۱ـ تغییرها و تعویضها
کدام از ما با نگاهی به عکسهای نوزادی و کودکیمان، باورمان میشود که از آن موجود «پاک»... که جز خندیدن و گریستن و غذاخواهی کاری بلد نبود، تبدیل به چنین احوالی شدهایم؟... منظورم خوب و بدش نیست؛ تغییر احوال است. روزها و شبها و تجربهها... آدمها... رفیقها و نارفیقها... شکستها و پیروزیها، در صفی طولانی، کنار روزهای زندگیمان نشستند و ما را «تغییر» دادند. تغییر، نتیجة تجربه است اما تعویض، نتیجة «تکرار احمقانة تجربه» است.
۲ـ من و خودم
آدمها به اقتضای شرایط انسانی، در شکل و ظاهر تغییر میکنند... بزرگ میشوند... و اگر دقیق به عکسهای کودکیمان نگاه کنیم؛ با همة تغییرهایی که در چهره کردهایم، باز «همانیم»... همان کودک دیروز که فقط اجزای وجودش رشد کردهاند و اگرچه ابعادش متفاوت شده اما هنوز همان است. دربارة بعضیها این قاعده تغییر میکند... هنوز به عکسهایشان شبیهاند اما دیگر به «خودشان» شبیه نیستند!
۳ـ آن خودِ خودترین
«خود آغازین ما»، همان «من» ی است که با دمیدهشدن روح خداوندی، به دنیا آمده بود... همانی که (مانند نخستینلباسهای تنش)، باطنش هم «سپید» بود. زبان نیازش به غذا و جلب توجه دیگران، «اشک» بود. در رفع نیازهای کوچکش نیز درمانده بود و اگر خداوند، پدر و مادر را در کنارش نگذاشته بود، زنده نمیماند... یا از تشنگی و گرسنگی میمرد... یا از انبوه آلودگی خودش. خود آغازین ما، خود «نیازمند» ماست.
۴ـ توفانها و زنگارها
منِ پاک روزهای آغازین زندگی، در سالهای بعد، حالت آینهای را داشت که مقابل پنجرهای باز ایستاده بود. توفانها، غبار را روی سینهاش نشاندند و نسیمها، غبارها را زُدودند... توفانها تواناتر بودند و پنجرههای باز، سبب آلودهتر شدن آینهها شدند. آلودگی آینهها «زنگار» شدند و نسیمها هم حریف غبارهای کهنه نشدند. آینههای خانههای بیساکن، بدبختترین آینههای جهاناند... و از آنها بدبختتر، آینههای بیتصویرند... حتی اگر در خانهای شلوغ باشند.
۵ـ در برابر جَلا
آینههای شفاف، هرچه هم که زلال باشند؛ بیتصویر، «دِق» میکنند. آینهها، عاشق «دیدار» ند. اگر تصویرها با آینهها قهر کنند؛ آینهها میمیرند. آینههای قدیمی، «هوازده» میشوند. خطهایی از غبار، چنان به سینة آینهها خراش میاندازند که جلابخشی تصویرهای آینده نیز نمیتواند خطهای گذشته را پاک کند. وقتی آینة دلی زنگار کهنهگی میگیرد، جلا نیز به کارش نخواهد آمد... مگر که از جنس «نور» باشد. نور، جلای همهگونه آینة زنگارگرفته است.
۶ـ اکسیر خواستن
آن «من» پاک دیروز ما، امروزه و به خاطر انبوه توفانهای مشترک زمانه، زنگاری از جنس «خشم، خشونت و نامهربانی» گرفته است. با مردم (که خاندان خدایند) چنان تا کردهایم که تَرَکهای آینههایشان افزوده شده و تصویر خود ما نیز مخدوش شده است. ماههای مبارک خدا، فرصتهای جلای دل و جاناند... اگر «بخواهیم».
۷ـ شایستگی نور
«نور»، جلای آینههای زنگار بسته است. آینهها به حُکم طبیعتشان (حتی در خوابآلودترین احوال زنگاریشان)، نور را منعکس میکنند. نخستین تابشهای نور به قلب آینههای زنگارگرفته، جلادهندگان آینهها را تشویق به غبارروبی میکند. بزرگان گفتهاند آینة دلمان را مُستَعِدِّ تابیدن نور کنیم... و پس از آن منتظر بمانیم تا «نور سماوات و ارضین»، زنگار را جلا دهد.
۸ ـ جلای عاشقی
من... با آینة زنگارگرفتة دلم، تلاش میکنم تا در مسیر عبور نور جمال پیامبراکرم(ص) بنشینم... چنانکه دستگیر احوال شکسته و غبارگرفتة آینة کهنه شوند. جز پیامبر(ص) ـ که مظهر کامل جمال نور ازلی است ـ تابش کدام پرتوی میتواند این زنگار کهنه را از دل نیازمند من برگیرد... و چنان جلایی به آینة آماده ببخشد که برای همیشه کانون انوار بخشایش الهی شود!؟... زنگ گناه، چنان سینة آینهام را الوده کرده که زُدایَندهای برای آن نیست... جز تابش آفتاب محمدی(ص)... که ذرههای غبار عالم، پروانههای رشتة درخشش آناند. «زیارت» و «آداب شرعی»، نشانههای پیروی من از آن جان جانان و آثار عاشقیام در آستان مهر او و فرزندان و نوادگان اویند. / دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۵۴۰. «از زیارتنامة رسول اکرم(ص)»: ـ (و اِنّی اَتَوَجَّهُ بِکَ اِلَیاللهِ رَبّی و رَبِّکَ لِیَغْفِرَ لی ذُنوبی) ای رسول خدا!... با آبروی تو و همراهیات رو به درگاه خدا کردهام تا گناهانم را ببخشد.
نظر شما