۲ ـ جراحتهای بیدرمان
گاهی آسیب به «تن» آدمها میرسد و گاهی به جانشان. آسیبهایی که به تنها میرسند؛ جبران میشوند... اگر زخمی باشد، مَرهَم و معالجه، درمانش خواهد کرد. هرچند جایشان خواهد ماند اما آسیب تن، درمانشدنی است. امان از زخمی که به «جان» رسیده باشد. معلوم نیست کجای جانت و چگونه زخمی شده است.
۳ ـ شعلههایی که خاموشاند
آدمهایی که به دیگران زخم میزنند، هرگز عمق آن را پیشبینی نمیکنند. گاهی به خاطر خلاصی از کینهای دیرین زخم میزنند... گاهی به خیال دفاع از حقشان... گاهی هم «حسادت» منشأ آسیبرسانی به دیگران میشود. آسیب ـ هرچه که باشد ـ جراحتی را در تن و جانی مینشاند. ما چنان آفریده شدهایم که ببخشیم و از داغها بگذریم. آدمهای آسیبرسان، هرگز نمیدانند که چه تَلّی از خاکستر بجا میگذارند.
۴ ـ زخمهای پنهان ما
مشاهدة آسیبهای تن، جان آدمها را نیز مجروح میکند. جان آدمها، طبیب تنشان است. اگر تنی مجروح شود، طبیب جان به درمانش میشتابد... اما اگر جان زخمی شود، انگار همة هستی آدمها زخم خورده است. آسیبهایی که به تن آدمها میرسند، مشاهده میشوند... اما آسیبهایی که به جان میرسند، دیده نمیشوند... به همین دلیل، «مرهم» به کار جراحت جان نمیآید. مرهم جراحت جان، دیدار دوستان است.
۵ ـ جراحتی که عمیق است
جان بزرگان، همواره مجروح مشاهدة «دنیا» ست. به قول «حافظ» بزرگ، تن را به دریای دنیا زدهاند؛ بیآن که مرطوب شوند. مردان و زنان بزرگ، در دنیا زندگی میکنند اما با تصویرهایی پُرمایه و جاندار از آخِرت، دنیا را از سر میگذرانند. «هستند» اما «نیستند». آنانی که بزرگاند، جانشان همیشه دستخوش ناجوانمردی اهل دنیاست چون بیش از دیگران «میفهمند». به خاطر فراوانی آدمهای «اهل» دنیا، دوستان بزرگان، اندکاند. زخم از دوستان بزرگان، زخمی عمیقتر است چون پیشبینینشده میرسد!
۶ ـ بر سینه داغ کیست؟
پیشوایان ما تأکید کردهاند که کاشتهشدن گُلِ زخم بر جگرهای اهل آخرت، اثر توجه «پروردگار» است... و تأکید کردهاند که مبادا از اثر چنین زخمی آزرده شویم. مرهم جراحتی که از خداوند رسیده باشد؛ «دعا» ست. پیشوایان ما کاریترین زخمها را از دست و زبان کسانی چشیدهاند که نزدیکترین یارانشان بودهاند. سپاه دشمنان پیامبر(ص) و فرزندان معصومش، لبریز از مردمی بوده که روزگاری سنگ محبت پیشوایان معصوم را به سینه میزدهاند.
۷ ـ جابهجاییهای ناروا
تکذیبشدن از سوی خویشاوندان و دوستان، سختترین زخم جان بزرگان بوده است. نگاه کنیم به ماجرای «امامحسن(ع)» و القاب ناورایی که دوستان نزدیک آن بزرگوار ـ پس از پذیرفتن «صلح» با معاویه ـ به او دادهاند... انگار نه انگار که قرار بوده آنان «پیرو» باشند و امام، پیشوایشان. تکرار این رفتار را پیش و پس از آن روزگار نیز بارها دیدهایم. تکرار بخشش و گذشت نیز مرسومِ مدام بزرگان است.
۸ ـ رفتن، همان مقصد است
بزرگان و پیشوایان ما، پیوسته زخمیِ ندانمکاریهای دوستاناند... دوستانی که آنان را شناختهاند اما «دریافت» نکردهاند. رفتار پیشوایان را فقط «میدانند» اما «نفهمیدهاند»... و آسیبی بزرگتر و کاریتر از این نیست که سخن و رفتار پیشوایان را در عمل به آموزههای خودشان دیده باشیم و باز رفتارمان ضدشان باشد!؟... ما بی آن که بخواهیم، پیوسته در کار آسیبرسانی به بزرگانیم... و همین، گاهی سبب عذاب وجدان و منصرفشدن از رفتن به «زیارت حرمهای مطهر پیشوایان» میشود... اغلب، خودمان را «لایق زیارت» نمیدانیم و نمیرویم. وقتی پیشوایان ما تأکید کردهاند که مهمترین ویژگی «امام» رفتار «پدرانه» است؛ یادمان باشد که پیوسته و در همهحال، زیارت، وسیلة «جبران» است. رشتة نجات زیارت را نگهداریم. / دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۵۵۸. «از زیارتنامة امامان مدفون در قبرستان بقیع مدینه» : ـ (و کُذِّبتُم و اُسیءَاِلَیکُم... فَغَفَرتُم!) مردم، شما اهل بیت را به ناراستی متهم کردند اما شما آنان را بخشیدید!
نظر شما