تحولات منطقه

جامعه:سال ۱۳۹۲ بود که مطلبی درباره پسرکی به نام بابک (احمد رضا) دچار نقص مادرزادی از ناحیه صورت در روزنامه قدس به چاپ رسید که باعث شد تا امروز پیگیر ادامه آن مطلب و زندگی بابک باشیم

تولدی دیگر برای کودکان معلول آموزش‌پذیر
زمان مطالعه: ۶ دقیقه

عباسعلی سپاهی یونسی: بعد از چاپ اولین خبر درباره بابک، تا جایی که حافظه ام کمک می‌کند لااقل سه خبر دیگر درباره او را پوشش دادم. اولین خبر دیداری بود با او در تربت جام، خبر دوم مربوط به یکی از عمل‌های جراحی او در بیمارستان مفید تهران بود و من و همکارم فرامرز عامل بردبار هم سه ساعت با تیم پزشکی او همراه بودیم و خبر سوم مربوط به شبی بود که احمدرضا با خانواده واقعی‌اش در مشهد روبه رو شد. اگر خواننده آن خبرها نبوده‌اید خلاصه آن‌ها در ادامه آمده است.

ماجرا از این قرار بود...

مشکل بابک در ناحیه صورت باعث می‌شود در کودکی سر از یکی از مراکز نگهداری معلولان بهزیستی در بیاورد. چند سال پیش به تربت جام فرستاده می‌شود و وقتی در یکی از روزها گذر خانم شیخ احمدی به واسطه ادای نذری به محل نگهداری بابک می‌افتد، هم مسیر زندگی بابک و هم خانواده جان نثار و بخصوص مادر خانواده، یعنی خانم شیخ احمدی دچار تغییر می‌شود و خانم شیخ احمدی می‌شود حامی بابک. بهزیستی تربت جام همراهی و همکاری می‌کند و بابک که همنام فرزند بزرگ‌تر خانم شیخ احمدی است، در مدرسه معمولی ثبت نام می‌شود و با پیگیری او سلامتی ذهنی بابک ۱۰۰ در صد ثابت شده و از مرکز نگهداری معلولان ذهنی ترخیص می‌شود و بعد او تصمیم می‌گیرد برای مداوای بابک هم اقدام کند و در این مسیر با پزشک فرشته صفتی به نام دکتر عبدالجلیل کلانتر هرمزی آشنا می‌شود. پزشکی که کمک‌های او به کودکان دارای معلولیت هایی از جنس معلولیت بابک زبانزد است.

خدا می‌خواست راه بابک به بیرون باز شود

یادم هست در اولین دیدارم با بابک و خانم شیخ احمدی به عنوان حامی او در تربت جام که دی ماه ۱۳۹۲ انجام شد، خانم شیخ احمدی گفت: «خدا خودش می‌خواست راه بابک به بیرون از مرکز باز شود و من و خانواده ام فقط وسیله بودیم. تا او نخواهد اتفاقی نمی‌افتد. پای بابک که به خانه ما باز شد، به این فکر کردم و نیّت کردم او را به مدرسه بفرستیم، برای همین شروع کردیم به آموزش او، خیلی چیزها را باید به او یاد می‌دادیم. از سفره انداختن گرفته تا خیلی چیزهایی که در زندگی او نبود. »

و خوب یادم هست شبی را که بابک و خانواده‌اش روبه رو شدند. نیمه اردیبهشت ۱۳۹۴بود و چه شبی بود آن شب که دیدار اتفاق افتاد.

 وقتی ماجرا را می‌شنویم

... همکارم طلسم را می‌شکند و به زن جوان می‌گوید: «نکند شما مادر بابک هستید؟» و همین یک جمله پرسشی ساده کافی است تا اتاق پر از هق هق گریه‌های زن شود و حرف بزند، در حالی که گریه می‌کند، می‌گوید:« سرانجام خدا دعاهایم را مستجاب کرد. نمی‌دونم با چه زبانی از شما تشکر کنم.»

 می‌گوید: «وقتی بابک را در «ماه عسل» نشان دادند با پدرم صحبت کردم و پدرم گفت، با این خانواده رابطه برقرار کن  تا اگر هم بچه ات را به تو ندادند، لااقل بتوانی او را ببینی. اما من نمی‌دانستم چه جوری با شما ارتباط برقرار بکنم، ولی امسال از لحظه سال تحویل با خودم عهد کردم که پسرم را  به خانه ام بیاورم.

وقتی احمد رضا به دنیا آمد، او را ندیده بودم. در بیمارستان پدرش را برده بودند تا بچه را ببیند و او هم وقتی بچه را با آن وضع می‌بیند، از حال می‌رود، چون فکر می‌کند من هم مرده ام. وقتی ماجرا را فهمیدم به دکترها گفتم من با گدایی هم که شده فرزندم را عمل می‌کنم، اما پاسخ این بود که خانم یک چیزی می‌گویی، این بچه اصلاً زنده نمی‌ماند که خواسته باشد عمل شود.

 روز سوم و چهارم برای او شناسنامه گرفتم، اما بچه همچنان در بیمارستان تحت نظر بود و  ۱۰ روز بعد از طرف بیمارستان به خانه ما آمدند و گفتند، شما صلاحیت این را ندارید که از این بچه با این وضعیت نگهداری کنید چون وضع مالی درستی هم ندارید، بعد هم گفتند، چون بچه جمجمه ندارد، امیدی به زنده ماندنش نیست. نمی‌دانستیم باید چه کار کنیم، من هیچ  پولی برای اینکه خواسته باشم برای او کاری انجام بدهم، نداشتم، چون شوهرم هم کارگر بود و اجاره نشین هم بودیم و البته دو بچه دیگر هم داشتیم و بچه را به من نشان نداده بودند.»

گفتند بچه مرده است ...

«بعد از سه ماه که به بیمارستان رفتم، آدرس محل نگهداری  بچه را به من دادند و من هم به آنجا رفتم، ولی وقتی مسئولش را پیدا کردم، گفت: خانم بعد از سه ماه آمدی دنبال بچه‌ات؟  بچه مرده.

برگشتم خانه ولی احساس می‌کردم بچه زنده است و حتی بعضی شب‌ها خوابش را می‌دیدم. دخترم که به دنیا آمد، وقتی رفتم تا برای او شناسنامه بگیرم، متوجه شدم احمد رضا زنده و در تربت جام است و ...»

 خیریه ای  که بانی‌اش بابک شد

حالا من و همکار عکاسم دوباره در راه تربت جامیم. قرار است در تربت جام خیریه ای افتتاح شود و تفاوت این خیریه با خیریه‌های دیگری که می‌شناسم در دو چیز است؛ اول این که احمد رضا (بابک) و مادرش هم میهمان افتتاحیه خیریه هستند که از مشهد می‌آیند و اصلاً اگر دیدار خانم شیخ احمدی و احمد رضا در سال ۱۳۹۲ اتفاق نمی‌افتاد، شاید امروز این خیریه هم نبود. دوم اینکه خیریه عرش نشینان توانای جام مجموعه ای است برای حمایت از معلولان آموزش پذیر و قابل درمان و وقتی ماجرا را فهمیدم به دکترها گفتم من با گدایی هم که شده فرزندم را عمل می‌کنم، اما پاسخ این بود که خانم یک چیزی می‌گویی، این بچه اصلاً زنده نمی‌ماند که خواسته باشد عمل شود.کودکان اوتیسم بنیانگذاری شده و این خیلی مهم است که در شهری کوچک خانمی به همراه تعدادی از انسان‌های مهربان به این فکر کرده‌اند که برای بچه هایی که دارای معلولیتی هستند و البته اگر پول باشد می‌توان تا حدودی مشکل آن‌ها را بر طرف کرد، کاری بکنند.

برنامه در سالن آموزش و پرورش برگزار می‌شود با جمعیتی فراوان. امام جمعه تربت جام، مدیر بهزیستی و معصومه شیخ احمدی به عنوان مدیر عامل صحبت می‌کنند. امام جمعه و مدیر بهزیستی از حرکتی که شروع شده است ابراز خوشحالی و امیدواری می‌کنند که این حرکت نتایج خوبی در بر داشته باشد. در ادامه هم موسیقی مقامی اجرا می‌شود و هم بچه‌های توانجو برنامه اجرا می‌کنند.

بعد از برنامه درباره چگونگی شکل گیری خیریه با شیخ احمدی صحبت می‌کنم و او می‌گوید: « بعد از ماجرای احمد رضا و در سال ۹۲ با همراهی چند خانم خیّر کارمان را شروع کردیم و با بر عهده گرفتن مسئولیت سه کودک معلول آموزش پذیر چراغ خیریه را روشن کردیم و پس از یک ماه شدیم هشت نفر و مددجویان هم هشت نفر شدند. سال ۹۴ تصمیم گرفتیم کاری که می‌کنیم شکل رسمی داشته باشد و خوشبختانه چند نفر از آقایان خیر اندیش هم با ما همراه شدند و نتیجه این شد که در پایان سال گذشته ۱۱۵ مددجو را ثبت نام کردیم که اکنون هم خدمات دریافت می‌کنند و خوشحالم که امشب جشن افتتاح رسمی مؤسسه را برگزار می‌کنیم و جا دارد از  اعضای هیئت امنا و بقیه افرادی که به این کودکان کمک می‌کنند بخصوص گروه شناسایی تشکر فراوان داشته باشم. معتقدم ما انسان‌ها با کمی همّت می‌توانیم کارهای بزرگی انجام دهیم و من این را در این مدّت و با همّتی که همراهیانم داشته‌اند دریافته ام و خدا را از این بابت شکر می‌کنم.

برنامه تمام می‌شود و ما راه مشهد را در پیش می‌گیریم. با خودم فکر می‌کنم اگر خدا بخواهد مشکل یک نفر می‌تواند کمکی بشود برای دیگرانی که مشکلی دارند و خیری برای آن هایی که سالم هستند و قصّه بابک (احمد رضا)  که تا حالا ۶ عمل را از سر گذرانده و البته باید چند عمل دیگر را هم از سر بگذراند اینگونه بود.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.