به گزارش قدس آنلاین، وقتی در پروژه فکری مراد فرهادپور شامل تألیفات و ترجمهها و درسگفتارها و همایشهای او میاندیشیم، نمیدانیم نهادن نام پروژه به مجموعهای از اقدامهای پراکنده و از شاخهای به شاخهای پریدن ممکن است یا خیر. در دو دهه گذشته همّ فرهادپور و حلقه اطرافیانش مصروف معرفی و تفسیر آرای فیلسوفان، جامعه شناسان و روانکاوانی شده است که بعضاً ربط دادن برخی از آنها به یکدیگر کاری بسیار صعب و دشوار جلوه میکند. این متفکران، همان طور که خود فرهادپور اذعان میکند، گاهی به شکل تصادفی با معرفی عمرو و زید بر سر راه او قرار میگرفتهاند، گاهی هم پس از گذشت چند سال از ترجمه آثاری چند از ایشان، ستاره بخت شان نزد مترجمان و مفسران فارسی زبان خود کم فروغ میشد و سکۀ آن همه اهمیتی که پیش از این در باب گزارههای فکری ایشان از آن سخن گفته میشد، از اعتبار میافتاد.
به هر ترتیب فرهادپور در حدود دو دهه گذشته روزگار خود را با تیلیش، مارکوزه و آدورنو، بنیامین، بدیو، رانسیر، ژیژک، هگل، بودلر، لویناس، هابرماس و لکان گذرانده است. فرهادپور به گفته خودش از میانه دهه ۸۰ شمسی با روی کار آمدن دولت نهم و تغییر فضای سیاسی در ایران از سیاست به روانکاوی پناه برده و گمشده خود را بیش از هر کس نزد ژاک لکان جست وجو میکند. آخرین ترجمه منتشر شده از فرهادپور با عنوان «جشن ماتم» از ربکا کامی است که تفسیری لکانی از هگل دارد.
فرهادپور و فلسفه تاریخ
شاید آن چیزی که بیش از همه در ماههای اخیر توجهها را به مراد فرهادپور معطوف کرد، انتشار دورهای از درسگفتارهای وی در مؤسسه پرسش با عنوان «فلسفه تاریخ در ایران» بود. او در این درسگفتار خود که هیچ بعید نیست همانند انتخاب برخی متون برای ترجمه و آشنایی با متفکران بر اساس صدفه و اتفاق بر سر راه او قرار گرفته باشد (یا حتی قرار داده باشند!) از چنین عنوان به غایت کلیای، نقد نظریات محمدعلی همایون کاتوزیان، آرامش دوستدار و سیدجواد طباطبایی را مدنظر قرار داده است.
اگر فرهادپور در دیگر درسگفتارهایش مدعی است در زمینه موضوع مورد بحثش (مانند فلان از دیدگاه ژیژک یا بهمان از منظر لاکان) استخوان خرد کرده است، با انتخاب موضوع «فلسفه تاریخ در ایران» نشان میدهد که میخواهد ورود به حوزههای غیر تخصصی را نیز بیازماید؛ برآیند کلی این چهار جلسه سخنرانی و بظاهر تدریس او پای تخته، هم تأیید کنندۀ نظر خود او در ابتدای این جلسات مبنی بر اینکه «تاریخ کار او نیست» و «از تاریخ سررشته چندانی ندارد» است و هم ظن ناظر بیرونی دایر بر اینکه بنا نیست ورود فرهادپور به حوزه تاریخ، حرف جدیای بیرون بیاید را به یقین تبدیل میکند.
کسانی که به این جلسات گوش میسپارند، بیش از هرچیز نام پری اندرسون و ویتفوگل و مفاهیمی نظیر تقسیم آب، مالکیت و فئودالیسم و... میشنوند. مفاهیم و نظریاتی که اگرچه شاید به کار نقد نظریه «جامعه کوتاه مدت» و «جامعه کلنگی» بیاید، اما ارتباطی با دو نظریه «انحطاط» و «امتناع تفکر» نخواهد داشت. به هر حال این درسگفتار از دو جهت میتواند مورد تأمل قرار گیرد: نخست شاهدی برای محک دانش تاریخی مراد فرهادپور و امکان سنجی آزمودن حوزههای نظری جدید از جانب او از موضع نقادانه و نتایج آن و دوم تأیید این فرضیه که فرهادپور ذاتاً بنا ندارد در زمینههایی که بیشتر مطالعه داشته است آرام گیرد و همواره از آزمودن حوزههای فکری و مطالعاتی جدید –آن هم از موضع بالا- لذت میبرد. هرچند به بهای رو شدن دست خالی او در عرصههای تازهای چون تاریخ و فلسفه تاریخ منتهی شود.
اسطورۀ «ترجمه»
با ظهور تمدن جدید درغرب و افول فکر و اندیشه در شرق، ترجمه، در آشنایی و مواجهه ما با اندیشههای جدید غربی در سده اخیر و خاصه یکی دو دهه گذشته و با شکل گیری نهضت ترجمه متأخر، نقش کلیدی و مهمی را ایفا کرده است. در پذیرش این قضیه، کمتر کسی است که تردیدی داشته باشد، اما وقتی فرهادپور میگوید «ترجمه به وسیعترین معنای کلمه یگانه شکل حقیقی تفکر برای ماست»، از حیث آثار و پیامدهای این جمله و نتایج انضمامی مترتب به آن، نمیتوانیم به سادگی عبور کنیم. ذکر چند نکته در این باره ضروری است؛ ترجمه مادامی که بتواند ما را با اندیشههای جدید آشنا سازد یا اینکه جای خالی نداشته هایمان را پر کند، امری لازم و پای گذاردن در مسیر آن دست کم در سده اخیر تاریخ معاصر، اجتناب ناپذیر و به تعبیر بهتر اضطراری بوده است. با وجود این، سخن گفتن از «ترجمه» به مثابه «یگانه شکل حقیقی تفکر»، ظلم به خود و جفای به تفکر است. یا ما از ترجمه انتظار معجزه داریم، یا دست کم نمیدانیم دوای درمان همه مسائل ما در ترجمه یافت نمیشود یا اگر میشود، مراد فرهادپور باید به این پرسش پاسخ دهد که در فهم و تحلیل معضلات جامعه شناسی سیاسی ایران، درک روان شناسی اجتماعی مردم ایران، چالشهای همنشینی فقه و حقوق مدرن، مسائل تاریخی و قوم شناختی و... ترجمه کدام متون میتواند گرهگشا باشد؟ سنتهای فکری ما در کجای ایده "ترجمه- تفکر" دیده شده است.
تاریخ را فراموش کن
فرهادپور اگر به درست یا غلط مروج یک گرایش فکری خاص یا علاقهمند به یک یا چند فیلسوف و روانکاو چپ است، هرگز خطر نمیکند که در راه ترویج مطلوب خود با سنتهای فکری جغرافیا و تاریخی که پای در آن دارد، درگیر شود. او نیازی نمیبیند که در کنار ترجمهها و تألیف- ترجمههای خود در پوزیشن یکی از چهرههای مشهور در میان روشنفکران معاصر با شماری از مخاطب و هوادار، که به واردات اندیشه و تفکر اشتغال دارد، نفیاً یا اثباتاً به مواجهه با سنتهای فکری و معرفتی تاریخ خود بپردازد. مکتوبات و شفاهیات به جا مانده از فرهادپور کمتر ردی از نقادی فلسفه اسلامی، عرفان، تصوف، الهیات و ادبیات ایران سراغ داریم. بنابراین آنچه او میخواهد ترویج دهد و جامعه را به آن حساس کند، در یک خلأ فکری عرضه میشود که در بیشتر مواقع مخاطب این آثار و بقایا از خود میپرسد، ما را با این پارههای فکر و فلسفه چه کار؟
***
آنچه در بالا مطرح شد، هرگز به منزله نفی اثرگذاری و نفوذ کلام و آثار فرهادپور در میان طیف علاقهمندان و هوادارانش نیست. به هر ترتیب نظر و عمل فرهادپور در دو دهه گذشته توانسته است جمعی از افراد را مؤمن به گزارههای فکری او کند. قومی که سعی میکنند آخرین اظهارنظرها و سخنرانیها و ترجمههای مراد خود را از دست ندهند و در حد توان و استعداد و با اتکا به هنر ترجمه خود به یاری مرشد خود آمده و باری از دوش فرهنگ این مملکت بردارند!
نکات مطروحه فوق بیشتر باید به مثابه شاخههای فرعی از یک پرسش اصلی مدنظر قرار گیرد که: خروجی پروژه فکری مراد فرهادپور چه کارکردی میتواند برای ما داشته باشد و میخواهد گره از کدام مشکل معرفتی ما بازکند؟ آیا اصلاً این به اصطلاح پروژه در نسبت با معضلات فکری و معرفتی ما طراحی شده است؟
*این نوشتار عنوان خود را از مقاله «ترجمه و تأمل و تسخر» محمد منصور هاشمی وام گرفته است.
نظر شما