به گزارش قدس آنلاین به نقل از شبستان، "حضرت امامصادق(ع) میفرمایند: « مَنْ یَمُوتُ بِالذُّنُوبِ اَکْثَرُ مِمَّنْ یَمُوتُ بِالْآجال وَ مَنْ یَعیشُ بِالْاِحْسانِ اَکْثَرُ مِمَّنْ یَعیشُ بِالْاَعْمار » یعنی آنهایی که به جهت گناهانشان میمیرند، بیشتر از آنهاییاند که چون اجلشان بهسر آمده میمیرند، و آنهایی که به جهت کارهای خوبشان زندگی را ادامه میدهند، بیشتر از آنهاییاند که براساس عمری که باید بکنند، عمر میکنند. پس این نوع مرگ یعنی یأس از ادامة حیات هم یک نوع مرگ غیرطبیعی است، چرا که نفس بدون آنکه استفاده لازم را از بدن خود در جهت کمال انسانی یا حیوانی ببرد، بدن را رها میکند. چون نفس به جهت ذات مجردش نظر و آگاهی به آینده خود دارد و وقتی متوجه شد در آینده کمالی بر کمالاتش افزوده نمیشود، دیگر جاذبهای برای ادامه حیات برایش باقی نمیماند و لذا همین عدم جاذبه و پدیدآمدن یأس برای یافتن کمـال برتر موجب انصراف تکوینی نفس از بدن میشود."
اصغر طاهرزاده، پژوهشگر قرآنی در کتاب "ده نکته از معرفت نفس" به ده نکته مهم درباره شناخت زوایای روح و نفس انسان می پردازد، او این معرفت را بر اساس آموزه های قرآنی و دینی به ما ارائه می کند.
" تـن"، ابــزار کمال "مـن" است
نفس انسان از طریق به کار بردن «تن» کامل میشود و به همین جهت هم نفس، بدن را تکویناً دوست دارد و آن را از خودش میدانـد و با این حال چون به کمالات لازم خود رسید تن را رها میکند، و علت مرگ طبیعی هم همین است که روح، تن را رها میکند.
در قسمت سوم روشن شد که اصل وجود انسان «من» اوست و تن در قبضة نفس است. حال ممکن است سؤال شود که: پس این تن چه فایدهای دارد؟ باید متوجه بود که نفس، تجردش نسبی است و جنبههای بالقوهای دارد که باید بالفعل گردند، و ازطریق بهکارگیری تن و اِعمال ارادههای ممتد در رابطه با تن، این جنبههای بالقوه به فعلیت میرسند. از طرفیچون نفس از طریق تن، کمالات خود را به دست میآورد، آن را دوست دارد و جداشدن از آن را نمیخواهد. و علاوه بر آن، اُنس طولانی با یک چیز علاقه به آن چیز را به همراه دارد و این جنبة دیگرِ علاقة نفس به بدن است، در حالی که آنچه مطلوب بالذّات و حقیقی نفس است آن کمالی است که از طریق بهکارگیری تن حاصل میشود و نه خودِ تن، وچون از این نکته غفلت شود شخص از مرگ میهراسد. ولی چه شخص به تن علاقهمند باشد و چه نباشد، نفس تکویناً پس از مدتی این بدن را رها میکند که به آن مرگ میگویند.
سه نوع مرگی که برای انسان اتفاق می افتد
الف- مرگ طبیعی انسانی: نفس در ابعاد انسانی کامل شود و جنبههای بالقوهاش به فعلیت برسد و دیگر ابزار تن را نخواهد و لذا رهایش میکند، که این بهترین نوع مرگ است و این نوع رها کردنِ تن توسط نفس، مخصوص اولیاء الهی میباشد. مثل نجاری است که پس از ساختن دَر، تیشهاش را رها کند، چرا که دیگر آن دری که میخواست، درست کرد. به عبارت دیگر در این رابطه میتوان گفت: "سوار چونکه به منزل رسد، پیاده شود."
ب- مرگ طبیعی حیوانی: چون انسان دارای دو بُعد حیوانی و انسانی است، ممکن است شخصی برخلاف ابعاد انسانی، در حیوانیت کامل شود، باز نفس در این حالت نیزبدن را رها میکند و با توجه به اینکه بُعد حیوانی نیز دارای دو جنبة «غَضَبیّه» و «شهویّه» است. انسان ممکن است در گرگصفتی کامل شود و قوه غضبیّه در او رشد کند. مثل بعضی از افرادکه در آخر عمر بسیار زود غضبناک میشوند و در بدبینی نسبت به اطرافیان خیلی شدید شدهاند. و یا ممکن است انسان در خوکصفتی و جمع مال و حرص در دنیا شدید شود که در بُعد شهویّه از بُعد حیوانیاش کامل شدهاست. البته جمع غضبیّه و شهویّه نیز ممکن است، در هرحال این نوع افراد در حیوانیت کامل شدهاند و لذا نفس، بدن را رها میکند، و عذاب سختی در قیامت برای این افراد هست چون فطرت اینها انسان است، ولی شخصیتی حیوانی برای خود به وجود آوردهاند، یعنی تضادی بین آنچه میخواهند و آنچه هستند گریبان آنها را میگیرد.
ج- مرگ غیر طبیعی: علاوه بر قسمت الف و ب که هر دوی آنها مرگ طبیعی - در انسانیت و یا در ابعاد حیوانی - است، ممکن است نفس از ابزار بدن استفاده کامل نکرده و هنوز بر بدن خود نظر دارد، ولی بدن آنچنان خراب شده که دیگر نمیتواند برای نفس مفید باشد، مثل نجّاری که قبل از ساختن در، چون تیشهاش شکسته شدهاست، آن را رها میکند، بهخاطر اینکه دیگر به کارش نمیآید، هرچند دری که باید میساخت کامل نشدهاست. این نوع مرگ را مرگ «اِخترامی» نیز میگویند، حال این جداشدن غیر طبیعی نفس از بدن، یا به جهت تصادفات و بیماریهاست که در هرصورت دیگر نفس نمیتواند از این بدن استفاده کند، و یا به جهت گناهان. چرا که نفس گاهی از مفیدبودن بدنش مأیوس میشود و پس از سالها ماندن و به کمال نرسیدن، آن بدن را رها میکند.
آن ها که خاطر گناهان شان می میرند
حضرت امامصادق(ع) میفرمایند: « مَنْ یَمُوتُ بِالذُّنُوبِ اَکْثَرُ مِمَّنْ یَمُوتُ بِالْآجال وَ مَنْ یَعیشُ بِالْاِحْسانِ اَکْثَرُ مِمَّنْ یَعیشُ بِالْاَعْمار » یعنی آنهایی که به جهت گناهانشان میمیرند، بیشتر از آنهاییاند که چون اجلشان بهسر آمده میمیرند، و آنهایی که به جهت کارهای خوبشان زندگی را ادامه میدهند، بیشتر از آنهاییاند که براساس عمری که باید بکنند، عمر میکنند.
پس این نوع مرگ یعنی یأس از ادامة حیات هم یک نوع مرگ غیرطبیعی است، چرا که نفس بدون آنکه استفاده لازم را از بدن خود در جهت کمال انسانی یا حیوانی ببرد، بدن را رها میکند. چون نفس به جهت ذات مجردش نظر و آگاهی به آینده خود دارد و وقتی متوجه شد در آینده کمالی بر کمالاتش افزوده نمیشود، دیگر جاذبهای برای ادامه حیات برایش باقی نمیماند و لذا همین عدم جاذبه و پدیدآمدن یأس برای یافتن کمـال برتر موجب انصراف تکوینی نفس از بدن میشود.
نکتة ششم ـ حضورِ « کاملِ » نفس
نفس انسانی فوق زمان و مکان است و در همین راستااست که در بدن، مکان برایش مطرح نیست. و در عین اینکه حضورِ«کامل» در بدن دارد، در مکان خاصی از بدن جای ندارد، زیرا مجرد از ماده است.
ملاحظه کردید که نفس در رؤیای صادقه، بدون بدن در صحنههایی حاضر میشود که بعداً آن صحنهها در زمان خاص و مکان خاص ظاهر میگردد، یعنی نفس، خارج از محدودیت زمانی و مکانی با حادثه روبهرو میشود و این است معنی فوق زمان و مکان بودن نفس. از طرفی خود ما احساس میکنیم که در جای خاصی از بدنِ خود جای نداریم، در عینی که در همه جای بدن خود هستیم. و در یک لحظه میتوانیم اراده کنیم هم دستمان را حرکت دهیم و هم پایمان را حرکت دهیم و هم با چشممان به چیزی بنگریم. یعنی اگر نفسِ ما فقط در دست ما جای داشت، دیگر در همان لحظه نباید در پای ما جای داشته باشد. در حالی که همه جا هست بدون اینکه جای خاصی داشته باشد، و این است معنی دیگری از فوق مکان بودن نفس. وقتیکه میگوییم نفس «حضور کامل» در بدن دارد به همین معنی است که همه جای بدن هست و محدود به جای خاصی نمیباشد. و اینکه میگوییم مجرد از ماده است یعنی محدودیتهای پدیدههای مادی را - که مکانمندی و زمانمندی است- ندارد پس در این قسمت روشن شد نفس «حضور کامل» در بدن دارد و جای خاصی برایش مطرح نیست.
نظر شما