به گزارش «قدس آنلاین»، متن زیر مشروح درس اخلاق آیت الله مصباح یزدی است که در ۲۳ خرداد ماه ایراد شده است.
بحث ما درباره مسائل حکومتی و سیاسی و ارتباط آنها با ارزشهای اسلامی بود. در جلسات گذشته به این نتیجه رسیدیم که ریشه حقیقی همه حقوق، حق خدا بر بندگان است. سپس این استنباط را با کلامی از امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه تأیید و تقویت کردیم. در ضمن فرمایشات امیرمؤمنان، آمده بود که همه حقوق از حق الهی نشأت میگیرد و این حقوق از لحاظ اهمیت و بزرگی و کوچکی با هم متفاوت هستند. در جلسه گذشته به سرّ این اختلاف اشاره کردیم و گفتیم که ارزشیابی و اهمیت این حقوق را باید در ارتباط با تأثیری که در تحقق اهداف الهی و پیدایش لیاقت برای بهترین رحمتهاست، جستوجو کرد.
حق خدا؛ ریشه همه حقوق
حضرت در ادامه میفرمایند: ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً اِفْتَرَضَهَا لِبَعْضِ اَلنَّاسِ عَلَی بَعْضٍ؛ خدای متعال براساس حق خودش، حقوقی را برای بندگان قرار داد. یعنی حق خدا ریشه حقوق بود و از آن حقوق دیگری برای بندگان جوانه زد و ناشی شد. فَجَعَلَهَا تَتَکَافَأُ فِی وُجُوهِهَا وَیُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَلاَ یُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلاَّ بِبَعْضٍ؛ این حقوقی که خدا برای بندگان قرار داده است، براساس همان رابطه عبودیتی است که با خدا دارند. همه عبد خدا هستند و در این جهت تفاوتی بین بندگان نیست.
حقوقی هم که خدا برای بندگانش قرار میدهد از لحاظ وزن با همه بندگان متناسب است. اینگونه نیست که خداوند بیجهت حقی را برای کسی قرار بدهد و دیگری را محروم بکند. این مطلب از فروع آن مسئلهای است که در جلسات گذشته به آن اشاره کردیم که اراده خدا گزافی نیست و حکیمانه است. وَیُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَلاَ یُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلاَّ بِبَعْضٍ؛ همچنین بعضی از این حقوق، سبب اثبات حق دیگری میشوند.
یعنی وقتی ما این حق را لحاظ بکنیم، اقتضا میکند که در مقابلش حق دیگری باشد. از آن طرف در صورتی آن حق ثابت میشود که این طرف هم به وظیفه خودش عمل کند. برای مثال، خداوند در همین امور روزمره برای ما این حق را قرار داده است که در نعمتهایش تصرف مالکانه کنیم. اما اینها همه، مخلوقات خدا و نعمتهای اوست. او به ما اجازه داده است که در اینها تصرف کنیم و وقتی روی بعضی از آنها کار کردیم یک نوع مالکیتی نسبت به آنها پیدا میکنیم؛ مثلا کسیکه معدنی استخراج کند، قناتی بسازد یا زمینی را آباد کند، این معدن، قنات یا زمین مال خودش میشود. سپس آنچه را به دست آورده است با دستاورد انسان دیگری مبادله میکند.
وقتی انسان خرید و فروش میکند حق دارد در آنچه خریده و مالک شده تصرف کند، اما این در صورتی است که حق طرف مقابل را ادا کرده باشد. مثلا اگر فروشنده حاضر نشد مبیع را تحویل مشتری بدهد، حق ندارد در ثمن تصرف کند. استفاده این شخص، با استفاده طرف مقابل، تقریبا همسنگ و متناسب است. این کالایی که میخرد، با آن کالایی که میفروشد کمابیش باهم، همارزش، هموزن و همسنگاند. معامله دو طرفه است. من اگر وظیفه خودم را انجام دادم، طرف مقابل هم باید وظیفهاش را انجام بدهد، اگر استنکاف کند حق ندارد در آن مالی که به او منتقل شده تصرف کند.
رابطه متقابل مردم و زمامدار
وَأَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْکَ اَلْحُقُوقِ حَقُّ اَلْوَالِی عَلَی اَلرَّعِیَّةِ وَحَقُّ اَلرَّعِیَّةِ عَلَی الْوَالِی؛ بزرگترین حقی که خداوند برای یک انسان نسبت به انسان دیگر قرار داده است، حق زمامدار نسبت به مردم و مردم نسبت به زمامدار است. در این عبارت دو تا نکته نهفته است؛ یکی اینکه همانگونه که والی حقی بر مردم دارد که دستوراتش را عمل کنند و او را در انجام وظایفش کمک کنند، مردم نیز این حق را دارند که والی، وظایفش را نسبت به آنها انجام بدهد. این حقها با هم همسنگ و متناسب هستند. این طور نیست که زمامدار حق داشته باشد هر کاری دلش میخواهد با مردم انجام بدهد، اما مردم اجازه مطالبه حقشان را نداشته باشند.
به عبارت دیگر این دو حق متقابل، متبادل و متضایف هستند. نکته دوم اینکه این حق، بالاترین حقی است که خدا برای انسانی بر انسان دیگر قرار داده است. انسانها نسبت به یکدیگر حقوق گوناگونی دارند. زن و شوهر حق بزرگی نسبت به همدیگر دارند. حق پدر و مادر نسبت فرزندانشان نیز بسیار بزرگ است؛ وَقَضَی رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا. [۱] فرزند باید نسبت به پدر و مادر بسیار حقگذار باشد و از آنها اطاعت کند، در عین حال اینگونه نیست که پدر و مادر آزاد باشند و هر کاری دلشان میخواهد بکنند. آنها نیز باید نیازهای فرزندشان را تأمین کنند.
ولی وقتی این حقها را با هم بسنجید، هیچ کدام به پایه حق والی بر مردم و مردم بر والی نمیرسد. راز آن هم این است که اگر والی صالح باشد و بتواند وظایفش را انجام بدهد، خدمتی که میتواند برای انسانهای تحت امرش، انجام بدهد، از هر فرد دیگری بیشتر است. برکاتی که از این رابطه حاصل میشود، و زمینهای که برای رشد انسانها و رسیدن به کمالاتشان فراهم میکند، قابل مقایسه با دیگر روابط نیست. پدر و مادر تا حدودی میتوانند برای فرزندشان امکانات رشد فراهم کنند، هیچ کس دیگری هم نقش پدر و مادر را نمیتواند ایفا کند، ولی آنها فقط نسبت به فرزند خودشان در محدودهای معین و در سنین خاصی این نقش را دارند.
اما حق والی بر رعیت، سن و محدوده خاصی را نمیشناسد. والی باید تا آن جایی که توان دارد هم خودش و هم به کمک دیگران، در راه وظایفی که خدا برای او نسبت به مردم تعیین کرده است، تلاش کند. اگر والی وظایفش را انجام بدهد، آن چنان برکاتی نصیب مردم میشود که از هیچ راه دیگری این برکات حاصل نمیشود. فَرِیضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکُلٍّ عَلَی کُلٍّ؛ هر یک از زمامدار و رعیت بر دیگری این حق واجب را دارند. این فریضهای است که خداوند قرار داده است.
نقش الفت و مهربانی در روابط اجتماعی
در ادامه حضرت به دلیل بالاتر و عظیمتر بودن این حق اشاره میکند؛ فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِینِهِمْ. در جلسه گذشته به این نتیجه رسیدیم که تکامل انسانها به حسب تقدیر الهی بهگونهای است که نیاز به همگرایی، زندگی اجتماعی و همدلی و همراهی دارد. هر قدر رابطه انسانها با یکدیگر صمیمیتر باشد، بیشتر به هم کمک کنند و احساس همدلی و یگانگی کنند، بیشتر زمینه رشد و تکامل برایشان فراهم میشود. از اینرو در اسلام یکی از اهدافی که دنبال شده و بسیاری از احکام - اعم از واجب و مستحب و حقوقی و اخلاقی - براساس آن تشریع شده است، این است که مردمی که در سایه اسلام این وحدت را پیدا کردهاند، هر چه بیشتر با هم الفت داشته باشند، یکدیگر را دوست بدارند و خیر همدیگر را بخواهند. در این زمینه سفارشات بسیاری از طرف معصومان داریم که به آسانی قابل شمارش و دستهبندی نیست.
برای مثال در روایت آمده است؛ انَّ الْمُؤْمِنَیْنِ إِذَا الْتَقَیَا فَتَصَافَحَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَیْنَ إِبْهَامَیْهِمَا مِائَةَ رَحْمَةٍ؛ [۲] هنگامی که دو مؤمن در راهی به هم میرسند و با هم دست میدهند، خداوند صد رحمت بین دو انگشت ابهام آنها نازل میکند. تا اینجای روایت خیلی عجیب نیست، عجیبتر ادامه روایت است که میفرماید: تِسْعَةً وَ تِسْعِینَ لِأَشَدِّهِمَا حُبّا؛ خداوند این صد رحمت را یکجا نازل میکند، ولی ۹۹ تا از آنها برای آن کسی است که دوستش را بیشتر دوست میدارد. شما در عالم بیانی از این زیباتر، دلنشینتر و موثرتر درباره لزوم محبت و دوستی پیدا میکنید!؟ نمیگوید رحمت بیشتر برای کسی است که برای دیگری خانه بسازد، یا وسایل ازدواجش را فراهم کند، یا قرضش را ادا کند، میگوید ۹۹ تا از این صد رحمتی که خداوند نازل کرده است مال کسی است که رفیقش را بیشتر دوست میدارد!
جایگاه تولی و تبری
این یکی از آموزههایی است که در مکتب اهلبیتعلیهمالسلام برای دوستانشان بیان شده است تا در زندگی آنها را رعایت کنند. البته باید به این نکته توجه داشته باشیم که توصیه به دوستداشتن دیگران مطلق نیست و همه را نباید دوست داشت. این قضیه درباره مؤمنان صادق است، ولی کافری که به خون شما تشنه است، سزاوار دوستداشتن نیست؛ اشداء علی الکفار. در اسلام تولی و تبری همسنگاند. بسیار میبینیم که برخی در داخل یا خارج از کشور میگویند اسلام دین صلح، صفا، مهربانی و چنین و چنان است. اما باید بدانیم اسلام دین اشداء علی الکفار هم هست. دین میگوید: با این کفار همسایهتان که مزاحمتان میشوند بجنگید، آن هم نه ساده، باید از شما درشتی احساس کنند؛ وَلْیَجِدُواْ فِیکُمْ غِلْظَةً. [۳] با دشمنی که به خون شما تشنه است، باید سرسخت باشید.
اینجا جای صفا و مهربانی نیست. مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ؛ [۴] جالب است در بیان ویژگیهای یاران پیغمبر، ابتدا میفرماید: نسبت به کفار سرسختاند، سپس میگوید: اما بین خودشان مهربان هستند. تولی و تبری توأمان است و یک طرفه نیست. این مسئله درباره خداوند نیز مطرح است. در دعای افتتاح میخوانیم؛ وَأَیْقَنْتُ أَنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ فِی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ وَأَشَدُّ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَةِ؛ خداوند از هر مهربانی مهربانتر است. اگر مهربانیهای همه مادرهای عالم را جمع کنید و در یک کفه ترازو بگذارید و در کفه دیگر مهربانیهای خدا را قرار بدهید، کفه مهربانیهای خدا سنگینتر است. اصلا قابل مقایسه نیست. مهربانیهای همه مادرها قطرهای از دریای مهر و محبت خداست. اما در عین حال که خدا در جای خودش ارحم الراحمین است، در جای عقوبت، اشد المعاقبین است.
لزوم بیزاری از دشمنان
در آیات قرآن تأکید شده است که مؤمنان باید پیامبر اکرمصلیاللهعلیهواله و حضرت ابراهیمعلینبیناوآلهوعلیهالسلام را الگو و اسوه خودشان قرار بدهند. درباره پیامبر اکرم میفرماید: لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ. [۵] همچنین درباره حضرت ابراهیم میفرماید: قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ به ابراهیم و کسانی که همراه او بودند، اقتدا کنید، از آنها الگو بگیرید! در چه چیزی؟ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءآءُ مِنکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ؛ هنگامیکه به مردمشان گفتند ما از شما بیزاریم. تازه به اعلان بیزاری، اکتفا نکردند. وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ؛ [۶] گفتند: میان ما و شما عداوت و دشمنی برقرار است تا روزی که به خدای یگانه ایمان. بیاورید. خداوند میگوید: مسلمانها شما هم باید به دشمنانتان صاف و صریح بگویید: انا برءاء منکم. به آمریکا صریحا باید گفت: مرگ بر آمریکا، ما الی الابد با شما آشتی نمیکنیم مگر اینکه تسلیم مقررات اسلام و ارزشهای الهی بشوید.
به دشمنان حتی وعده استغفار هم ندهید!
حضرت ابراهیم به عمویش وعده استغفار داده بود. ممکن است کسی به ذهنش بیاید عموی ایشان که مشرک بود، چرا حضرت ابراهیم برای او استغفار کرد؟ پس میتوان در این حد با مشرکان دوست بود!؟ اما خداوند خود در همین آیه، این را استثنا میکند. میفرماید: إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ؛ به دشمنانتان حتی وعده استغفار هم ندهید. این را از ابراهیم الگو نگیرید! آیه دیگری درباره علت اینکه حضرت ابراهیم چنین وعدهای به عمویش داد، میفرماید: وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ؛ [۷] حضرت ابراهیم در دامان عمویش بزرگ شده بود و ایشان حق سرپرستی حضرت ابراهیم را داشت.
حضرت ابراهیم ابتدا با او درباره بتپرستی صحبت کرد. ولی عمویش قبول نکرد و گفت این آداب و رسوم ماست و من آن را ترک نمیکنم. حضرت ابراهیم نیز گفت: من از تو جدا میشوم، ولی برای تو استغفار میکنم. حضرت ابراهیم این وعده را به او داد که کمی دلش را نرم کند و رابطهشان به کلی قطع نشود و بتواند دوباره او را به راه حق دعوت کند. فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ؛ اما وقتی برایش ثابت شد که این عمو هدایت نمیشود، از او بیزاری جست. خداوند میفرماید: شما حتی چنین وعدهای را هم به کافر ندهید. اما با کسانیکه به خدا ایمان دارند، حتی اگر اشتباهات و لغزشهایی دارند، مدارا کنید و مهربان باشید!
البته احسان، مهربانی و خوش رویی با مؤمن گناهکار هم قیود و شرایطی دارد. گاهی احسان کردن وسیلهای برای هدایت اوست و من برای اینکه بتوانم از این راه در او نفوذ و هدایتش کنم، با او خوشرویی میکنم و مثلا برای او هدیه تهیه میکنم. خداوند حتی برای کفار هم چنین چیزی را رعایت کرده است و یکی از مصارف وجوهات شرعی این است که آن را به کافر بدهیم تا با ما الفت پیدا کند و درصدد دشمنی با ما برنیاید؛ وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ. [۸]
اگر با مومن گناهکاری، به این نیت که بتوانید در او اثر بگذارید و او راهنمایی کنید، ارتباط داشته باشید، خوب است، اما با کسی که اهل معصیت است و در منجلاب فساد فرو رفته و الان هم مشغول گناه و کثافتکاری است نمیتوان با احترام و مهربانی برخورد کرد. در روایت آمده است که اگر کسی گناهکاری را ببیند و در مقابل گناهش عادی برخورد کند و به خاطر اینکه به او بفهماند که من با گناه تو مخالفم، چهره درهم نکشد، در روز قیامت آتش جهنم چهرهاش را درهم خواهد کشید. آتش جهنم چروکیدهاش میکند که چرا در دنیا در مقابل شخص گناهکاری که مشغول گناه بود طوری رفتار کردی که تأیید او شد و نفهمید که تو با او مخالفی؟
همان طور که در طبیعت دو عامل جاذبه و دافعه با هم وجود دارد، در زندگی اجتماعی نیز این دو باید با هم باشند، وگرنه دشمنان از اخلاق و نرمش شما سوءاستفاده میکنند و آرام آرام در زندگی شما نفوذ میکنند و شما را به انحراف میکشانند.
زمامدار و ایجاد الفت بین مردم
گفتیم که امیرمؤمنانعلیهالسلام در بیان علت اهمیت حق والی بر مردم و حق مردم بر ولی، فرموده است؛ فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَعِزّاً لِدِینِهِمْ؛ مؤمنان باید با هم الفت داشته باشند. این الفت را والی سامان میبخشد؛ یعنی اگر ما زمامدار صالحی داشته باشیم، میتواند کاری بکند که مردم با هم الفت داشته باشند و مهربان باشند. زمامدار در ایجاد و افزایش الفت بین مؤمنان، مهمترین نقش را دارد. اوست که میتواند در جامعه مقرراتی ایجاد کند و رفتاری داشته باشد که موجب بیشتر شدن الفت مردم با هم شود.
زمامدار و عزت دین
مقرراتی که حاکم اجرا میکند، رفتاری که او انجام میدهد، نقش بسیار زیادی در عزت دین دارد. مهمترین قیافه دین در مسائل فرهنگی ظاهر میشود. وقتی شما وارد جامعهای میشوید از کجا میفهمید که در این جامعه دین عزیز است یا نیست؟ وقتی در خیابان حرکت میکنید، از کجا میفهمید که مردم برای دینشان ارزش قائل هستند یا نیستند؟ روشن است که اگر مردم کسانی باشند که ظواهر اسلام را رعایت میکنند، ارتباطشان با همدیگر محترمانه و مؤدبانه است و... نشانه این است که دین در این جامعه عزیز است، اما اگر دیدیم ظواهر اسلام رعایت نمیشود، پوشش مردها و زنها مناسب نیست، ارتباطها غیر محترمانه است و... نشانه این است که دین در این جامعه غریب است.
حالا اگر بخواهیم ببینیم دین عزیزتر شده یا نشده است، باید دو وضع را دقیقا مقایسه کنیم؛ ده سال پیشتر وضع چطور بود؟ الان چطور است؟ این نشانه این است که والی، والی خوبی بوده است یا نبوده است. اگر حاکم خوب و وظیفهشناسی بود، طوری رفتار کرده بود که دین عزت پیدا میکرد، ارزشهای دین در جامعه رواج داشت و کسی که ارزشهای دینی را رعایت میکرد، پیش مردم محترم بود. اما اگر جامعه طوری شد که اگر کسی با کمال ادب امربهمعروف هم بکند، به او اخم میکنند و با ناسزا و دعوا میگویند آزادی است، هر چه دلمان میخواهد میکنیم، روشن میشود که والی به وظیفه خودش درست عمل نکرده است. زمامدار بیشترین نقش را در عزتمندی دین در جامعه دارد. این است که این عظیمترین حقوقی است که خدا برای بندگانش علیه یکدیگر قرار داده است.
[۱]. اسراء، ۲۳.
[۲]. بحارالانوار، ج۵، ۳۲۳.
[۳]. توبه، ۱۲۳.
[۴]. فتح، ۲۹.
[۵]. احزاب، ۲۱.
[۶]. ممتحنه، ۴.
[۷]. توبه، ۱۱۴.
[۸]. توبه، ۶۰.
نظر شما