تحولات لبنان و فلسطین

سرهنگ بازنشسته ارتش، طیب بقایی‌مقدم، رزمنده دلاوری است که در طی سال‌های دفاع مقدس با تعداد ۱۲۶ ماه حضور فعال در مناطق عملیاتی و خنثی‌سازی میادین مین از جمله در «گروه مهندسی رزمی‌۴۱۱ بروجرد گردان ۴۳۶» و «گردان مهندسی ۴۳۰ لشکر۳۰ پیاده گرگان» به خدمت مشغول بوده است. او این روزها مشغول گردآوری و نوشتن خاطرات خود با عنوان «وقتی سایه‌ها جان می‌گیرند» است.

معجزه الهی را به چشم خود دیدم

به عنوان کسی که در میادین مهم جنگ حضوری فعال و مؤثر داشته‌اید، نگاه خود را به جنگ بیان کنید.

شاید در اوایل جوانی که جنگ شروع شد و خسارات جبران‌ناپذیری به بار آمد، تا مدتی قضا و قدر در افکار من کمرنگ جلوه می‌کرد و روی کلمه شانس حساب بیشتری باز می‌کردم. اما با اتفاقاتی که برای من و همسنگرانم در طول دفاع مقدس افتاد، به این باور رسیدم که واژه شانس فقط یک کلمه است و به‌غلط در گفتار ما جا افتاده است. کسی که خالق این جهان و کائنات بی‌کران می‌باشد، مخلوقاتش را به امان خود رها نکرده و برای تمام موجودات بویژه انسان که اشرف مخلوقات می‌باشد، برنامه‌های مختلفی تدوین کرده است که ما هرچه در این مورد تفکر و تعقل کنیم، باز هم به اسرار آن پی نخواهیم برد. جنگ میدان بزرگی بود برای تحقق و اجرای مأموریت‌های الهی و تأثیر آن‌ها بر سرنوشت ما.

در طول دوران حضورتان در جبهه اتفاقاتی را به یاد دارید که مؤید این دیدگاه باشد؟

در زمان معرفی خودم به فرمانده باقی‌مانده لشکر ۳۰ در گرگان، ایشان به من اطلاع داد که لشکر در منطقه بانه و ارتفاعات شیلر مستقر است و من در بعدازظهر همان روز می‌توانم با یک دستگاه اتوبوس که بچه‌های لشکر را به منطقه می‌برد، به آن‌ها بپیوندم. با رسیدن به منطقه از طرف فرمانده لشکر، سرهنگ بهزاد باقری، اعلام شد که به عنوان معاون گردان مهندسی خودم را به گردان که در حوالی ستاد لشکر بود، معرفی کنم. شب سوم سرهنگ مهدی افصحی، فرمانده گردان مهندسی، از ستاد لشکر برگشت و دستور داد که با یکی از بچه‌ها نزد ستوان دوم کوثری، فرمانده گروهان دوم، برویم و با همراهی یک گروه تخریب یک دستگاه پل فلزی به طول ۱۵ متر که روی رودخانه شیلر قرار دارد را بنا به دستور لشکر منهدم کنیم. با ابلاغ سرهنگ همراه با راهنما سوار تویوتا وانتی شده و راهی محل مورد نظر شدیم. دو سه کیلومتر که رفتیم، به روستای گرمک در دره شیلر رسیدیم و پس از آن به محل گروهان دوم رفتیم. به همراه یک گروه تخریب و با تجهیزات لازم به سمت پل حرکت کردیم و پس از طی ۱۰ کیلومتر و عبور از دره‌ای که رودخانه شیلر در آن جاری بود، حدود ساعت ۱۱ شب به آنجا رسیدیم. منطقه گرمک و پل فلزی جزو خاک عراق بود. تعدادی از نیروهای ارتش و سپاه و بسیج در این قسمت مستقر شده بودند و به دلیل قبول قطعنامه باید به مرز باز می‌گشتند. بنابراین پس از عقب‌نشینی نیروها، بنا به دستور لشکر، پل باید تخریب می‌شد. نیروها از ابتدای شب با خودرو یا پیاده در حال عقب‌نشینی بودند و هر از گاهی هم گلوله‌های توپ و هم خمپاره دشمن در مسیر آن‌ها منفجر می‌شد. با شناسایی‌ای که روی پل انجام دادیم، بچه‌ها از ساعت یک بامداد تا ۲ و نیم و در تاریکی مطلق نسبت به خرج‌گذاری در نقاط مشخص‌شده اقدام کردند. عقب‌نشینی نیروها هم کمتر شده بود و گاهی گروهی سواره یا پیاده عبور می‌کردند. پس از تمام‌شدن خرج‌گذاری و تست آن منتظر دستور لشکر برای تخریب شدیم. تا اینکه ساعت ۴ و نیم صبح به وسیله بی‌سیم دستور تخریب داده شد و بلافاصله بچه‌ها داخل چاله‌هایی که از قبل مشخص شده بود، پناه گرفته و مسئول تخریب با شارژ ماشین انفجار، دکمه آن را فشار داد اما با کمال تعجب تخریبی صورت نگرفت. یک بار، ۲ بار و چند بار این کار تکرار شد اما تخریب انجام نشد که نشد. فوراً با ستوان کوثری و ۲ نفر از بچه‌های کادر برای چک‌کردن مسیر کابل و محل خرج‌ها راهی پل شدیم. هوا کم‌کم رو به روشنی می‌رفت که روی پل رسیدیم. صداهایی از زیر پل شنیده می‌شد. دقت کردم دیدم ده پانزده نفر از نیروها زیر پل و کنار آب در حال شست‌وشوی صورت یا وضوگرفتن هستند. به کوثری گفتم: اینا اینجا چی کار می‌کنن؟ خدا رحم کرد! اگه پل تخریب می‌شد، همه از بین می‌رفتن. آب هم می‌بردشون تو خاک عراق. در همان لحظه خدا را هزار بار شکر کرده و با صدای بلند فریاد زدم: خدا شما رو خیلی دوست داره. سریع بیایین بالا تا کار ما بیشتر از این طول نکشه. یکی از آن‌ها گفت: کار شما دیگه چیه؟ گفتم: تخریب پل! زود بیایین بالا. آن‌ها در حال آمدن و ما هم در حال چک‌کردن مسیر خرج‌ها بودیم. با بررسی دقیقی که انجام شد، فهمیدیم که مشکلی در کار نبود. همه چیز دقیقاً در سر جای خود قرار داشت! با شارژ مجدد و فشار دکمه، خرج‌ها عمل کرده و پل داخل رودخانه سقوط کرد. از این اتفاق احساس سبکی عجیبی پیدا کردم؛ یک شادی غیرقابل توصیف.

آیا این تفکر که تمام توجهات و تقدیر و تشکرها تنها به سمت کسانی برود که اسلحه‌به‌دست مقابل دشمن متجاوز جنگیده‌اند، صحیح است؟ به نظر شما تدارکات و پشت صحنه جنگ چقدر اهمیت داشته‌اند؟

به نظر من هر گاه از دفاع مقدس صحبت می‌شود، ناخودآگاه تمام افکار به سوی رزمنده‌ای می‌رود که اسلحه دست می‌گیرد و بنا به مأموریتی که دارد، عمل می‌کند و حمله می‌کند، پیشروی می‌کند، می‌زند، می‌کشد، مجروح می‌شود، اسیر می‌شود، دشمن را به عقب رانده و مواضع او را می‌گیرد و ... همه افکار، قلم‌ها و چشم‌ها به او دوخته شده است و کمتر کسی می‌داند که برای حضور و وجود او در میدان جنگ چندین گروه می‌بایست او را پشتیبانی کنند. افرادی چون مهماتچی، توپچی، ترابری، مسئول تهیه جیره و آب، مسئول مخابرات و ... حتی در این رابطه تعدادی هم زخمی، اسیر و یا شهید می‌شوند اما متأسفانه بویژه از لحاظ جمع‌آوری خاطرات این افراد و حفظ و نگهداریِ آنچه دیده، شنیده و انجام داده‌اند، کاری انجام نشده و کارهایشان هیچ انعکاسی نیافته است و اگر هم یافته، خیلی کمرنگ بوده است. زحمات و نگرانی‌های خانواده رزمندگان هم که نقش تأثیرگذاری در پشت جبهه داشته‌اند، از همین نوع است.  

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.