فاطمه احمدی: دیدگاههای خاص فرهنگستان علوم اسلامی قم و همفکران آنها سالهاست شنیده میشود، اما به چند دلیل همچنان محل بحث و اختلافنظر است؛ اول اینکه اهالی فرهنگستان کمتر برای نقطهنظراتشان متن قابل رجوع و مستندی ارائه کردهاند. دوم اینکه به اذعان خودشان ادبیات مبهمی را برای بیان دیدگاههایشان برگزیدهاند. این موارد موجب شده کمتر کسی بتواند ارزیابی دقیقی از این فضای فکری ارائه کند. با اینهمه، به سراغ عبدالحسین خسروپناه رفتیم که فارغ از شناختش بر مباحث فلسفی و معرفتشناختی، دغدغههایی نیز در زمینۀ جریانشناسی فکری دارد.
*نقطۀ عزیمت بحث را با مباحث معرفتشناسی شروع میکنیم؛ به نظر شما از این زاویه چه نقدهایی را میتوان به دیدگاههای اصحاب فرهنگستان علوم وارد دانست؟
دیدگاه معرفتشناختی فرهنگستان علوم اسلامی از جهات متعدد با نقدهایی روبه روست. اصلیترین و مبناییترین اشکال، بحث انکار صدق و کذب است. این جریان، صدق و کذب گزارهها را رها کرده و به سراغ حق و باطل رفتهاند. پرسش این است که آیا مدعیان فرهنگستان معتقد به واقعیتی ورای ذهن هستند یا نه؟ اگر ورای ذهن واقعیتی هست، باید تکلیف ذهن و عین را مشخص کنند و اینکه آیا معرفت ذهنی انسان با واقعیت خارجی آن مطابق است یا نه؟
به نظر میرسد اساساً حذف بحث صدق و کذب امکانپذیر نباشد. اصلاً مگر «حق و باطل» با «صدق و کذب» غیرقابل جمع هستند؟ حقیقت این است که از صدق و کذب معرفت به حق و باطل معرفت میرسیم؛ هر گزارۀ حقی، صادق هم هست و هر گزارۀ باطلی، کاذب است. دیدگاه معرفتشناختی فرهنگستان در واقع (خواسته یا ناخواسته) آمیختهای از دیدگاه پراگماتیسم و انسجامگروی است که در نهایت به نسبیگرایی میانجامد و از رئالیسم معرفتی خارج میگردد.
آیا این رویکرد آنها برگرفته از ادبیات دینی است یا خاستگاه دیگری برای آن وجود دارد؟
فرهنگستان به دین حداکثری اعتقاد دارد و همۀ مباحث را میخواهد به دین نسبت بدهد. در این میان پرسش این است که فرهنگستان با بهرهگیری از کدام دلیل قرآنی یا روایی به دست آورده که حق و باطل -و نه صدق و کذب- ملاک پذیرش و رد گزارههای معرفتی است؟ مرور اجمالی منابع دینی نشان میدهد، بین «صدق و کذب» و «حق و باطل» پیوند وثیق و مستقیمی وجود دارد.
از این مورد که عبور کنیم، چه انتقاد دیگری میتوان به معرفتشناسی اهالی فرهنگستان وارد کرد؟
فرهنگستان بصراحت از تقدم ایمان بر فهم و معرفت سخن رانده است؛ این رویکرد همان دیدگاه برخی از اندیشمندان مسیحی فیدئیستی در رابطه با رابطۀ عقل و وحی است که به تقدم ایمان و وحی بر عقل معتقد هستند؛ و این همان سخن معروف آنسلم است که: «ایمان بیاور تا بفهمی»، درحالیکه در مباحث فلسفۀ دین و کلام جدید روشن شده که ایمان نمیتواند مقدم بر فهم باشد، زیرا ایمان وصف تعلقپذیری است و نیازمند به طرف تعلق دارد. از طرف دیگر علم و معرفت شرط ایمان است؛ تا انسان به چیزی علم نداشته باشد، نمیتواند به آن ایمان بیاورد.
آسیب دیگر فرهنگستان به مبنای تقدم اراده بر معرفت برمیگردد، مبنایی که شوپنهاور بدان اذعان نمود؛ وی به دو ساحت «اندیشه» و ساحت «خواست» برای انسان معتقد بود. به نظر او، ساحت اندیشه به نمودها تعلق دارد و تنها وجود و بود همان خواست است و در علم و اندیشه هم تأثیرگذار است؛ پس علوم نظری و معرفتی هم تابع مقاصد و ارادۀ عملی هستند.
چنین باورهایی چه اشکالی دارند؟ تالی فاسد آن چیست؟
- فرهنگستان در باب رابطۀ وحی و علم، میان دو مقام ثبوت و اثبات خلط کرده است. وحی و اصالت ولایت در مقام ثبوت و تحقق صحیح است، ولی در مقام علم و اثبات، تقدم با عقل است. درست است که به لحاظ واقع و تحقق خارجی همهچیز تحت سلطه و ولایت خداوند است و هر چیزی و هر کس حتی شیطان و کافران و ملحدان تحت ولایت تکوینی حضرت حق به سر میبرند (هرچند متولی به ولایت تشریعی نشوند)، ولی سخن بر سر مقام اثبات و علم ماست؛ در مقام علم پیدا کردن هیچ راهی نیست جز شروع از عقل. آیا معنا دارد به کسی که هنوز وجود خدا برایش روشن نشده است پیشنهاد دهیم که با تولّی به ولایت خداوند به معرفت حق یعنی وجود خداوند علم پیدا کند تا پس از آن به خدا ایمان بیاورد؟
مبنای معرفتشناختی نظریۀ فرهنگستان دربارۀ علم دینی برخلاف دیدگاه متعارف است. معرفتها در این نگاه با معیار مطابقت و عدم مطابقت با واقع سنجیده نمیشوند، زیرا تمایلات و انگیزهها و ارادههای هر شخص، واقع را به گونهای خاص برای او جلوه میدهند؛ آیا این مطلب غیر از نسبیتگرایی در معرفت است؟ از سوی دیگر همانطور که طیفی از انگیزهها و تمایلات در انسانها داریم، طیفی از معرفتها و ادراکها شکل میگیرد؛ در این صورت معیار سنجش این معرفتها چیست؟ کدام برتر است؟ اگر معیار سنجش این معرفتها میزان حقانیت و میزان قرب به حقتعالی باشد -گرچه این سخن در مقام ثبوت قابل قبول است، اما مطلب مهم، درک مصداق در مقام اثبات است- ما چه راهی برای تشخیص قرب و بُعد داریم؟ هرکس میتواند مدعی ایمان کاملتر و حقانیت بیشتر در ادراکات خود شود.
به علاوه کدامیک از مصادیق این ادراکهای متعدد، علم دینی شمرده میشود؟ آیا همۀ آنها یا کاملترین آنها؟ اگر همۀ آنها، پس علم دینی دارای مراتب است و نمیتوان به یک ادراک خاص، علم دینی اطلاق کرد؛ و اگر کاملترین آنها، راه اثبات چیست؟ به نظر میرسد این ملاک مبهم است و نمیتوان با آن به نقطۀ مورد تفاهم رسید.
به فیدئیستهای مسیحی اشاره کردید و تشابه نگاهشان با دیدگاه فرهنگستان، در این ارتباط بیشتر توضیح میدهید؟
- نظریۀ تأثیر اراده و ایمان بر مطلق علوم، افراطیتر از دیدگاه ایمانگرایی مسیحیت است که به نسبیگرایی میانجامد. آنچه در مسیحیت تحت عنوان فیدئیسم یا ایمانگرایی مطرح است، غیر از سخن فرهنگستان در تأثیرگذاری ایمان بر فهم است؛ زیرا سخن ایمانگرایان مسیحی تنها در ایمان و باورهای دینی است و بر این اساس مسیحیت، ایمان را بر عقلانیت مقدم میشمارد، ولی ادعای خود را بر مطلق علوم ساری و جاری نمیکند. از نظر فرهنگستان، ایمان الهی و شیطانی بر مطلق علوم اثر و جهت میگذارد، به شکلی که شخص کافر متناسب با ارادۀ کافرانۀ خود و شخص مؤمن، متناسب با ارادۀ مؤمنانۀ خود میفهمد؛ بنابراین، از نظر فرهنگستان، مطلق علوم متوقف بر اراده است. آنها باید به این پرسش پاسخ دهند که اگر علم و ادراک به دو قسم مؤمنانه و کافرانه تقسیم میشود، چگونه اعتقاد نخستین برای کسی که هنوز ایمان نیاورده و منکر وجود خدا هم نیست و در صدد تحقیق و بررسی است و انگیزههای مؤمنانه و کافرانه حضور ندارد، حاصل میشود؟ به علاوه هرکدام از پذیرش یا عدمپذیریش اعتقاد نخستین مبتنی بر درک و تصور آن است؛ حالا اگر درک و تصور هم به ایمان مبتنی شود، دور محال لازم میآید.
اساساً مفهوم جهتدار بودن علوم تا چه حد پذیرفتنی است؟
دلایلی که فرهنگستان برای جهتداری علوم مطرح کرده، ناتمام هستند؛ زیرا اصل اینکه انگیزه و نیاز، به پژوهش علمی ما جهت میدهد درست است، ولی باید دید، انگیزه و نیاز در چه بُعدی به ما جهت میدهد. آیا انگیزه و نیاز در بعد روششناسی، اثبات گزارهها یا در انتخاب موضوع پژوهش به ما جهت میدهد؟ یعنی آیا انگیزه و نیاز تنها به ما میگوید چه موضوعی را برای پژوهش علمی برگزینیم و پس از اینکه انگیزۀ خاصی ما را به سمت خاصی سوق داد، در بررسی و اثبات یک گزارۀ تجربی باید نشان داد که انگیزه چه تأثیری دارد؟
اهالی فرهنگستان در دلیل دوم گفتهاند: فلسفۀ پوزیتیویسم پیشفرض همۀ علوم تجربی است، ولی در بحث تعارض پیشفرضهای علم و دین گفته میشود که میتوان برخی از پیشفرضهای پوزیتیویستی را تغییر داد، بهنحویکه در گزارههای علمی بهدستآمده تغییری رخ ندهد؛ برای مثال یکی از مبانی پوزیتیویستی علوم این است که تنها روش اثبات و بررسی گزارههای علوم، روش تجربی است. به نظر میرسد میتوانیم این انحصار را انکار کنیم و بگوییم روش تجربی یکی از روشهای اثبات یا تأیید معرفت است، نه تنها روش معرفت؛ بااینحال، وقتی با روش تجربی به بررسی گزارههای علمی میپردازیم، تغییری در آنها رخ نمیدهد و ازاینجهت ممکن است یک پوزیتیویست یا یک غیرپوزیتیویست در کشف قوانین طبیعت تفاوتی نداشته باشند، مگر اینکه فرهنگستان بتواند تفاوت را نشان دهد.
مسئله جهتداری علوم گرچه سخن درستی است؛ ولی نمیتوان آن را در علوم ریاضی و علوم طبیعی و علوم انسانی یکسان جاری و ساری کرد. یکی از مهمترین خطاهای فرهنگستان، تفکیک نکردن میان علوم پایه و علوم اجتماعی و صادر کردن نسخۀ واحد برای همۀ آنها یا دست کم ناتوانی در اثبات یکسان بودن علوم غربی است. فرهنگستان باید بتواند نشان دهد و اثبات کند که چگونه انگیزه و جهتگیری علوم در مقام داوری بر تمام علوم ریاضی و طبیعی و انسانی جریان دارد (هرچند این تأثیرگذاری در مقام گردآوری اطلاعات، پرسشها و نیازها جای تردیدی نیست). سخن مهم در مقام داوری است و اینکه چگونه انگیزهها و ارادهها در مقام داوری گزارههای طبیعتشناختی و ریاضیات تأثیرگذار است.
نظر شما