قدس آنلاین- شعر اجتماعی دهه پنجم انقلاب اسلامی اصلاً چه شکلی است و تفاوتش با شعر ابتدای انقلاب که آن هم شعر اعتراض بوده و شعر اجتماعی بوده، در چیست؟
میلاد عرفانپور: ما پیش از انقلاب نمونههایی که از شعر اجتماعی سراغ داریم بیشتر در جریان شعر مشروطه اتفاق افتاده است و دهه ۴۰ و شاید اوایل دهه ۵۰ اوج جریان اجتماعیسراییِ قبل از انقلاب است که ما میبینیم شعرا بیشتر با نگاهِ ضدنظام حاکم و نظام طاغوت یا با رویکردهای مارکسیستی یا توده و یا با رویکردهای دینی، شعر اجتماعی میگفتند و این شعرهای اجتماعی که پیش از انقلاب و بخصوص در دوران شعر مشروطه و دهه ۴۰ سروده شد، بیشتر رنگ و بوی سیاسی دارد و البته خیلی روشن است که چه چیزی را هدف قرار داده و با چه انحرافی و با چه ظلمی دارد مبارزه میکند و رودررو شده است.
انقلاب اسلامی که در سال ۵۷ پیروز میشود ما شاید تا چند سال با این روبهرو هستیم که شعر اجتماعی پیوند میخورد با شعر آرمانگرا، انقلابی و حماسی، یعنی به آن معنا شعر انتقادیِ اجتماعی شاید در این سالهای پیروزی انقلاب اسلامی و در ۱۰ ساله اول و سالهای دفاع مقدس کم داریم، چون مسئلهٔ انقلاب و مسئلهٔ دفاع مقدس خودش جریانهای بزرگی را ایجاد کرد که اگر هم قرار بود شعر اجتماعی سروده شود، شعری بود که با این مسائل پیوند داشت مگر البته شاعرانی که با انقلاب اسلامی انطباق نداشتند و معارض جریان شعر انقلاب اسلامی بودند، اینها در آن برهه هم شعرهایی داشتند که پیوندی با مسائل حماسی و انقلابی نداشت و صرفاً مواجهه با ارزشهای انقلاب اسلامی بود. اوجِ شعر انتقاد اجتماعی و شعر اعتراض در جریان شعر انقلاب اسلامی شعری است که ما بعد از دفاع مقدس با آن روبهرو میشویم.
همان شاعرانی که در دفاع مقدس به صلابت و قدرت و به استمرار به شعر انقلاب و شعر حماسه میپرداختند این بار وظیفهٔ خودشان را در این دیدند که با توجه به انحرافاتی که در بعضاً حتی در سطوح مدیریتی انقلاب اسلامی به وجود آمده بود و کجیهایی که در جامعه نمایان شده بود و مسیری که احساس کردند دارد از مسیر پایداری، مسیر شهدا و مسیر انقلاب فاصله میگیرد، برای حفظ ارزشهایی که شهدا برای آن ارزشها قیام کرده بودند و جانشان را داده بودند، یک جریان انتقادیِ درونگفتمانی به راه افتاد و این شعر اعتراض دفاع مقدس علمدارِ شعر اعتراض و شعر انتقادیِ بعد از انقلاب اسلامی شد و نقطهٔ عطفِ شعر انتقادی و اجتماعیِ بعد از انقلاب شعر انتقادی و اعتراضآمیزی بود که به سبب انحراف مسیر انقلاب از مسیر اصلی و به سبب ظلمی که به راه شهدا بعضاً در دوران بعد از دفاع مقدس اتفاق میافتد، شکل گرفت و شاید یکی از سردمداران این جریان آقای علیرضا قزوه بود با آن شعر معروف «مولا ویلا نداشت» مقابل انحرافاتی که نمونههایش داشت روشن میشد، ایستاد.
بعد از آن نقطهٔ اوجی که ما بعد از دفاع مقدس داشتیم و سپری کردیم، باز تا سالیانی یک مقدار بسامد شعر انتقادی و شعر اجتماعی و شعر اعتراض کم شد، حالا اینکه چه دلیلی داشت؟ شاید دلزدگیِ شعرایی بود که احساس میکردند بعد از چند سال ممکن است اتفاقی بیفتد و ممکن است بهبودی حاصل شود و البته شاید سرکوبی بود که علیه این شعرها اتفاق افتاد، یادم است حتی برای آقای قزوه مشکلاتی به خاطر شعر «مولا ویلا نداشت» پیش آمده بود.
ـ یعنی توسط نهادهای رسمی؟
میلاد عرفانپور: بله. من یادم است جایی شنیدم و خواندم که برای ایشان برای آن شعری که خوانده بود در آن سالها که این چنین با صراحت انتقاد کردند، سابقه هم نداشت، مشکلاتی به وجود آمده بود و این دو عامل شاید موجب شد یک مقدار بعد از شاید ۷، ۸ سال باز آن جریان انتقادیِ بعد از دفاع مقدس فروکش کند و ما البته شاهد هستیم این جریان حیات خودش را تا به امروز حفظ کرد، درست است یک مقدار از اوجش کم شد ولی حیاتش حفظ شده تا به امروز که به نظرم باز داریم به یک دورهٔ اوج در شعر اعتراض، شعر انتقادی و شعر اجتماعی نزدیک میشویم. امروزه ما شاعرانی داریم که پیوند خوبی بین فرهنگ تشیع و فرهنگ دینی ما، غیرت ملی ما، داشتهها و سابقهٔ تاریخی ما در انقلاب اسلامی، در دفاع مقدس و با شرایط امروز برقرار میکنند و در این پیوند تاریخی که برقرار میکنند، حرف خودشان و انتقاد خودشان را چه نسبت به مسائلی که شاید به چشم خبرگزاریها و رسانهها نیاید و ریز باشد و فقط شاعری به آن توجه کند و چه نسبت به مسائل جهانی که در همهٔ رسانهها تکرار میشود، این شاعران موضعگیریهای خاص خودشان را دارند.
شعر انتقادی، اجتماعی و سیاسی الآن در دورهٔ ما به نظرم در حالِ اوج گرفتن مجدد است و شاهد این هستیم که اتفاقاً شاعران جوان در سرودن این جنس شعرها پیشتاز هستند.
ـ شما فرمودید الآن جوانها دارند میدانداری میکنند اما میبینیم هیچ حمایتی از این طیف جوان صورت نمیگیرد، حتی اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ کسانی که در این زمینه شعر گفتند سرکوب هم شدند اما چرا باز دوباره جوانها گرایش دارند به این نوع شعر گفتن؟
علیمحمد مؤدب: خیلی طبیعی است از شعری که معترض است و خودش را متولی امر به معروف و نهی از منکر میداند استقبالی نشود و حمایتی از آن صورت نگیرد؛ به نظر من این اتفاق طبیعی است یعنی به قولی کمتر کسی است که از نقد و نصیحت خوشش بیاید، آن هم نصیحتی که درگیر میشود و آسیبشناسی و پدیدهشناسی میکند و شعری است که فریاد میزند، همیشه باید هزینهاش را هم بدهد و از نظر حمایتی از این نمیشود توقع داشت که مثلاً ما بگوییم فلان مؤسسه یا کانون یا روزنامه و یا فلان مجله و سایت بطور جدی حمایت کند، ممکن است تک اثرهایی در قالب فضاهایی مورد توجه قرار بگیرند ولی قاعدهاش این است که خیلی حمایت نشود ولی شعر از جایی که شروعش با انسان و زندگی است بطور طبیعی درگیر میشود یعنی اینکه ما مثلاً در چه دورهای افول شعر اجتماعی را داریم، هر چه اوج میگیرد طبیعتاً یک مقدار تقدم و تأخر نسبت به اصل حوادث اجتماعی دارد، یعنی وقتی که ما با جنگ روبهرو هستیم معمولاً بحرانهای اجتماعی صورتشان آنقدر پیچیده نیست، یک وحدتی ایجاد میشود، انسجام بین طبقات ایجاد میشود، آسیبهایی هم هست که به هر حال در شعر همان دوره هم ما شاهد نشانههای آن هستیم که مثلاً سلمان هراتی «یک قلم ناسزا به محتکر قربةالیالله»، مثلاً بحث اِحتکار را میگوید یا در «یک عده از جاده شمال به جبهه میروند»، غفلتها را میگوید ولی این هنوز آنقدر جدی نیست که جریانِ جدیای بطلبد.
بعد از جنگ که آرام آرام فاصله گرفته میشود حتی یک دورهای منجر به اعتراضاتِ اجتماعیِ وسیعی میشود که حتی در خیلی از شهرها کشته میدهد، طبیعی است شعر به نسبت هوشیاری شاعران، گاهی زودتر از حادثه و گاهی هم بعد از حادثه، موضع میگیرد و همانطور که گفتند مثلاً شعر معروف آقای قزوه خیلی زودتر از این است که این حرفها در قالب اعتراضات اجتماعی سر باز کند و این شعر نسبت به زمان خودش جلو است، زودتر دارد شکافها و گسلها را میبیند و اتفاقاتی که بعداً رخ میدهد و مثلاً در یک دورهای میبینیم دراین اعتراضات اجتماعی حتی ما کشته میدهیم، هزینههای متعددی میدهیم و بعد آسیبهایی که بوده و تا امروز هم هست.
به نظرم شعر طبیعتاً با اصلِ اجتماع و با زندگی زمانهٔ خودش بده بستانی دارد و از آنجاست که حس و حال و دریافتهای خودش را گاهی به صورت پیشبینی و پیشگویی و گاهی به صورت مرثیه و شرح حال و وصف حال ارائه میدهد و مجموعاً شعر اجتماعی ما کم نگذاشته است.
در همین جریان بچههای اصلی که جریان شعر دفاع مقدس را پیش میبردند با گذشتن از جنگ و رسیدن به مرحلهٔ این سوءاستفادهها و بحرانها و مسائل توسعه و تبعاتی که ایجاد شد، واقعاً حرف زدند و در زمان خودشان هم حرف زدند و خیلی زودتر هم مانند همان شعرهای آقای قزوه، شعرهایی که از مرحوم سیدحسن حسینی است و شاعرانِ متعددی که به این مسائل هشدار دادند و در این باره حرف زدند امر به معروف و نهی از منکر در زمان خودشان کردند، محمدحسین جعفریان با آن مثنویِ بسیار درخشانی که دربارهٔ آسیبهای پس از جنگ داشت که در فیلم اخراجیهای ۲ یا ۳ هم استفاده شده است.
اینها به هر حال ادبیات اجتماعیِ دوران پس از جنگ را نمایندگی کردند، حرف زدند، زودتر از بحران هشدار دادند و بعد هم تا به امروز این است ولی خیلی طبیعی است همانطور که شعر مذهبی مؤسسات جدی دارد و حمایت میشود یا شعرها به صورت مؤسسه، نهاد، رسانه، کانون و پاتوق دارند و از جاهای مختلف حمایت میکنند خیلی طبیعی است جریاناتی که نگاهِ اجتماعی دارند و زبان تلختری دارند یک مقدار مورد هجمه قرار بگیرند و یک مقدار دربارهٔ آن سکوت شود و یا ممکن است برخوردهای دیگری شود.
ـ چرا جوانها میداندار هستند و با توجه به اینکه سابقه نشان داده اینها معمولاً سرکوب میشوند ولی باز از این موضوع هراسی ندارند؟
میلاد عرفانپور: لازم است اینجا مقدمهای بگویم؛ اینکه ظلمستیز بودنِ شاعر ویژگی و شاخصی است که اگر شاعر نداشته باشد دیگر شاعر در قاموس و جغرافیای اسلام قابل تعریف نیست. همانطور که در قرآن در صفات شعرا داریم که «وانتصروا من بعد ما ظلموا» شاعری، شاعرِ موحد و قرآنی و مسلمان است از دید قرآن و خداوند متعال که یکی از ویژگیهای این شاعر «ظلمستیزی» باشد، یعنی تعریف دیگر ظلمستیزی، مطالبهگری است، انتقاد است، امر به معروف است و اعتراض است و اینکه ما اگر ظلمی میبینیم خاموش نمانیم و اعتراض و یاریطلبی کنیم، این چیزی است که در دین تعریف شده و در سیرهٔ اهلبیت (ع) هم بر این تأکید شده است و هر جا ما تأکید و تبیین امر به معروف و نهی از منکر را میبینیم در واقع ترجمهاش در عالم شعر و شاعری میشود شعر «منتقد»، منتقد به کجیها و کاستیهایی که در مسیر اسلام ناب ممکن است در جامعه اتفاق بیفتد و مقابله با کسانی که ظلم میکنند و این ظلم همین انحراف اسلام از مسیر حقیقیاش است.
پس با توجه به این آیه قطعاً کسی که مدعی است شاعرِ مسلمان است و مدعی است شعر را فارغ از اعتقادات و فارغ از ایدئولوژی دنبال نمیکند، نمیتواند از ظلمستیز بودن خودش را دور کند و اعلام برائت کند؛ شاعر انقلاب اسلامی ناگزیر است که ظلمستیز باشد و اگر نسبت به حوادث اجتماعی و مشکلات اجتماعی و سیاسی بیتفاوت باشد، این شاعر را دیگر نمیشود نه شاعر انقلاب اسلامی دانست و نه شاعر عالم تشیع، وقتی به این تعریف دقت میکنیم متوجه میشویم جوانانی که امروز داریم و در مسیرِ جوانِ مؤمن انقلابی بودند، در حال حرکت و سیرورت هستند، این جوانها وقتی در عالم شعر وارد میشوند دیگر خط قرمزی در این حوزه برای خودشان قائل نیستند که ما طوری شعر بگوییم که خوشامد این نهادی باشد که در آن نهاد ظلمی میشود یا انحرافی دارد اتفاق میافتد، نه! شاعر خودش را مقید میداند که هر جا این کجی و کاستی و بیتفاوتی را دید و مطلع شد و در آن معرکه قرار گرفت، بیموضع و بیطرف نباشد.
از همین رو است که امروزه به نظر ما الحمدلله جوانان مؤمن و انقلابیِ بیشتری نسبت به گذشته داریم وقتی که اطراف خودمان را نگاه میکنیم و الحمدلله جوانانی را که تربیتشدهٔ بنیادها و نهادهای انقلابی و دینی هستند میبینیم، از لحاظ کمیّت این است که لااقل ما کمتر از گذشته نیستیم و چه بسا اینگونه جوانها بیشتر هستند، امثال شهید عزیز محسن حججی، الحمدلله در عالم شعر هم هستند و اینها وقتی که وارد عالم شعر میشوند با خود این عهد را میبندند که ما قرار است از یک جبههای دفاع کنیم که این جبهه همان جبههٔ اسلام است، همان جبهه حضرت عباس (ع) است و هم جبههٔ امام عصر (عج) است و همان جبههٔ حضرت امام است که مقام معظم رهبری در این جبهه میاندار و جلودارِ ما هستند؛ پس طبیعتاً جوانانی که تربیت شدهٔ این فرهنگ هستند در حوزهٔ امر به معروف و نهی از منکرِ ادبی، خط قرمزی نمیشناسند جز آن چیزی که در دین برای ما تعریف شده است، صرفاً اینکه از حق بگوییم و از دایرهٔ حق خارج نشویم و به سمت دیگری منحرف نشویم حالا چه به تهدید و چه به تطمیع.
ـ شما اشاره کردید شعر مشروطه یا شعر دهه ۴۰ و ۵۰ ما شعر سیاسی بوده و اگر شعر اجتماعی بوده بیشتر رنگ و بوی سیاسی داشته است. اما یک شبهه و نظری که این سالهای بعد از انقلاب مطرح شده است خصوصاً سالهای اخیر، گفتند جناح منتسب به انقلاب و اسلام نمیتواند شعر اعتراض بگوید چون اینها با هم همسو هستند، شاعر انقلابی شاعرِ همسو با تمام سیستم است و شعر اعتراض اگر هست از آنِ ما است (جریان مقابل انقلاب) در صورتی که در جریان مقابل یعنی جریان ضدنظام یا جریان غیرعلاقمند به انقلاب ما شاهد آنچنان شعر اعتراضی نیستیم حتی به تعبیری شاهد شعر نیستیم، چطور میشود این را تعیین کرد؟ یعنی وجهممیزه شعرِ امروزِ جوان انقلابی که اولاً سیاسی نیست، یعنی هدفش زدن کل سیستم نیست، هدفش گفتن کجیها و احیاناً ناراستیهاست، چطور باید به این تفاوت برسیم که مثلاً احیاناً اگر جوانی شعر سیاسی گفت حتی اگر دلبستهٔ انقلاب هم بود دچار انحراف نشود، این را چطور باید تشخیص دهیم که به این میگویند شعر انقلاب یا شعر معترض انقلابی و این شعر معترض انقلابی نیست؟
میلاد عرفانپور: هیچ جامعه و هیچ ملتی نمیتواند زنده بماند و به مسیر و اهداف خودش ادامه بدهد و نزدیکتر شود مگر اینکه در آن جامعه عدهای باشند که این امر به معروف و نهی از منکر را داشته باشند، یک گروهی از کسانی که وظیفهٔ امر به معروف دارند که تقریباً همهٔ جامعه کسانی که استطاع دارند، همهٔ افراد جامعه تا حدی استطاعِ این را دارند که امر به معروف و نهی از منکر کنند، یک بخشی از آنها هنرمند هستند و یک بخش از این هنرمندان شاعرند.
طبعاً در هر نظامی معتقدین به آن نظام اگر منصف و عادل باشند منتقد به آن نظام هم از یک بُعدی هستند، یعنی هر کس معتقد به یک چارچوب و به یک سازمانی و به یک ادارهای حالا چه ادارهٔ کوچکی باشد چه نظامی مانند نظام جمهوری اسلامی باشد، قطعاً این نظام خالی از عیب و اشکال نیست و اگر ما منصف باشیم، در کنار همهٔ خوبیها و مسیر درستی که انقلاب دارد طی میکند قطعاً باید کاستیها را ببینیم وگرنه دچار جمود فکری خواهیم شد و اشکالات هم برای همیشه باقی خواهد ماند و چه بسا بیشتر خواهد شد. طبیعی است من که دلسوز این انقلاب هستم و این انقلاب را دوست دارم اتفاقاً من بیشتر عیبها و کجرویها و مشکلات این جامعه را میبینم و اگر من آن دیدهبانی نباشم که نقد کنم و هشدار بدهم قطعاً این نظام دیگر زبانی در ادبیات برای هشدار گرفتن و انتقاد گرفتن نخواهد داشت.
پس طبیعی است که همهٔ معتقدین به نظام، معتقد به همهٔ نظام و حتی اشکالات نظام نیستند و اشکالات این مسیری را که ما ۴۰ سال است آمدیم تأیید نکنند، بالاخره شکی نیست و شخص رهبر معظم انقلاب بارها تأکید کردند که ما درست است خیلی از راههای خوب را طی کردیم اما مسیری که پیش روی ما است برای رسیدن به حکومت اسلامی و حقیقتی که ما دنبال آن هستیم هنوز خیلی است، ما صرفاً انقلاب کردیم اما حفظ این انقلاب و رساندن آن به حکومت اسلامی به معنای واقعی، هنوز کار دارد و این کار هم انجام نمیشود جز با برطرف کردن اشکالات و عیوب.
پس کسانی که میگویند شما چون معتقد به نظام هستید نباید انتقاد کنید حرفِ بسیار ابلهانهای میزنند، که کسی که مثلاً معتقد به یک مدرسه است نباید نسبت به ایراداتی که در مدرسه مثلاً در نظام آموزشی و اداری آن وجود دارد واکنش نشان بدهد، چون معتقد است بگذارد هر اتفاقی در مجموعه بیفتد.
اما وجه تمایز انتقاد ما این میشود که معتقدیم و انقلاب را باور داریم و این نظام را دوست داریم و با کسانی که خارج از این انقلاب مثلاً در شبکههای خارجی انتقاد میکنند یا معارضینی که در داخل کشور در مخالفت با روند کلی انقلاب شعر میگویند، تفاوت داریم. قطعاً آن قرائنی که ما در شعر میآوریم آن فرهنگی که ما پسزمینهٔ شعر خودمان نشان میدهیم، اینها مشخص میکند که ما از چه منظری و از چه نظرگاهی به نقد میایستیم در این میدان و کسانی که انقلاب را قبول ندارند از چه نظرگاهی وارد میشوند.
انتقاد درونگفتمانی در شعر آن انتقادی است که در روح شعر و در قرائن لفظی و معنوی شعر نشان بدهد که من یک شاعرِ باورمند به این انقلابم اما دارم به کجیهایی که ممکن است در کوچه و پسکوچههای این انقلاب اتفاق افتاده باشد انتقاد میکنم که این انقلاب راهِ خودش را بهتر از گذشته ادامه بدهد و بیشتر به سمت اهداف نزدیک شود.
ـ آقای مؤدب! آقای عرفانپور فرمودند شاعر در کنار علاقمندی منصف هم باشد، شاعری احساس میکند منصف است و بعد یک موضوعی را میبیند و میگوید اما شعرش مورد پذیرش قرار نمیگیرد یا به آن توجه نمیکنند یا اصلاً سکوت میکنند و از کنار آن عبور میکنند، بعد ممکن است آن شاعر یکی دو مورد اینگونه هم در کنار تصورات خودش میگذارد و میگوید تا در باند، گروه و دستهٔ فلان نباشم جایگاهی در شعر امروز ندارم، اصلاً مبنای این حرف درست است که مثلاً چون در یک گروه نیست ولی شعر انتقادی میگوید، شعرش دیده نمیشود یا نه او دچار سیاهنمایی شده و ربطی به این حرفها ندارد؟
علیمحمد مؤدب: به نظر من شعر خوب اجمالاً هر جا باشد خودش را نشان میدهد و دیده میشود واقعاً اینطور نیست. حتی یک شعر خوب را یک شاعری در یک شهرستانی میگوید حتی شاید از نظر مضامین بعضاً سیاهنمایی هم در آن باشد ولی شعرِ خوبی است، گُل میکند و دیده میشود؛ به هر حال یک بخشی هم بله هر کسی یک ادعایی دارد ولی آن چیزی که مشخص است این است که به هر حال شعر خوب خودش یک رسانهٔ مهمی است، با هر تفکری، وقتی به ملاکهای شعریت میرسد و شعر هنرمندانه است، شاعرش هر عالَم و هر فکری دارد، شعر خوب معمولاً دیده میشود و خیلی هم در جامعهٔ ما اثرگذار است.
جریان شعر عدالت، اجتماعی، امر به معروف یا هر چه بگوییم، این جریان هم جریانِ جدی و اثرگذاری است یعنی حتی یک تکشعر در عالیترین سطح بحران ایجاد کرده و کسانی سعی کردند آن را سرکوب کنند و سعی کردند هزینه درست کنند و این نشاندهندهٔ قدرتش است که مثلاً از همان زمان شعر آقای قزوه این پدیده است و در دورانهای مختلف این بوده و در اواخر هم مشابه این را داریم یک شعر عکسالعمل جدی دارد، یک لایههایی ایجاد میکند و این نشاندهندهٔ قدرت شعر در فرهنگ و جامعهٔ ما است.
به نظرم شعر وظیفهٔ خودش را هم انجام داده است یعنی کار کرده است، درباره چیزی هم که فرمودید به نظرم با باورِ به انقلاب اسلامی، نقد جمهوری اسلامی هیچ تناقضی ندارد یعنی جمهوری اسلامی یکی از دستاوردهای انقلاب اسلامی است و یک جایی من گفتم ما «چهل سال انقلاب» را پشت سر گذاشتیم و هنوز کار داریم، یعنی ما اینطور نیستیم که در یک ساختاری از انقلاب اسلامی عبور کرده باشیم و رسیده باشیم به جمهوری اسلامی و تمام و دیگر با انقلاب اسلامی خداحافظی بکنیم، نه، نهادی، باوری و پدیدهای به نام انقلاب اسلامی، میراثِ فکری امام و شهدای ما و سنتی که همهٔ شهدای ما، مجاهدین ما است که از خود به جای گذاشتند و این متنِ مکتوب و متنِ در دسترسی است، متنی مستند است که تاریخ شفاهی دارد و حرفهای اینها است، عملکردهای آنهاست و خیلی از آنها خودشان هستند. با استناد به انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی را نقد میکنیم و دربارهٔ آن صحبت میکنیم و این تعبیر «چهل سال انقلاب» هم که من عرض کردم همانطور تا ظهور امام زمان انشاءالله ادامه خواهد داشت و ما مدام در حال صیرورت هستیم، ما معتقد به این نیستیم که جمهوری اسلامی بهترین پدیدهٔ ممکن است، کما اینکه در مسیر خودش، در ساختارهای قانونیاش هم بازبینی شده و در جزئیاتش هم قابل ویرایش و تصحیح است.
اگر ما حرف میزنیم به استنادِ تفکری که به قرآن و نهجالبلاغه، به امام و میراث شهدا تکیه دارد و به سنتی که از ۴۰ سال انقلاب به مفهوم ۴۰ سال حرکت، ۴۰ سال مجاهده و کار و درگیری ایجاد شده، با آن سنت داریم جمهوری اسلامیِ موجود را که ممکن است انحرافات نهادی یا روشی داشته باشد، اصلاً ممکن است یک نهادی بیخود ایجاد شود، اشتباه باشد باید امر به معروف شود، نهاد یا ساختاری ایجاد شده است عملکردش خوب نیست، بخشهای مختلف سیستم این است، ممکن است رفتارها و روشهای اجتماعی در پیش بگیرد، ممکن است آدمهای نادرستی به این نهادی که همه چیز آن هم خوب است، طراحیهایش درست است، نفوذ کنند و امکان خطا همیشه هست، ولی میراثی که موجود است، آن میراث یک معیار و سندی را به ما میدهد که دربارهٔ این پدیده صحبت کنیم.
با متر و معیار و سندی به نام میراث انقلاب به نام انقلاب اسلامی، میشود همیشه دربارهٔ جمهوری اسلامی صحبت کرد و به هر حال جمهوری اسلامی دستاورد انقلاب اسلامی است نه اینکه جمهوری اسلامی ایجاد شده باشد و ما دیگر انقلاب اسلامی را رها کرده باشیم، نه اتفاقاً انقلاب اسلامی اسکلتِ اصلیِ آن چیزی است که جمهوری اسلامی نام گرفته است و طبیعتاً جمهوری اسلامی را ویرایش و اصلاح میکند با توانی که در حوزهٔ نرمافزاری و سختافزاری دارد.
ـ مهمترین ویژگی شعر اجتماعی و شعر اعتراضی و شعر عدالتخواه پایان دههٔ چهارم انقلاب اسلامی از نظر شما چه میتواند باشد و با چه مسیری میتواند به حیات خودش ادامه بدهد؟ اینکه شاعران نوپرداز میگویند که زبانِ شعر سنتی دیگر جوابگوی نیازهای روز ما نیست، زبان شعر اعتراضی اجتماعی دههٔ پنجم انقلاب هم آیا تغییر میکند یا نه با همان زبان و ادبیات میشود همین مسیر را ادامه داد؟
میلاد عرفانپور: حالا اینکه شعر اجتماعی ما هم از حیثِ زبان و هم از حیث محتوا چقدر تغییر داشته؟ حداقل در این ۴۰ سال انقلاب، به نظرم نیازمند یک تدبر و پژوهش مفصلی است که کسی بتواند دقیق اظهارنظر کند، چون چیزی که در ذهن من است که البته در پایاننامهام به این تا حدودی پرداختم، این چیزی که من از شعر انتقادی، اجتماعی در دوران انقلاب اسلامی سراغ دارم، این است که هم از حیث محتوا و هم از حیث زبان، بسامدِ خیلی زیادی ندارد و با یک انحرافمعیار کم میشود این شعر را بررسی کرد، چون قاعدتاً شعری که در حوزهٔ اجتماعی و انتقادی و سیاسی گفته میشود این شعری است که مخاطب عمومی را هدف قرار داده است و این شعر به همین خاطر معمولاً میزانی از شیوایی و رسایی را با خودش دارد، البته شاعرانی داریم که در این ۴۰ سال به زبانِ پیچیدهتر و کهنگراتر به شعر اجتماعی پرداختند، امثال استاد علی معلم دامغانی اما خیلی محدود و انگشتشمار.
قاعدهٔ قالب و آن چیزی که به عنوان شعر اعتراض، عدالت و شعر اجتماعی و انتقادی سروده شده، تقریباً یک زبان دارد با بسامد کم و حول همان زبان حرکت میکند و آن زبانی است مبتنی بر سنت و البته واجد نوآوریهای روز شعر فارسی و زبانی است که از لحاظ شیوایی، تقریباً برای عموم حداقل علاقمندان به ادبیات قابل فهم است، این برداشت بنده است.
دیگر اینکه امروزه شعر عدالت بیشتر چه مفاهیمی را دنبال میکند و چه رویکردی دارد که با گذشته متفاوت است؟ آن هم به نظرم اظهارنظر دقیق در این باره هم نیاز به پژوهش دارد و نیاز به تفکرِ بیشتر و شاید بدعتاً نشود این را به دقت گفت اما به نظرم امروزه شعر انتقادی ـ اجتماعی ما با توجه به رسانهها و گسترش رسانهها و شبکههای مجازی یا با توجه به فضایی که بعد از شبکههای اجتماعی در این سالها باز کردند، ظرفیت پذیرشِ بیشتری در مخاطب پیدا کرده و ظرفیت تاثیرگذاری بیشتری. این یک فرصت است برای شعرای انقلاب اسلامی که از این ظرفیتِ پذیرش و از این تریبون بزرگتر و مؤثرتری که امروزه در اختیار دارند بتوانند استفاده کنند، ما شاید ۱۰، ۲۰ سال پیش اگر شاعری در فلان شهرستان داشتیم که شعر اجتماعی میگفت و خوب هم میگفت بسختی میتوانست شعرش را به گوش مخاطبان برساند، اما امروز با گسترش رسانهها و خبرگزاریها و شبکههای مجازی، امکانِ رساندن شعر به مخاطب خیلی بالا رفته است و این یک فرصت است برای شعرای امروز که بتوانند در این حوزه بیشتر فعالیت کنند، البته فعالیت در حوزهٔ شعر اجتماعی بسیار سخت است، چون اگر شاعری همچنان که اشاره کردید با اطلاعات و زمینهٔ غلطی سراغ این برود اتفاقاً این شعری که با نیت اصلاح و انتقاد و امر به معروف گفته شد ممکن است علیه این عمل کند و اتفاقاً ما یک شعرایی را نیاز داریم که اینها را ارزیابی کنند و با شاعرانی که به خیال انتقاد صحیح اتفاقاً مسیر اشتباه میروند، مقابله کنند و حالا با زبان نرم آنها را توجیه کنند که مسیر واقعی چیست.
همهٔ ما نیاز داریم با تفکر و مطالعهٔ جدی و دقیق و با شناخت خوب از تاریخمان نقدی بکنیم که واقعاً به صلاح و به حقیقت نزدیکتر باشد، اینکه هر نقدی صحیح نیست، اینکه ما بگوییم چون شعر
انتقادی ـ اجتماعی خوب است، یک جاهایی ممکن است خوب نباشد، بسته به آن انتقادکننده است که چقدر از اطلاعات صحیح استفاده کرده است، از پژوهش دقیق، از منابع موثق آن اطلاعات اولیه را آورده که میخواهد بر مبنای آن اعتراض به یک جایی یا یک شخصی داشته باشد.
این است که ما اتفاقاً در روبهروی جریان شعر انقلابی یک جریان دیگری هم داریم که آنها هم ادعای انقلابی بودن دارند و کاملاً حرف مقابل این را میگویند. این برمیگردد به منابع مختلف که شاعر اگر منابعش را از جاهای صحیح و منبع موثق نگیرد و از شناخت دقیق تاریخ و زمانهٔ خودش صحبتی نکند، اتفاقاً ممکن است نقض غرض شود و از شعر خودش علیه هدف خودش استفاده شود.
ـ جناب مؤدب! شما بالاخره به نسبت آقای عرفانپور شاعر نوگراتری از نظر قالب هستید و دست به سرودن در قالبهای مختلف زدید و بارها شعر گفتید. به نظر شما شعرِ اجتماعی امروز بیشتر در قالبهای جدید عرصهٔ جولان دارد یا نه با همان قالبهای کلاسیک و سنتی هم میشود، شعر سرود؟
علی محمد مؤدب: من یک نکتهای بگویم که دو گرایش جدی در شعر اجتماعی ما در این سالها است که به نظر من هر دو هم بهرههایی از حقگویی دارند: یکی گرایشی است که نقدش را متوجهٔ دینداری اهل ریا میکند و این مفهوم مرکزیاش است که دینِ ریایی را میزند و سوءاستفاده از دین به نام دین نتایج و تبعاتِ دینداری ریا و فساد را که در جامعه ایجاد میکند، میزند و یکی دیگر گرایشی است که به هر حال کلمهٔ کلیدیاش غربگرایی و غربزدگی است و به نظرم این دو جریان شعر هر دو خوب جایی را پیدا کردند و گاهی هم شاعرانی هستند که این دو بال را دارند، یعنی هم تحجر را، دینداری غلط را، دینداری ریایی را و مفاهیمی که حول و حوش دین است و فسادی که ناشی از دینداری کج و نادرست به هر دلیلی است چه از جانب تحجر، کجفهمی و چه از جانب ریا، مفاهیم کلیدیِ کانونِ اصلی توجهٔ شاعر آنجاست، به هر حال یک شاعری درد را اینجا تشخیص میدهد و یک جریانی از شاعران هم هستند که غربزدگی و ملحقاتش لیبرالیسم و سکولاریسم و هم سبک زندگی غربی و تبعات غربزدگی در بین مثلاً رجال و اشرافیتی که آن به بار میآورد، تشبه و تشبث به غرب و این نوع مفاهیم را کانون قرار میدهد به نظرم هر دو اینها جریانهای مبارکی هستند و جریانهایی هستند که حتی ممکن است گاهی رجالشان با هم رابطهٔ خوبی نداشته باشند، شعرهای این جریان، ممکن است گاهی سوءتفاهمهایی بین اینها باشد ولی اینها دارند دو بخش از بحرانهای اصلیِ اجتماع ما را روایت میکنند، ممکن است گاهی هر دو هم خطا کنند ولی این دو دردِ اصلی جامعه ما است که به نظرم شعر به خوبی دارد این دو را میبیند و دربارهٔ این دو بحران صحبت میکند و این دو مسئله خیلی محوری است که نشاط، پویایی و درستی را از جامعه ما میگوید.
در مورد رویکرد هنری و زبان و فرم معتقدم که به هر حال ظرفیتهای شعر نو ما، ظرفیتهای بینظیری است برای حرف زدن از بحرانهای اجتماعی، به هر حال ما با یک جامعهٔ جدیدی روبهرو هستیم، با مفاهیم بشدت تازه و پیچیدهای روبهرو هستیم که شاعر وقتی در قالبهای تازه و فرمهای تازه و با نگرش نیمایی و پسانیمایی به سراغ موضوعات میرود خیلی راحتتر میتواند حرف بزند و آن زمان راحتتر میتواند سراغ موضوعات برود، طبیعتاً بنده در «عاشقانههای پسر نوح» و «سِفر بمباران»، خیلی راحتتر سراغ اصل موضوع رفتم، میتوانم درباره بحرانهای روانی جامعه حرف بزنم نسبت که کتابهایی مثل روضه در تکیه پروتستانها که رفتار سنتی با زبان و قالب دارم و به نظرم با توجه به انبوهِ وارداتی که ما از زبانها و فرهنگهای مختلف داریم، مخصوصاً از غرب، از آمریکا و انگلیس و فرانسه و... حرف زدن دربارهٔ این جامعه که جامعهای بشدت متأثر از غرب یا خدایینکرده غربزده است طبیعتاً با فرمهای نو راحتتر ممکن است، چون در حوزهٔ فکر و سبک زندگی ما بشدت متأثر از تفکرات، پدیدهها، صنایع و اتفاقاتی هستیم که تعبیر از آنها در فضای سنتی بسیار دشوار است، خیلی سخت است که ما بتوانیم اینها را در فرمهای سنتی درست و وفادارانه و با بهترین تبیین حس خودمان از این موقعیت بیان بکنیم و طبیعتاً من در «سِفر بمباران» نسبت به تجربهٔ خودم راحتتر هستم در بیان آن چیزی که از این جامعه ادراک میکنم نسبت به منظومهٔ «دستخون».
میراث نیما و بعد از نیما، میراثی است که حاصل مواجههٔ ما با هنر غرب است، مواجههٔ ما با جهان غرب است، با پدیدههایی مانند سینما و موسیقی مدرن است، به نظرم این میراث میتواند برای تبیین وضعیت امروز به مدد ما بیاید و به ما کمک کند چون به هر حال ما در وضعیت سوررئالی قرار داریم، جهانِ بسیار پیچیدهای داریم، جهان به آن سادگی نیست که من وقتی به دنیا آمدم در یک روستایی بودم که هنوز برق نداشت، هنوز آب لولهکشی نداشت ولی الآن من در خانهٔ خودم مواجه هستم با بچهٔ ۴ سالهای که پیچیدهترین نرمافزارها را براحتی بلد است استفاده کند و از حیث مفهومی و فرهنگی هم آموزههایی که الان در ذهن ما است و تصاویری که الآن در خیال ما است و در روح و جان ما است، تصاویر بسیار پیچیده و شگفتی است، مثلاً بنده در ۱۰ سالگی چقدر از عالم تصویر داشتم؟ همان چیزی بود که خودم دیده بودم و چیزی جز آن نبود مگر بعضی وقتها پدر و برادر یا کسی برای شما خاطره بگوید ولی الآن مثلاً بچهٔ ما در ۶ سالگی روزی ۲ الی ۵ ساعت کارتون و انیمیشن دیده است، جهان این آدم جهانِ دیگری است، یعنی پیچیدگی روح و درک و دریافت او از جهان، چیزی نیست که بشود آن را انکار کرد و یا بسادگی گفت نه من با همان روشِ بیانی که ۴۰، ۵۰ سال پیش پدرم با من صحبت میکرد میتوانم با او ارتباط برقرار کنم!
نه این آدمی است که در دو سالگی با مدرنترین تکنیکهای تصویرسازی، مثلاً فلان انیمیشن را دیده است و دو ساعت مجذوب این انیمیشن بوده، شخصیتی که من تا ۴۰ سالگی نمیتوانستم فکر کنم چنین چیزی وجود دارد او با آن دوست است و با آن انس گرفته است و آن شخصیت با او صحبت کرده، به او سبک زندگی داده است.
حالا من میخواهم در شعرم خودم را در این جهان نمایش بدهم، ابتدا با خودم صحبت کنم در این فضا، زبان پنجرهٔ دیدار با خودمان است، من خودم را در این کلمات تازه پیدا نمیکنم یعنی من وقتی دارم با همان گامهای پدرم به صحنه نزدیک میشوم به این صحنه نمیرسم، اینجا جای دیگری است، اینجا شهر و جهان دیگری است و یک اکتشاف و اتفاقی رخ داده است، به هر حال عرصه بر ما به معنایی تنگتر و از منظری وسیعتر شده است.
این اتفاق رخ داده است اینکه بنده در ۱۲ سالگی اولین بار تلویزیون دیدم و بچهٔ من در ۱۲ سالگی ممکن است بتواند طراح انیمیشن باشد این خیلی متفاوت است، این آدم با آن آدم خیلی متفاوت است و حالا خود من هم در این میان و این مسیر صیرورت داشتم و چیز دیگری شدم، من هم بخواهم خودم را درست تعبیر کنم و بدرستی بیان کنم ناچار هستم این کلمات را به کار ببندم و ناچار هستم این فرمهای تازه را به کار بگیرم.
بالاخره این فرم بیانی که مثلاً همین انیمیشنهای ساده و کودکانه ایجاد کردند اصلاً در جهان سنتی ما چنین چیزی سابقهای ندارد مثلاً شگفتترین چیزهایی که در متون ما است، یک متون محجوری مانند «عجایب المخلوقات» یا «کلیله و دمنه» که باز خیلی مشابهت دارد با فضای انسان و حیوانی است که فقط حرف میزند و دوباره حکمت میدهد و دوباره همان انسان است ولی شما در این جهان تازه مواجه میشوید با پدیدههایی که اصلاً مشخص نیستند که چه هستند ولی هستند مانند «باب اسفنجی» پدیدههای عام و فراگیر و تصاویری که ساخته شده و موسیقیای که الآن فلسفهٔ بیکلام است، یعنی به هر حال سبک زندگی، احکام و فقه بیکلام است و ریتمی که به شما میدهد، ریتم آن دستورالعمل سبک زندگی است، موسیقیای که الآن بچه گوش میدهد بطور ناخودآگاه از رادیو و تلویزیون و گوشیهای موبایل و رسانههای مختلف، این موسیقی زمین تا آسمان با موسیقیِ ۵۰ سال پیش متفاوت است، کلمات بسیار متفاوتند، تصاویر شگفتآور، انفجار در انفجار در عالم رخ داده است، یعنی آتشفشانهای خوشهای همینطور در دل هم منفجر شدند و ما با یک وضعیت تازهای روبهرو هستیم و اصلاً نمیشود در این وضعیتی که همینطور در لحظهای که شما دارید صحبت میکنید دهانتان منفجر میشود و پدیدهٔ دیگری اتفاق میافتد، هنوز کلمات را رها نکردید در حینی که شما کلمه را رها میکنید کلمه منفجر میشود و کلمهٔ دیگری میشود، نمیشود با همان قیافهٔ سنتی و با همان قافیهها و با همان رسم و با همان فن شعر و با همان زیباییشناسی صحبت کرد، بیان واقعاً باید مدرن شود، من بتوانم درون و احساس خودم را بیان کنم، این وحشتی که امروز در جهان حاکم است، این غرابتهای پی در پیای که ما با آنها انس میگیریم یعنی مدام در جستوجوی ناآشنا هستیم یعنی آشنایی و قرابت ما را زجر میدهد اینکه دوباره این همان دیروزی است رنجمان میدهد. در حالی که مثلاً ۵۰ سال پیش چیزهای تکراری را دوست میداشتیم مانند بچهها که میگویند قصهٔ تکراری بگو ما با حافظ میتوانستیم انس بگیریم اما الآن با پدیدههایی که اتفاق میافتد مدام در پی چیز نو و شگفت و ناشناخته هستند.
الان شما باید هر شب با یک شبکهٔ جدید مرتبط شوید، با یک کانال جدید، این انسان، انسانِ دیگری است، جهانش، جهان دیگری است و صحبت کردن از این انسان به نظرم نیاز دارد که پا به پای او دوید و معتقدم یک مقدار شعر جوان ما نا و نفس این کار را ندارد و در حوزهٔ زیباییشناسی و بیان از این اتفاقات جانی و جهانی عقب هستیم.
ـ این هم مسئلهای است که چرا شعر جوان ما نا و نفس این همراهی با پدیدهها را ندارد؟
علی محمد مؤدب: همیشه یک پدیدههایی هستند که همهگیر میشوند به دلایل مختلفی، شعر محبوب مردم زیاد داریم، شعرهایی داریم که همه میخوانند و زمزمه میکنند ولی شعری که میخواهد وضعیت انسانِ امروز را نشان دهد نه شعری که میخواهیم با آن خاطرهبازی کنیم نه شعری که با آن انس داریم، شعری که میخواهد ما را نشان بدهد و برای ما آیینگی کند، آن شعر، شعرِ پر از تحول باید باشد، آن شعر باید با این جامعه نسبتی داشته باشد و اِلا همین جامعهٔ وحشتزده به دنبال یک کلیدهای انسی است، به دنبال یک پنجرهٔ ثابت و به دنبال موزههایی برای یادآوری، در همین جامعهای که طرف به پدر خودش سلام نمیکند، پر شده از تنهٔ درختهای بُریده به احترام سنت و طبیعت، چون ما به همین درختهایی که بُریدیم علاقه داریم ولی باز آنها را بُریدیم و باز این تناقض را علاقه داریم، الان هر جا میروید رستورانها و مغازهها تنههای بریدهٔ درخت به صورت سیمانی به صورت چوبی به چشم میآید، این ما نیستیم، این تلاش ما برای باقی ماندن است که یک مقدار هم بیفایده است، آن چیزی که ما هستیم آن است که در حال بریدن درخت است و آنی که در حال تخریب طبیعت و زباله ریختن در جنگل گلستان است و آنی که در حال متحول کردن سنتهای خودش است، گاهی درست میکند و گاهی خراب میکند، آنی که ما هستیم این تهرانی است که پهن شده با ۱۳ میلیون جمعیت و این همه ساختمانهایی که شما در یک ساختمانی ۵ سال زندگی میکنید و همسایهٔ بغلی خودتان را نمیشناسید! این ماییم، نه این تنهٔ درختانی که انس هم میگیریم و خوشمان میآید در همین شهر و کوچه به کوچه میگَردیم تا فلان رستوران سنتی را پیدا کنیم و ساعتی آرام بگیریم، این مخدر است این آرامشبخش ما است، این به جای خودش خوب است، شعر این نوعی هم الان محبوب است.
ـ شعر مخدر!
علیمحمد مؤدب: شاید کلمهٔ مخدر کلمهٔ توهینآمیزی باشد، مُسکن شاید مناسبتر است، به جای خودش شعر خوبی هم هست ولی آن شعری که پا به پای ما زندگی میکند و ما را روایت میکند این نیست، آن شعر یک فرمِ سنتیِ دوستداشتنی در تمام شهر مدرن شده است، از آنجا که ما داریم تلاش میکنیم تا آن را حفظ کنیم این تلاش هم ممکن است نتیجه بدهد، ممکن است ندهد، من به این تلاش کاری ندارم.
آن معدلی که اتفاق میافتد این شدنهای پی در پی است، این شدنهای پی در پی زبانش آن زبان نیست، زبان آن تنههای بریده نیست، زبان آن شعری که مثلاً پهلو میزند به بزرگان گذشتهٔ ما و یک بویی از آن عظمت را به یاد ما میآورد که حالمان خوب میشود، آن مُسکن است شاید جایگاه مورفین برای یک آدم تصادفی که تزریق میکنند تا از شوک تصادف بیرون بیاید خیلی هم خوب است و قابل توصیه است.
آن اتفاق چیزی از جنس همین جهان است که من نمیتوانم این آدم را در جایی که نیست پیدا کنم، این آدمها این جایی که من عرض میکنم هستند، این جنگل بتون که هر روز دارد گسترش پیدا میکند و این درختان هستند که هر روز دارند قطع میشوند و هر روز سنتها و سبک زندگی جدید میآید من هر روز میآیم از خانه بیرون که یک نان بگیرم از خیابان تازهای که روبهروی من است میترسم، امروز یک چیزی میبینم وحشتناکتر از دیروز، هر روز سنتها، رفتارها و آدمهای جدید و ناشناختهای که بنده به عنوان یک آدمی که کاملاً از قرن نهم آمدم به قرن بیستم، یعنی من در روستایی زندگی میکردم که آن روستا کاملاً زبانش، سنتهایش، سبک زندگیاش همهٔ چیزهایش اینطوری بود و یکدفعه پدیدههای مدرن، ماشین و برق و همه چیز آمد و ما اصلاً نمیدانستیم شب بیدار ماندن یعنی چه! برق و الکتریسیته یعنی چه!
من از آنجا آمدم اینجا و میفهمم این سنتگراییِ تسلابخش، درمانگر نیست و برای این است که با رفقا و برادران و خواهران خودم در شعر امروز ایران این گفتوگو را همیشه داشتم که باید پا به پای این اتفاق بدویم، در عین حال که ما میخواهیم درختان را برگردانیم و آنقدر که میشود آن باورها و سنتها و آن ادبیات را ولو با تغییراتی حفظ کنیم در عین حال این اتفاق میافتد و آن وقت بدون این کلمات، فرمها و شیوههای بیانی ما خلع سلاح شده در برابر این پدیده هستیم و فقط در نقش کسی که کنار خیابان دوتار میزند و جالب است ممکن است خیلی در کلاهش هم پول بریزند ولی آخرش سرش بیکلاه میماند.
*منتشر شده در ویژه نامه روایت امروز روزنامه قدس
نظر شما