷۰ درصد که به سختی روی ویلچرش کمی جابهجا میشود، میگوید: پس، بنویس بعد از۳۰ سال هنوز باید از مشکلات مان بگوییم! مگر چه خواستهایم؟ یک ویلچر راحت برای یک جانباز گردنی ۷۰ درصد خیلی توقع است؟ او بغض میکند اما غرورمردانهاش اجازه نمیدهد که ببارد اما چشمان شرجیاش را ازمن پنهان میکند. دیدن همه مردهایی که ۲۰ ساله بودهاند و به جنگ رفتهاند وحالا بیش از ۳۰ سال است که هیچ گاه جوانی نکردهاند وهمه روزگار را روی ویلچرو تخت گذراندهاند و به خودشان که آمدهاند دیدند ۵۰ ساله شدهاند.
هیچ کدام راحت از کنار آنها نمیتوانم بگذریم. همانهایی که هرکدام قهرمانهایی هستند که بیهیاهو روزگار را به سر میبرند و به قول خودشان با خدامعامله کردهاند نه بندههای او.
توقع زیادی نداریم
حالا جانباز دیگری که بارها با او مصاحبه داشتهام از دور با ویلچرش به سراغم میآید و میگوید: ما توقع زیادی نداریم اما براستی برای مسؤولان ما این قدردشوار است که مشکل ۱۲۰۰ جانباز بالای ۷۰ درصد قطع نخاعی و گردنی را نتوانند حل کنند؟
حالا تعدادی از جوانان به مناسبت ایام پیروزی انقلاب برای دیدار و عرض ادب و احترام با شاخههای گل وارد میشوند.
خداداد مهربان جانباز ۵۶ ساله میگوید: مردم و جوانان ما همه خوبند. حال ما را میپرسند.
او که در سال ۶۲ در کردستان و در ۲۱ سالگی نخاعش در جنگ آسیب دیده، ادامه میدهد: عملیات والفجر۲ و ۳ بود که مجروح شدم.
وی ادامه می دهد: آن زمان وظیفه ما بود وبرای دفاع اسلام خاک و ناموسمان رفتیم. امروز وظیفه دیگران است که مردمداری و کشورداری کنند، مسؤولان ما هم باید مسؤول پذیر باشند.
جانباز دیگری هم با قدردانی از همسرش میگوید: بیشتراز ما، همسرانمان از ما دردمندترند، اکثر آنها دیسک کمر، آرتروزهای شدید گردن و پا و زانو دردهایی دارند که بارها تحت جراحی قرار گرفتهاند.
دیگری در انتهای سالن آسایشگاه روی تخت دراز کشیده است، او هم از سال ۶۴ قطع نخاع از گردن است.
او میگوید: داوطلب بودم و رفتم برای دل خودم و الان هم از هیچ کس توقعی ندارم. برای کسی به جبهه نرفتم که حالا از همان شخص توقع داشته باشم.
او ادامه میگوید: درست ۳۱ سال است که فقط میتوانم سرم را تکان بدهم. بسیاری ازتجربهها را ندارم، درست است که جوانی نکرده ام اما زندگی فقط دیدن زیباییهای قابل لمس نیست. ما باور داشتیم و روی باورمان هستیم و امیدواریم.
۳۳ سال زندگی روی تخت
علیرضا زرندی هم آن طرفتر روی تخت دراز کشیده است. او هم ۳۳ سال است که روی تخت زندگی را میگذراند. درفکه جانباز شده است و میگوید: مسؤولان به فکر جامعه باشند، مشکلات ماهم حل میشود. ما خودمان را از همین مردم و جامعه میدانیم.
مسؤول فرهنگی آسایشگاه هم یاد آور میشود :اینجا ۱۴۰ جانباز نخاعی و ۷۰ پرسنل حضور دارند.
حجت الاسلام دوان تصریح میکند :امیدوارم حداقلها را از این عزیزان دریغ نکنیم.
نظر شما