قدس آنلاین - آدم ها مرزهای جغرافیایی را برای فاصله انداختن بین خودشان می سازند؛ برای نشان دادن حس بی اعتمادی شان به یکدیگر.هر چه این دیوار اعتمادی بالاتر می رود ابزارهای منع ورود هم بیشتر و مجهزتر و پیشرفته تر می شود.
آدم ها پیش و یا پس از فراغت از ساخت مرزهای جغرافیایی به فکر ایجاد مرزهای ذهنی افتاده اند.مرز میان خودی و غیر خودی و یا همان حس برتری جویی.
همان تفکری که در مقیاس جهانی اش سبب پیدایش کشورهای شمال و جنوب و در مقیاس کوچک ترش به تعریف شمال شهری ها و جنوب شهری ها می انجامد.
پیامد این اتفاق و مرز بندی های اینچنینی ایجاد شکاف طبقاتی بیشتر و علاوه بر آن افتادن در چنبره اختلافات قومی است.موضوعی که متاسفانه همواره از منظر مدیران نظام سیاسی و اجتماعی جامعه ما نیز مغفول مانده است.
ناگفته پیداست این مرزها وقتی توسط ابزارهای پیام رسان و دستگاه عریض و اطلاع رسانی تایید شده و گسترش می یابد در اذهان عمومی نیز نضج گرفته و تغییر آن نیز بسادگی میسر نیست.
برای درک بهتر این اتفاق کافی است از همین منظر نیم نگاهی به تولیدات سینمای داخلی و مرز بندی عریان میان تهرانی ها شهرستانی ها بیندازیم.در غالب این آثار از همان نخستین فیلم ناطق سینمای ایران و در دیالوگ های «دختر لُر» گرفته تا آثار دیگری همچون آواز تهران ،روزگار جوانی دو زن ، چهارشنبه سوری ، طلا و مس و قاعده تصادف ادامه می یابد.
در این آثار یکی می خواهد سادگی بازیگر شهرستانی را به نمایش بگذارد و دیگری می کوشد به بهانه بیان سرخوشی ها و ناخوشی های جوانان شهرستانی و ترسیم چالش آن ها در زندگی مدرن شهری ، باز هم همان ذهنیت تفاوت عمیق این دو و به تعبیری فصیح تر برتری یکی بر دیگری را به بیننده تفهیم کند.
در اینگونه آثار و حتی برخی از آثاری که آن ها را مایه فخر جامعه فرهنگی و هنری خویش می خوانیم ، مشاغل فرودستی ها سهم آن هایی است که از لهجه شان می شود فهمید شهرستانی اند و کرسی مدیریت را آن هایی اشغال کرده و می کنند که خانه شان جایی در میان برج های شمال شهر پایتخت است.
در تعریف نادرست از سوی عده ای،تفاوت میان پایتخت نشین ها و شهرستانی ها، تهرانی ها جماعتی زرنگ، مرفه، صاحب لهجه برتر و حتی آب زیره کاه و اوصاف و ویژگی هایی از این قسم اند که برای پیشبرد اهدافشان از هیچگونه تلاشی دریغ نمی کنند .آن سوی ماجرا انگار شهرستانی ها آدم های صاف و ساده و همواره مغلوب اند که بسیاری از آن ها به دلیل محرومیت از امکانات ، با پذیرفتن رنج ها و مشقت های بسیارعطای ماندن در شهر خود را به لقایش بخشیده و راهی دیار غربت می شوند و لاجرم آن ها هم که به هر دلیل امکان جلای وطن ندارند اما در حسرت آن می مانند به هر طریق ممکن می کوشند رشته تعلقات خود را به پایتخت نشین ها گره بزنند.در یک مثال ساده این میل اکتسابی را می توان از تمایل به تقلید در لهجه تا میل به داشتن خودرو با پلاک تهران و یا حتی نعل وارونه زدن به خویش و نفی خرده فرهنگ های خودی به عینه مشاهده کرد.
واقعیت آن است که فرجام گسترش مرزهای ذهنی و ایجاد احساس کاذب برتری وقتی با بی تدبیری مدیران پایتخت نشین همراه می شود نتیجه ای جز تمرکز و انباشت تمامی مواهب در جغرافیای فعلی و در نتیجه فراموش کردن بخش عمده ای از سرمایه فکری و انسانی کشور که شهرستانی خطابشان می کنیم در پی نخواهد داشت.
و نکته آخر آنکه نتیجه فراگیری این برتری دیدن ها، ندیدن آسیب ها و بلایایی است که آن سوی دروازه های تهران رخ می دهد.بلاهایی مثل هجوم ریزگردها و جایی مثل خوزستان.آسیب هایی که دست رسانه های پایتخت نشین از دسترسی به بسیاری از آن ها کوتاه است و به همین دلیل حتی گاه شانس تیتر شدن در رسانه های پایتخت را پیدا نمی کنند.
نظر شما