قدس آنلاین- در منطق ارسطویی هرچیزی یا الف است یا ب. آنچیز نمیتواند در آنِ واحد هم الف باشد و هم ب. سگ نمیتواند گربه باشد و گل سرخ نمیتواند گندم باشد.
اما در منطق فازی(پساارسطویی) چیزیکه الف است میتواند ب هم باشد یا حداقل بخشی از آن هم باشد. سگ در پستاندار بودن و گوشتخوار بودن همان گربه است و گل سرخ در گیاه بودن و بوتهای بودن همان گندم است.
بهنظر میرسد شعر علیرغم اینکه عمری بیش از ارسطو دارد، اما از منطق پساارسطویی تبعیت میکند. اگر کسی خرد بشری را براساس منطق صلب ارسطویی تعریف کند، شعر سخنی ضد خرد و احمقانه خواهد بود و شاعر باید از آرمانشهر خردبار افلاتون تبعید گردد تا دنیا بهتر بچرخد.
جالب اینجاست که خود ارسطو شعر را براساس منطق خود تحلیل و قضاوت نمیکند و آن را براساس بوطیقایی مستقل، برخاسته از منطقی یکسره دیگرگون، حاصل تمهیداتی اندیشیدهشده میداند که درظاهر غیرمنطقی بهنظر میرسد، اما در باطن منطقی است و در پالایش روح و نفس و زندگی بشر مؤثر واقع میگردد.
فراروی «بهزاد رحیمی» از منطق ارسطویی در شعر کوتاهش آشکاراست. ساعت متن او هم کار میکند و هم ایستاده است(کار نمیکند!) اما چطور چنین چیزی ممکن است!؟
قلب براساس تشبیهی مستعمل به ساعت تشبیه شده است، اما همین تشبیه مستعمل زمینه را برای مضمون عاشقانه و پارادوکسیکال فراهم میکند. ساعت کار میکند و در عینحال به احترام معشوق ایستاده است(صنعت تشخیص). از سوی دیگر در «ایستادن» ایهامی نیز نهفته است. از همینرو ایستادن ساعت بهمعنای از کار افتادن آن هم هست. پس درنهایت قلب هم میتپد و هم نمیتپد، ساعت هم کار میکند و هم کار نمیکند!
کاربرد همزمان تشبیه و تشخیص و پارادوکس و ایهام متن را پیچیده ساخته و از منطق ارسطویی فراتر برده است. در منطق نسبیگرای این متن، مرز چیزها درهم ریخته است و شعر شکستن مرز چیزهاست.
*اتاق بیخواب/ بهزاد رحیمی/ فصل پنجم/۱۳۹۶/ صفحه ۱۱.
نظر شما