قدس آنلاین - رقیه توسلی: کیست که نداند سفر خوب است... سفر عاشقانه... از آنها که اجابت شدن دارد... تاج دارد... سرخ است... کیست که چهارده قرن، عطش کربلا را سوخته و نباریده باشد...
باید آمد. باید از شما پرسید در پایان سجده هایت چندبار زمزمه کردی «لبیک یا حسین»... و در روشنایی کدام زیارتنامه، اشک هایت را شستی، آقای حجّجی...!؟ در طلوع کدام ساعت...!؟
عاقبت به خیر شدن را باید از شما پرسید... از مدافعی که در مُحرّم از حرم، بازگشت... که حکایت مرام شما، شنیدن دارد... رازِ رزقِ بزرگ تان...
باران می بارد در شهر، در بادیه، در روضه، در قلب هایمان... مُحرم الحرام است...
چهارده قرن است می خوانیم اهل عاشقی و شهادتیم... اهلِ لبیک... و «یا ارباب» و «یا زینب»، تا اوجِ سلام، می برد ما را... اما... اما ای حجّت بی سر! شما، از صحرای سوزان بگو... از خنجر... از یَمین... از صراط مستقیم... شما، تازیانه های شام و مویه های باد در گوش آسمان را برایمان بگو...
رسیدن بخیر دلاور... با ما حرف بزن... اینکه از کدام نقطه آغاز می شود سرمستی و چه اندازه لبیک؛ داغ و شیرین و شاهانه است... از مَسلخ بگو... از شمرزاده ها... مُحرمی را که رِزق ات نوشتند؛ مجنونِ بی سر.
باید آمد. با پای سر دوید تا مسافری که پدر است... «علی» جانی دارد که شش ماهه نیست اما وارث غیرت شیعه است... ادامه ی آزادگی...
چقدر در گلویمان دلتنگی و حُزن و شادی و سلام، موج برمی دارد! چقدر سرافراز و سردرگریبان ایم! دلمان، چه بی اندازه دعای فرج می خواهد! زیارت امین الله! چقدر آرام و شوریده سریم! و کربلا و خراسان و قم برزبان می آوریم و اسب های رمیده ی خونین یال در سینه مان، دور و نزدیک می شوند.
مُحرم است. زیرِ باران، عزم دیدار کرده ایم... برای عرض ادب به ساحت شهید مدافع حرم شال و کلاه می کنیم.
آتشِ ملاقات داریم. باید چشم در چشمِ دلداده ی اهل بیت - از نو - بنا شویم. دوباره بغض را دست به سر کنیم و حالِ اشک را بپرسیم... اوج را... نگاه مصمم مومنانه را...
وقت تنگ است، باید برویم از جوان باوفای شیعه، نشانی گلستان و مُحرم را طلب کنیم. ردای عزّت و تاج شهادت را...
نظر شما