تحولات منطقه

آنچه گفتم در مورد تو هم صادق است، پس مطمئن باش که «نوشتن» تو را هم انتخاب کرده است و بهتر است گوش به فرمانش باشی و هر روز بنویسی. این روزنگاری موجب می‌شود که جدی‌تر و ریزبین‌تر از قبل شوی و داستان‌هایت عمق و اثرگذاری بیشتری داشته باشد.

دست‌های کوچک دخترک
زمان مطالعه: ۳ دقیقه

ز تمام بودنی‌ها تو یکی از آن من باش

که به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد

دخترک گوشه خیابان ایستاده بود، پاهای کوچکش را در کفش‌هایش تکان داد. دریغ از کمی گرمای بیشتر. دخترک به جوراب‌ها و دستمال‌های بساطش نگاهی انداخت. چه کسی آن‌ها را می‌خرد؟ آه، یاد مادرش افتاد که در بستر بیماری و جسمی نیمه‌جان در خانه منتظر نوازش دست‌های کوچک دخترش بود.

در همین موقع دختر کوچکی همراه با مادرش از کنار او عبور کرد. نگاه دختر به دستمال‌های گلدار افتاد. در دل دعا کرد مادرش یکی برایش بخرد. آرام گوشه لباس مادرش را کشید و خواسته‌اش را بیان کرد. مادر با غمی آشکارا به دستمال‌ها نگاه کرد. قیمت آن‌ها را پرسید. دخترک قیمت ارزان آن‌ها را بیان کرد. اما برای مادر زیاد بود. به دختر گفت: بهتر است از خیر آن‌ها بگذرد. گوشه اشکی روی گونه‌های دختر لغزید. در این حین دخترک دستمال‌فروش یکی از دستمال‌ها را به طرفش دراز کرد. برقی از شادی در چشم‌های دختر نمایان شد. دخترک با دیدن شادی دوستش تمام آنچه را که می‌خواست، به دست آورد.

دوست شما فاطمه

دختری که «نوشتن» رهایش نکرده است...!

به نام دوستم خدا

باد کتاب پنجره را بست

دوید و به همه گفت

قصه‌ای تازه خوانده است

فاطمه! دوست خوبم سلام. سلامی به نشاط و سرزندگی روزهای امتحانات مدرسه و روزهای مهمانی خدا. سلام به فاطمه‌خانم که دیر به دیر یاد دوستانش است اما از نوشتن غافل نیست و همچنان می‌نویسد. من که فکر می‌کنم این نوشتن است که دوستانش را انتخاب می‌کند و بعد رها نمی‌کند، آدم‌ها و دغدغه‌هایشان را در ذهنت می‌ریزد و درگیرت می‌کند، نگاه کودکان را به نگاهت پیوند می‌زند و خیالت را به پرواز درمی‌آورد.

اگر آنچه گفتم در مورد تو هم صادق است، پس مطمئن باش که «نوشتن» تو را هم انتخاب کرده است و بهتر است گوش به فرمانش باشی و هر روز بنویسی. این روزنگاری موجب می‌شود که جدی‌تر و ریزبین‌تر از قبل شوی و داستان‌هایت عمق و اثرگذاری بیشتری داشته باشد.

راستی چقدر رسمی و جدی حرف زدیم! گل‌های بهاری تقدیم شما و بیا خط بعد...

فاطمه‌جان! شروع داستانت عالی بود. تصویری که از دختر داده بودی، بسیار گویا و تأثیرگذار بود: «دخترک گوشه خیابان ایستاده بود. پاهای کوچکش را در کفش‌هایش تکان داد. دریغ از کمی گرمای بیشتر.»

آفرین که به جای گفتن «هوا خیلی سرد بود»، پاهای دخترک و تکان‌دادن آن را نشان داده بودی. این یعنی که برای خواننده‌ات احترام قائلی و اجازه می‌دهی که او هم در آفریدن اثرت شریک باشد. کاش با همین نگاه تا انتهای داستان پیش می‌رفتی و از تصویر و دیالوگ یا گفت‌وگو بیشتر بهره می‌بردی. حس می‌کنم داستان را شتاب‌زده تمام کرده‌ای تا سریع‌تر نتیجه‌ات را بگیری.

مثلاً ما تصویری از دختر و مادر نداریم. نمی‌دانیم او چه شکلی است و چه لباس‌هایی تنش است و آیا مقابل هر بساطی می‌ایستد؟ ببین! می‌توانی ادامه داستان را با بهره‌گیری از شروع داستانت چنین ادامه بدهی:

«مقابلش دختر کوچکی با مادرش ایستاد. مادر دست دختر را گرفت و آرام کشید. نگاه دختر به دستمال‌های گلدار گره خورده بود. کفش فوتبالی رنگ و رو رفته‌ای پایش بود که یک بند آن باز شده بود. لباس کاموایی صورتی‌رنگش به تنش زار می‌زد و آستین‌هایش ۲ تا لا خورده بود. مادر دوباره دست دختر را کشید. دخترک به بهانه بستن بند کفش‌هایش نشست و به دستمال‌ها زل زد...»

البته این یک پیشنهاد است و خودت می‌توانی به دلخواه، تصویرهای دیگری به خواننده‌ات نشان بدهی.

فاطمه‌خانم! برای نوشتن باید صبور باشی، حسابی به خواننده‌ات فکر کنی و او را با داستان خودت همراه کنی. داستانت با بخشیدن دستمال گلدار تمام شد. توصیه می‌کنم که نتیجه‌گیری نکنی و به خواننده اجازه بدهی که خودش از این بخشش احساس لذت کند.

«برقی از شادی در چشم‌های دختر نمایان شد. دخترک با دیدن شادی دوستش تمام آنچه را که می‌خواست، به دست آورد.»

نکته مهم‌تری که از نظر من حتی از ساختار داستان هم برتر است، «موضوع» داستان است. از اینکه می‌بینم فاطمة نوجوان و دبیرستانی من که در اوج نشاط و شادابی و ‌خندیدن دخترانه است، غم و اندوه بیماران و ناتوانان را دارد، لذت می‌برم. مطمئن باش فاطمه‌جان که استعداد نوشتن و مهم‌تر از آن، اندیشه داستان و ایده‌های بزرگ را داری. پس همچنان بنویس که به قول قدیمی‌ها «کار نیکو کردن از پُر کردن است.» من در مرکز آفرینش‌های ادبی منتظر نوشته‌های دلنشینت می‌مانم. یک کتاب هم برایت می‌فرستم، هدیه من است به دختری که «نوشتن» رهایش نکرده است. مبارکت باشد. مواظب خودت باش و مرا منتظر نگذار. خداحافظ.

دوست تو

در مرکز آفرینش‌های ادبی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.